English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
I wI'll be greatly ( badly ) disgraced. U بدجوری آبرویم خواهد رفت
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
Don't pick on me. U سر به سر من نگذار.
Do not leave me alone. U من را تنها نگذار.
irrespective U احترام نگذار
Don't let it get to you. U نگذار این تو را عصبانی بکند.
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
Dont spin such yarns . Dont tell lies. U دیگر صفحه نگذار ( دروغ نساز )
Dont get my back up. U نگذار آنرویم (روی سگه ) بالا بیاد
cost plus contracts U به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
Dont let the grass grow under your feet. U نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
capitalized expense U هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account U حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
clearance U تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books. U حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege U دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning U تصفیه حساب صورت حساب
reckonings U تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements U حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
prints U برود
print U برود
printed U برود
let him go U برود
Dont ever come here again. دیگر هیچوقت پایت را اینجا نگذار. [اینجا نیا.]
check register U بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
let him go U بگذارید برود
he insists on going U اصراردارد که برود
tell him to go U بگویید برود
he is not willing to go U نیست برود
he refused to go U نخواست برود
it is necessary for him to go U باید برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
in order that he may go U برای اینکه برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
he refused to go U حاضر نشد برود
i made him go U او را وادار کردم برود
he needs must go U ناچار باید برود
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
dare he go? U ایا جرات دارد برود
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
account U حساب صورت حساب
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
no year oppropriation U حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a U اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
digital computer U ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pubs U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pub U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed U روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
scoreless U بی حساب
tallies U حساب
in favour of U به حساب
tallied U حساب
scored U حساب
score U حساب
to my a U به حساب من
science of numbers U حساب
scores U حساب
algorism U حساب
tallying U حساب
to keep score U حساب
incalculable U بی حساب
dam design U حساب سد
reckonings U حساب
tabs U حساب
tab U حساب
arithmetic U حساب
account U حساب
reckoning U حساب
incomputable U بی حساب
accountants U ذی حساب
tally U حساب
accountant U ذی حساب
account number U شماره حساب
account cuurent U حساب جاری
arithmetician U حساب دان
imprest U حساب تنخواه
arithmeticlal U مربوط به حساب
integral calculus U حساب جامعه
arithmetic unit U واحد حساب
accoutn balance U مانده حساب
balance sheet account U حساب ترازنامه
balance of account U مانده حساب
in f.of U به حساب بنفع
integral calculvs U حساب جامعه
arithmometer U ماشین حساب
comptometer U ماشین حساب
ibm computer U ماشین حساب ای بی ام
calculable U حساب کردنی
call to account U حساب خواستن از
capital account U حساب سرمایه
cash account U حساب نقدی
differential calulus U حساب فاضله
certificate of clearance U مفاصا حساب
differential calculus U حساب فاضله
certificate of expenditure U صورت حساب
closing of account U تفریغ حساب
design assumption U فرضیه حساب
cost accountant U حساب دار
fluxion U حساب فاضله
rule off U بستن حساب
bank overdraft U حساب جاری
bank pass book U دفترچه حساب
binary arithmetic U حساب دودویی
binary arithmetic U حساب دودوئی
boolean calculus U حساب بولی
box score U حساب بازی
day of r U روز حساب
calculating machine U ماشین حساب
calculator mode U مد ماشین حساب
calculus of variations U حساب تغییرات
crypto account U حساب رمز
to count [as] U به حساب رفتن
algorism [rare] U حساب [ریاضی]
arithmetic U حساب [ریاضی]
Count me in! U روی من حساب کن!
account with [at] a bank U حساب بانکی
the bill U صورت حساب
rule of thumb U حساب سر انگشتی
rule of thumb U حساب انگشت
return account U حساب بازگشت
residuary account U حساب ترکه
realization account U حساب تسویه
propositional calculus U حساب گزارهای
profit and loss a U حساب سودوزیان
production account U حساب تولید
pridicate calculus U حساب مسندات
notcher U حساب نگهدار
misreckon U بد حساب کردن
minculculate U بد حساب کردن
make much of U حساب بردن از
loan account حساب وام ها
saving account U حساب پس انداز
savings account U حساب پس انداز
science of numbers U علم حساب
checking out U تسویه حساب
have it out with someone <idiom> U تصفیه حساب
To concoct accounts. U حساب تراشیدن
A rough (crude)estimate. U حساب سر انگشتی
credit account حساب اعتباری
unguarded U حساب نشده
vidimus U بازرسی حساب
undercharge U کم حساب کردن
tripos U امتحان حساب
to figure up U حساب کردن
to count up U حساب کردن
to cast up U حساب کردن
to bring to book U حساب پس گرفتن
stock account U حساب موجودی
stability calculation U حساب پایداری
joint account U حساب مشترک
account card U کارت حساب
computers U ماشین حساب
deposit accounts U حساب سپرده
current account U حساب جاری
deposit accounts U حساب پس انداز
account U حساب کردن
checking account U حساب جاری
include U به حساب اوردن
expense account U حساب هزینه
AC U حساب جاری
current accounts U حساب جاری
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com