Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (25 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
campaign
U
رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigned
U
رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigning
U
رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigns
U
رزم نبرد کردن جنگیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
preventive war
U
نبرد پدافندی نبرد به منظور جلوگیری ازعملیات دشمن
wager of battle
U
نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
cocking
U
:مثل خروس جنگیدن گوش ها را تیز وراست کردن
cock
U
:مثل خروس جنگیدن گوش ها را تیز وراست کردن
cocks
U
:مثل خروس جنگیدن گوش ها را تیز وراست کردن
militates
U
نبرد کردن
militating
U
نبرد کردن
battled
U
نبرد کردن
militate
U
نبرد کردن
battles
U
نبرد کردن
battling
U
نبرد کردن
battle
U
نبرد کردن
militated
U
نبرد کردن
combating
U
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combated
U
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combats
U
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combat
U
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
illumination plan
U
طرح روشن کردن منطقه نبرد
militating
U
جنگیدن
militated
U
جنگیدن
fights
U
جنگیدن
militates
U
جنگیدن
fight
U
جنگیدن
militate
U
جنگیدن
combat
U
رزم جنگیدن با
stand up for
<idiom>
U
جنگیدن برای
combated
U
رزم جنگیدن با
come to grips with
<idiom>
U
با نظریهای جنگیدن
take up arms
<idiom>
U
آماده جنگیدن
combating
U
رزم جنگیدن با
in arms
<idiom>
U
آماده جنگیدن
lay about one
U
سخت جنگیدن
combats
U
رزم جنگیدن با
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
they itch for a fight
U
کرم جنگیدن دارند
bone of contention
<idiom>
U
دلیل برای جنگیدن
rough and tumble
<idiom>
U
با خشونت تمام جنگیدن
fight tooth and nail
<idiom>
U
باچنگ ودندان جنگیدن
fight tooth and nail
<idiom>
U
با چنگ و دندان جنگیدن
cast the first stone
<idiom>
U
همیشه آماده جنگیدن است
tactic
U
روش جنگیدن در میدان جنگ
close ranks
<idiom>
U
برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
battles
U
نبرد
combats
U
نبرد
action
U
نبرد
actions
U
نبرد
battling
U
نبرد
set-to
U
نبرد
combating
U
نبرد
battled
U
نبرد
struggling
U
نبرد
struggles
U
نبرد
battle
U
نبرد
struggled
U
نبرد
struggle
U
نبرد
set to
U
نبرد
set-tos
U
نبرد
combated
U
نبرد
campaigns
U
نبرد
campaign
U
نبرد
fight
U
نبرد
fights
U
نبرد
passage of arms
U
نبرد
campaigned
U
نبرد
campaigning
U
نبرد
combat
U
نبرد
fray
U
نبرد نزاع
conflict
U
کشمکش نبرد
conflicted
U
کشمکش نبرد
infighting
U
نبرد نزدیک
frays
U
نبرد نزاع
infighting
U
نبرد در فاصله کم
battleships
U
نبرد ناو
battle position
U
موضع نبرد
battle group
U
گروه نبرد
battleship
U
نبرد ناو
area of war
U
منطقه نبرد
naval campaign
U
نبرد دریایی
frayed
U
نبرد نزاع
campaign
U
صحنه نبرد
battlefield
U
میدان نبرد
battlefields
U
میدان نبرد
conflicts
U
کشمکش نبرد
battle ship
U
نبرد ناو
in a
U
مشغول نبرد
list
U
میدان نبرد
passage at arms
U
نبرد مواقعه
campaigns
U
صحنه نبرد
land combat
U
نبرد در ساحل
preventive war
U
نبرد دفاعی
land combat
U
نبرد زمینی
campaigning
U
صحنه نبرد
campaigned
U
صحنه نبرد
warm corner
U
نبرد سخت
war cry
U
عربده نبرد
position warfare
U
نبرد موضعی
opposing forces
U
نیروهای درگیر نبرد
out of action
U
از نبرد خارج شده
dog fight
U
نبرد جنگندههای هوایی
She achieved nothing .
U
کاری از پیش نبرد
protracted war
U
استراتژی نبرد طولانی
forward echelon
U
رده جلوی نبرد
The scen of a bloody (great) battle.
U
صحنه نبرد خونین
battle map
U
نقشه منطقه نبرد
campaign
U
رزم
[نبرد]
[مبارزه]
[مسابقه]
war strenght
U
قدرت نبرد نیروی جنگی
it wasdone in no time
U
اینکار چندان وقتی نبرد
forward edge of battle area
U
لبه جلویی منطقه نبرد
battlefield evacuation
U
اخراجات پزشکی از میدان نبرد
opposing
U
مخالف درگیر نبرد نیروهای متخاصم
single combat
U
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
supremacy
U
برتری کامل قوا سیادت جنگی یا نظامی حاکمیت بر میدان نبرد
antiair warfare
U
جنگ ضدبرتری هوایی نبرد بر علیه برتری هوایی دشمن
tactical
U
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactically
U
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
battlefield recovery
U
اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
combat zone
U
منطقه رزمی منطقه نبرد
armistise
U
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com