English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (44 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
observation U دیدبانی کردن مشاهده کردن
observations U دیدبانی کردن مشاهده کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
spot U پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spots U پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
scans U دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned U دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scan U دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
screening, screenings U دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screens U دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screened U دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screen U دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
observe U دیدبانی کردن
observing U دیدبانی کردن
observed U دیدبانی کردن
observes U دیدبانی کردن
terrain spotting U دیدبانی کردن زمین
observe U مراعات کردن مشاهده کردن
observed U مراعات کردن مشاهده کردن
observing U مراعات کردن مشاهده کردن
observes U مراعات کردن مشاهده کردن
twing U مشاهده کردن
apperceive U مشاهده کردن
beholding U مشاهده کردن
beholds U مشاهده کردن
behold U مشاهده کردن
perceiving U مشاهده کردن
perceives U مشاهده کردن
perceive U مشاهده کردن
perceived U مشاهده کردن
observing U مشاهده کردن
observes U مشاهده کردن
observed U مشاهده کردن
observe U مشاهده کردن
sees U مشاهده کردن
see U مشاهده کردن
spotting U دیدبانی کردن دید زدن
sight the anchor U مشاهده کردن لنگر
spots U مشاهده کردن گلوله ها
spot U مشاهده کردن گلوله ها
ovservation U مشاهده رصد کردن
identified U مشاهده کردن شناسایی کنید
identifying U مشاهده کردن شناسایی کنید
identify U مشاهده کردن شناسایی کنید
identifies U مشاهده کردن شناسایی کنید
bilateral spotting U دیدبانی مضاعف محل اصابت گلوله دیدبانی دو جانبه
see for oneself U از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
night vision U دیدبانی در شب دید شبانه دیدبانی شبانه
flank observation U دیدبانی جانبی دیدبانی از دیدگاه جانبی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
observation U دیدبانی
observations U دیدبانی
espial U دیدبانی
reports U گزارش دیدبانی
visual observation U دیدبانی بصری
observation sector U قطاع دیدبانی
neglected U دیدبانی نکنید
visual observation U دیدبانی با چشم
flank observation U دیدبانی جناحی
observations U دیدبانی اتش
watch tower U برج دیدبانی
o o line U خط تقسیم دیدبانی
army of observation U عده دیدبانی
neglect U دیدبانی نکنید
report U گزارش دیدبانی
reported U گزارش دیدبانی
watchtowers U برج دیدبانی
observing sector U منطقه دیدبانی
observing sector U قطاع دیدبانی
air observation U دیدبانی هوایی
aerial observation U دیدبانی هوایی
radar quardship U دیدبانی بارادار
observation U دیدبانی اتش
observation post U پست دیدبانی
neglects U دیدبانی نکنید
neglecting U دیدبانی نکنید
loop-hole U سوراخ دیدبانی
watchtower U برج دیدبانی
ground observation U دیدبانی زمینی
loophole U سوراخ دیدبانی
bilateral observation U دیدبانی دوجانبه
bilateral observation U دیدبانی مضاعف
o o line U خط دیدبانی سپاه
astronomic observation U دیدبانی نجومی
direct observation U دیدبانی مستقیم
beacon U برج دیدبانی
beacons U برج دیدبانی
loopholes U سوراخ دیدبانی
pilothouse U اطاق دیدبانی کشتی
radar beacon U برج دیدبانی رادار
tog method U روش دیدبانی محوری
surveillance U دیدبانی و مراقبت از منطقه
astronomic station U ایستگاه دیدبانی نجومی
apex angle U زاویه راسی دیدبانی
optical U مربوط به دیدبانی بصری
infrared viewer U دوربین دیدبانی شبانه
ground observation U دیدبانی ازروی زمین
observed fire U تیر دیدبانی شده
snooper scope U دوربین تعقیب و دیدبانی
scope U وسیله دیدبانی یا بینایی
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
seeing U مشاهده
observations U مشاهده
observantion U مشاهده
course line shot U مشاهده در خط
observation U مشاهده
observed chart U طرح تیر دیدبانی شده
weather observation U مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
tog method U روش دیدبانی در خط توپ هدف
visibility range U شعاع عمل دیدبانی یا دید
folded optics U وسیله عکاسی یا دیدبانی تاشونده
air spot U تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
observational techniques U فنون مشاهده
observability U مشاهده پذیری
observer U مشاهده کننده
perceptivity U قوه مشاهده
observers U مشاهده کننده
faculty of observation U قوه مشاهده
beheld U مشاهده شده
objectives U قابل مشاهده
animadversion U مراقبت مشاهده
naturalistic observation U مشاهده طبیعی
unseen U مشاهده نشده
objective U قابل مشاهده
ovservation U قوه مشاهده
observation error U خطای مشاهده
beheld U مشاهده کرده
observational U مبنی بر مشاهده
snooper U هواپیمایی که در حال تعقیب یا دیدبانی است
imperceptibly U بطور غیرقابل مشاهده
perceivable U مشاهده کردنی دیدنی
perception U مشاهده قوه ادراک
history U صفحاتی که مشاهده شده
a posteriori U مبنی بر تجربه و مشاهده
imperceptible U غیر قابل مشاهده
histories U صفحاتی که مشاهده شده
perceptiveness U بینایی قوه مشاهده
observable quantity U کمیت مشاهده پذیر
participant observation U مشاهده توام با مشارکت
observational error U خطای مشاهده [ریاضی]
observed frequency U بسامد مشاهده شده
participant observer U مشاهده گر شرکت کننده
indiscernibly U بطور غیرقابل مشاهده
perception of an object U مشاهده یا دیدن چیزی
observed score U نمره مشاهده شده
empirically U از روی مشاهده و تجربه
perceptions U مشاهده قوه ادراک
spotting U تنظیم تیر و دیدبانی اتش درتوپخانه دریایی
air spot U تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
review U مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
reviews U مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
reviewing U مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
imperceptibility U غیر قابل مشاهده بودن
reviewed U مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
neglects U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
spotting line U خط دیدبانی توپخانه دریایی یازمینی خط تنظیم تیر ودیدبانی اتش
pibal U دیدبانی بصری بالن هواسنجی برای تعیین سمت باد
neglected U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglect U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglecting U این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
confucion symbols U علاپم کنفسیون که صرفا در فرش چین مشاهده می شود
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com