English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
landfall n U دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
landfalls U دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landfall U دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
army component U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
sailed U هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sailings U هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail U هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
ground liaison U گروه رابط زمینی در فرودگاه شکاریهاربط زمینی
white heat U درجه حرارت زیادی که ازسرخی گذشته و برنگ سفید دراید
goldie lock U فرمان پست رادار زمینی به هواپیما دایر بر اینکه رادارکنترل زمینی هدایت هواپیمارا بعهده گرفته است
army landing forces U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
hydrofoils U سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoil U سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
army commander U فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
he inherited a large fortune U دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
visitant U دیدار گر
visiter U دیدار گر
interviewed U دیدار
visitation U دیدار
visitations U دیدار
meets U دیدار
interview U دیدار
meet U دیدار
interviews U دیدار
interviewing U دیدار
aurevior U بامید دیدار
visits U بازدید دیدار
visitable U دیدار پذیر
visited U بازدید دیدار
drop in <idiom> U دیدار کوتاه
See you again . So long. U به امید دیدار
visitational U عیادت دیدار
visit U بازدید دیدار
grudges U دیدار دو رغیب دیرین
grudged U دیدار دو رغیب دیرین
grudge U دیدار دو رغیب دیرین
sight seeing U دیدار منافر جالب
ground signals U سیستم علایم بصری زمینی سیستم مخابره علایم زمینی مستقر در فرودگاه
reunions U بهم پیوستگی تجدید دیدار
reunion U بهم پیوستگی تجدید دیدار
to have an i. with any one U باکسی دیدار و گفتگو کردن
yam U سیب زمینی هندی سیب زمینی شیرین
yams U سیب زمینی هندی سیب زمینی شیرین
army aircraft U هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
I'm looking forward to seeing you again. U منتظر دیدار دوباره شما هستم.
I very much look forward to meeting you soon. U من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
stiffness U خشکی
parchedness U خشکی
leanness U خشکی
land U خشکی
mainland U خشکی
land n U خشکی
drouth U خشکی
rigidity U خشکی
constipation U خشکی
terra firma U خشکی
crispness U خشکی
dry gap bridge U پل خشکی
drought U خشکی
dry land U خشکی
barrenness U خشکی
dryness U خشکی
xeransis U خشکی
droughts U خشکی
aridity U خشکی
landlocked U محاط در خشکی
landlocked U محصور در خشکی
landfalls U دیدن خشکی
aground U به خشکی نشسته
overland U از راه خشکی
landing U ورود به خشکی
zerophytes U خشکی پسند
xerophytes U خشکی پسند
spit U یک نقطه از خشکی
spits U یک نقطه از خشکی
waterfront U پیشرفتگی خشکی در اب
waterfronts U پیشرفتگی خشکی در اب
landward U بسوی خشکی
stiff neck U خشکی گردن
landings U ورود به خشکی
landfall U دیدن خشکی
loosened U از خشکی در اوردن
loosens U از خشکی در اوردن
loosening U از خشکی در اوردن
loosen U از خشکی در اوردن
lands man U اهل خشکی
corkiness U سبکی خشکی
ankylosis U خشکی بند
huskiness U درشتی خشکی
land breeze U باد خشکی
landsman U اهل خشکی
absolute drought U خشکی مطلق
hypnotic rigidity U خشکی هیپنوتیسمی
catatonic rigidity U خشکی کاتاتونیایی
overland route U راه خشکی
chapt U خشکی زدن
constipate U خشکی اوردن
xerostomia U خشکی دهان [پزشکی]
constipation U خشکی مزاج [پزشکی]
eschar U خشکی پوست زخم
spit U پیشرفت خشکی در دریا
terrarium U نمایشگاه جانوران خشکی
terraqueous U شامل خشکی ودریا
spits U پیشرفت خشکی در دریا
land carriage U حمل و نقل خشکی
chap U خشکی زدن پوست
dry mouth U خشکی دهان [پزشکی]
dry mouth syndrome U خشکی دهان [پزشکی]
He is curt ( rigid , strict ) . U آدم خشکی است
landside U طرف روبه خشکی
welter U درهم و برهمی خشکی
dyschezia U خشکی مزاج [پزشکی]
costiveness U خشکی مزاج [پزشکی]
land lubber U ادم خشکی مانده
groundhopper [British English] U طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور [از خانه] تیم خود را دیدار میکند.
(on the) spur of the moment <idiom> U ناگهان
accidentally U ناگهان
unexpectedly U ناگهان
suddenness U ناگهان
all at once U ناگهان
unawares U ناگهان
sudden U ناگهان
abruptly U ناگهان
unaware U ناگهان
before you know it U ناگهان
all of a sudden U ناگهان
land U به خشکی امدن پیاده شدن
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
amphibian vehicle U وسیله نقلیه برای خشکی و اب
road haulier U حمل کننده کالا از طریق خشکی
landsman U کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
portage U حمل قایق سبک روی خشکی
supervene U ناگهان رخ دادن
before you can say knife U برقی ناگهان
sudden-death U ناگهان باخت
sudden death U ناگهان باخت
to die in ones shoes U ناگهان مردن
light out U ناگهان رفتن
pop off U ناگهان ناپدیدشدن
pluck U ناگهان کشیدن
suddenly U ناگهان ناگاه
slapdash U بی پروا ناگهان
to keel over U ناگهان افتادن
plucks U ناگهان کشیدن
Suddenly , I felt hot. U ناگهان گرمم شد
turn on one's heel <idiom> U ناگهان پیچیدن
scoot U ناگهان سرخوردن
scooted U ناگهان سرخوردن
abrupt U سراشیبی ناگهان
scoots U ناگهان سرخوردن
plucking U ناگهان کشیدن
plucked U ناگهان کشیدن
to make a pounce U ناگهان جستن
to walk off U ناگهان رفتن
bolt U مستقیما ناگهان
bolted U مستقیما ناگهان
bolting U مستقیما ناگهان
scooting U ناگهان سرخوردن
bolts U مستقیما ناگهان
aback U غافلگیر ناگهان
fly open U ناگهان باز شدن
cant U ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن
to chop back U ناگهان تغییرجهت دادن
crash dive U ناگهان بزیر اب رفتن
plungers U موجی که ناگهان می شکند
irrupt U ناگهان ایجاد شدن
plunger U موجی که ناگهان می شکند
make off U ناگهان ترک کردن
plunged U ناگهان داخل شدن
plunges U ناگهان داخل شدن
pass out U ناگهان بیهوش شدن
light up <idiom> U ناگهان شادوخوشحال شدن
Suddenly he showed up (emerged). U ناگهان سروکله اش پیداشد
slap down U ناگهان توقیف کردن
snub cable U ناگهان ترمز کردن
to crop up U ناگهان رخ دادن- اب خوردن
plunge U ناگهان داخل شدن
tumbles U لغزیدن ناگهان افتادن
tumbled U لغزیدن ناگهان افتادن
tumble U لغزیدن ناگهان افتادن
holm U جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
jibed U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
to burst upon the view U ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
gibes U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibes U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
Suddenly I was tongue-tied(speechless). U ناگهان زبانم بند آمد
jibing U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
strike it rich <idiom> U ناگهان پول و پله ای به هم زدن
twitch U ناگهان کشیدن جمع شدن
twitched U ناگهان کشیدن جمع شدن
twitch grass U تکان ناگهانی ناگهان کشیدن
with a powder U ازروی بی پروایی تند ناگهان
twitches U ناگهان کشیدن جمع شدن
twitching U ناگهان کشیدن جمع شدن
jibe U ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
horse U اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
A solution suddenly proffered itself. U ناگهان راه حلی به نظر رسید.
To jump down somebodys throat. U ناگهان وسط حرف کسی پریدن
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to jink right [left] U ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
nose dive U ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com