Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
pull through
U
در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
functionate
U
انجام وفیفه کردن
to perform one's duty
U
انجام وفیفه کردن
feasance
U
انجام وفیفه کردن
acquitting
U
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty
U
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
acquits
U
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
the d. of duty
U
انجام وفیفه
harnessed
U
حین انجام وفیفه
line of duty
U
نحوه انجام وفیفه
while on duty
U
حین انجام وفیفه
neglect of duty
U
غفلت در انجام وفیفه
supererogation
U
افراط در انجام وفیفه
harnessing
U
حین انجام وفیفه
ready for duty
U
اماده انجام وفیفه
harness
U
حین انجام وفیفه
to stand to one's duty
U
وفیفه خودرا انجام دادن
supererogation
U
انجام کاری بیش از حد وفیفه
mistake while in discharge of duty
U
خطا در حین انجام وفیفه
to play one's role
U
وفیفه خودرا انجام دادن
taskwork
U
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
slackers
U
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker
U
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
to do ones endeavour
U
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
board of conciliation
U
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
limit state
U
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
dangerousness
U
خطرناکی
perilousness
U
خطرناکی
economic and social council
U
شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
functioned
U
وفیفه عمل کردن
functions
U
وفیفه عمل کردن
function
U
وفیفه عمل کردن
conscript
U
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted
U
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripting
U
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripts
U
به خدمت وفیفه احضار کردن
to be in d.
U
کوتاهی درانجام وفیفه کردن
conscript
U
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts
U
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting
U
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted
U
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
serviced
U
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
U
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
squelch circuit
U
یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
duty assignment
U
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
desertion
U
ترک کردن افرادواجب النفقه ترک زوج یازوجه به وسیله دیگری فراراز خدمت وفیفه
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
cost center
U
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
acquit
U
انجام وظیفه کردن
complete
U
کامل کردن انجام دادن
completed
U
کامل کردن انجام دادن
circuit
U
یچ کردن عملیات انجام میدهد
completing
U
کامل کردن انجام دادن
completes
U
کامل کردن انجام دادن
consummates
U
انجام دادن عروسی کردن
consummating
U
انجام دادن عروسی کردن
consummated
U
انجام دادن عروسی کردن
circuits
U
یچ کردن عملیات انجام میدهد
consummate
U
انجام دادن عروسی کردن
do
U
انجام دادن کفایت کردن
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
demonstration
U
تظاهر به انجام عملیات کردن
demonstrations
U
تظاهر به انجام عملیات کردن
administers
U
انجام دادن اعدام کردن
administering
U
انجام دادن اعدام کردن
administered
U
انجام دادن اعدام کردن
to go to
U
رسیدگی کردن انجام دادن
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
implementing
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate
U
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
implement
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
implemented
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddle
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
huddles
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal.
U
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddling
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
shrink one's duty
U
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
huddled
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
tasks
U
وفیفه
functions
U
وفیفه
functioned
U
وفیفه
function
U
وفیفه
pensions
U
وفیفه
duty
U
وفیفه
pension
U
وفیفه
worked
U
وفیفه
task
U
وفیفه
role
U
وفیفه
roles
U
وفیفه
obligations
U
وفیفه
assignment
U
وفیفه
service
U
وفیفه
inofficious
U
بی وفیفه
that is your duty and not mine
U
نه وفیفه من
work
U
وفیفه
office
U
وفیفه
assignments
U
وفیفه
offices
U
وفیفه
devoir
U
وفیفه
serviced
U
وفیفه
taskwork
U
وفیفه
activity
U
وفیفه
sorb
U
وفیفه
obligation
U
وفیفه
activities
U
وفیفه
responsibilities
U
وفیفه
responsibility
U
وفیفه
put up to
<idiom>
U
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to turn off
U
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
twist one's arm
<idiom>
U
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
U
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
U
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
task
U
امرمهم وفیفه
feal
U
وفیفه شناس
dereliction of duty
U
ترک وفیفه
serviced
U
نظام وفیفه
dutifulness
U
وفیفه شناسی
dereliction of duty
U
وفیفه نشناسی
conscript
U
سرباز وفیفه
conscripted
U
سرباز وفیفه
conscientious
U
وفیفه شناس
undutiful
U
وفیفه نشناس
the d. of duty
U
ادای وفیفه
religious duty
U
فرض وفیفه
draftees
U
سربازان وفیفه
offices
U
کار وفیفه
propositional function
U
وفیفه حسی
drafted
U
سرباز وفیفه
obligor
U
مشمول وفیفه
obstriction
U
قرارداد وفیفه
drafts
U
سرباز وفیفه
functioned
U
وفیفه داشتن
compulsory service
U
خدمت وفیفه
loyalty
U
وفیفه شناسی
loyalties
U
وفیفه شناسی
draft
U
سرباز وفیفه
fealty
U
وفیفه شناسی
beneficiaries
U
وفیفه خوار
beneficiary
U
وفیفه خوار
breach of duty
U
ترک وفیفه
function
U
وفیفه داشتن
obligated reservist
U
مشمول وفیفه
reserve officer
U
افسر وفیفه
functional
U
وفیفه دار
functions
U
وفیفه داشتن
office
U
کار وفیفه
fealties
U
وفیفه شناسی
lapse from duty
U
ترک وفیفه
naval conscript
U
ناوی وفیفه
neurility
U
وفیفه اعصاب
incumbency
U
وفیفه لزوم
fun and games
<idiom>
U
وفیفه مشکل
functionery
U
وفیفه دار
duty-bound
U
حینانجام وفیفه
irresponsible
U
وفیفه نشناس
conscription
U
نظام وفیفه
tasks
U
امرمهم وفیفه
sense of duty
U
حس وفیفه شناسی
inofficious
U
وفیفه نشناس
loyal
U
وفیفه شناس
burden of proof
U
وفیفه اثبات
task management
U
مدیریت وفیفه
staff duty
U
وفیفه ستادی
stipendiary
U
وفیفه خوار
stipendiaries
U
وفیفه خوار
dutiful
U
وفیفه شناس
seaman recruit
U
ناوی وفیفه
annuitant
U
وفیفه خور
functionally
U
ازلحاظ وفیفه
irresponsibility
U
وفیفه نشناسی
service
U
نظام وفیفه
conscripts
U
سرباز وفیفه
military service
U
نظام وفیفه
conscripting
U
سرباز وفیفه
laspe from duty
U
ترک وفیفه
talk into
<idiom>
U
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on
<idiom>
U
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to pause
U
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
auditing
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com