English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (7371 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To lodge a complaint . U درمقام شکایت بر آمدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
get off <idiom> U پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
The climate of Europe desnt suit me. U حال آمدن ( بهوش آمدن )
between U دربین درمقام مقایسه
And exactly what do you mean by that ? U مقصود ؟( درمقام اعتراض )
Dont mention it . You are welcome. U اختیار دارید (درمقام تعارف )
It is very gracious of you . U لطف فرمودید ( درمقام طعنه )
I'll show you ! just you wait ! U حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
To put in an appearance . U نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
Is that your final word ? U همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! U خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
I'll cook your goose !I'll fix you good and proper ! U آشی برایت بپزم که خودت حظ کنی ( درمقام تهدید )
If only she would marry me ! U اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
May I trouble you to pass the salt please. U ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
gripe U شکایت
groans U شکایت
groaning U شکایت
groaned U شکایت
groan U شکایت
moaning U شکایت
protest U شکایت
protested U شکایت
protesting U شکایت
protests U شکایت
i heard him U شکایت
moaned U شکایت
moan U شکایت
plaints U شکایت
plaint U شکایت
complaint U شکایت
grievance U شکایت
moans U شکایت
to lodge a complaint U شکایت کردن
sued U شکایت کردن
lodge an a appeal U شکایت کردن
sue U شکایت کردن
lodge a complaint U شکایت کردن
bitching U شکایت کردن
bitched U شکایت کردن
bitch U شکایت کردن
grumblingly U شکایت کنان
denunciations U اتهام شکایت
denunciation U اتهام شکایت
grievance U موضوع شکایت
sues U شکایت کردن
cross bill U شکایت متقابل
complaining U شکایت کردن
murmurs U شکایت شایعات
discontent U گله شکایت
complain U شکایت کردن
gravamen U اصل شکایت
suing U شکایت کردن
complaining against injustice U شکایت کردن
complained U شکایت کردن
murmuring U شکایت شایعات
bitches U شکایت کردن
complains U شکایت کردن
murmur U شکایت شایعات
murmured U شکایت شایعات
squawk about <idiom> U شکایت درموردچیزی داشتن
petition U شکایت کردن دادخواست
gravamen U شکایت رسمی شکوائیه
petitioned U شکایت کردن دادخواست
petitioning U شکایت کردن دادخواست
petitions U شکایت کردن دادخواست
Stop complaining. U [اینقدر] شکایت نکن.
he complained with reason U بیخود شکایت نمیکرد
suing U به دادگاه شکایت کردن
repine U شکایت کردن شکوه
grounded (his complaint was not grounded U شکایت او بی اساس بود
i hear him complain U میشنوم که شکایت می کنند
sues U به دادگاه شکایت کردن
there is no ground for his complaint U شکایت او بیمورد است
sued U به دادگاه شکایت کردن
sue U به دادگاه شکایت کردن
inform against someone U از دست کسی شکایت کردن
rumbled U چیز پرسر و صدا شکایت
rumbles U چیز پرسر و صدا شکایت
rumble U چیز پرسر و صدا شکایت
to inform against someone U شکایت پیش کسی بردن
take one's own medicine <idiom> U پذیرش محاکمه بدون شکایت
look a gift horse in the mouth <idiom> U شکایت از هدیهای که کامل نیست
griper U کسیکه مرتب شکایت میکند
to rumble on [British E] U ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
have a bone to pick U بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
fin de non recevoir U رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
to redress any one's grievance U شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
To be overpowered. U از پا در آمدن
lapse U به سر آمدن
To stretch . to be elastic . U کش آمدن
to sue somebody for libel [slander] U از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
to be valid U به شمار آمدن
to get back on one's feet U به حال آمدن
up <adv.> U به بالا [آمدن]
to come to a boil U به جوش آمدن
to water [of eyes] U اشک آمدن
to shoot one's mouth off <idiom> U لاف آمدن
to proceed U پیش آمدن
to turn out badly U بد از آب در آمدن [داستانی]
to go wrong U بد از آب در آمدن [داستانی]
come on strong <idiom> U فائق آمدن
To come into existence . U بوجود آمدن
show-off <idiom> U قپی آمدن
To back down . U کوتاه آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win. U غالب آمدن
To be on (come to )the booil. U جوش آمدن
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
Hear hear! U صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
bite the bullet <idiom> U فائق آمدن بر مشکلات
born with a silver spoon in one's mouth <idiom> U باثروت به دنیا آمدن
call for someone <idiom> U آمدن وبردن کسی
To be punctual . To be on time . U سر وقت آمدن ( بودن )
To get the better of someone . To defeat someone . U بر کسی غالب آمدن
To stop being adamant (unyielding). U از خر شیطان پائین آمدن
sweep off one's feet <idiom> U بر احساسات فائق آمدن
get over something <idiom> U فائق آمدن برمشکلات
to come dressed in your wedding finery U با لباس عروسی آمدن
to come to oneself <idiom> U به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to come round [around] <idiom> U به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to come to <idiom> U به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to become conscious U به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to unfold U از آب در آمدن [اصطلاح مجازی]
run over <idiom> U فائق آمدن برچیزی
to look well U تندرست به نظر آمدن
To stop being intransigent. U از خر شیطان پایین آمدن
to near something U نزدیک آمدن به چیزی
resurface U دوباره به سطح آمدن
belly flops U با شکم فرود آمدن
belly flop U با شکم فرود آمدن
to rain cats and dogs سنگ ازآسمان آمدن
precedes U پیش از چیزی آمدن
precede U پیش از چیزی آمدن
to approach something U نزدیک آمدن به چیزی
resurfaced U دوباره به سطح آمدن
resurfaces U دوباره به سطح آمدن
stop out U دیر به خانه آمدن [شب]
With the onset of summer. U .با آمدن (فرارسیدن )تابستان
to keep ones he above water O از زیر بدهی بیرون آمدن
To come out of oness shell. U از جلد ( لاک ) خود در آمدن
to dislike somebody [something] U بدش آمدن از کسی [چیزی]
to approach somebody [something] U نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
To be born with a silver spoon in ones mouth . U درناز ونعمت بدنیا آمدن
dime a dozen <idiom> U آسان بدست آمدن ،عادی
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy قر و غمزه آمدن [دلربائی کردن]
to go up to somebody [something] U نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to go towards [British E] / toward [American E] somebody U نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to come around [American E] U [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to come round [British E] U [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to recover consciousness U [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to regain consciousness U [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to come straight to the point <idiom> U مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
to be into somebody [something] <idiom> U از کسی [چیزی] خوششان آمدن
to hatch out [egg] U بیرون آمدن جوجه [از تخم]
To make eyes. U چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
Out of frying pan into the fire. <proverb> U از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
waltz off with <idiom> U فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
to look at U نگاه کردن به [نگریستن به] [به نظر آمدن]
To dismount from a horse(bicycle). U از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To have design on someone . To malign someone . U برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
To climb down. U پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
His coming here was quite accidental. U آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
to look like a million dollars [bucks] [American E] <idiom> U واقعا محشر به نظر آمدن [اصطلاح روزمره]
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
tide (someone) over <idiom> U کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look [feel] like a million dollars U بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car). U پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
to make a complaint [about] U شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
to press charges against someone U ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
warp tension U کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
warp patterning U طراحی با تار [گاه با استفاده از تارهای رنگی و یا تارهای با ظرافت متفاوت از تار جهت بوجود آمدن جلوه های متفاوت در فرش استفاده می شود.]
over dyeing U [رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history Forum search
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com