English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
shatter U داغان کردن شکستن
shatters U داغان کردن شکستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
batter U داغان کردن
batters U داغان کردن
blow down U داغان کردن
forces U درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing U درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force U درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
breakaway U شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
violate U شکستن نقض کردن
violates U شکستن نقض کردن
smash U خرد کردن شکستن
smashes U خرد کردن شکستن
stave U شکستن ریزش کردن
smite U خرد کردن شکستن
smites U خرد کردن شکستن
smiting U خرد کردن شکستن
violated U شکستن نقض کردن
pip U شکستن شکستن وبازشدن
pipped U شکستن شکستن وبازشدن
pipping U شکستن شکستن وبازشدن
pips U شکستن شکستن وبازشدن
squish U صدای شکستن یا پرتاب چیزی له کردن
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . U کمر غول راخم کردن ( شکستن )
multilation U شکستن یا فلج کردن اعضا بدن
snapped U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
lay waste <idiom> U خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
crackles U صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackled U صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
snapping U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
crackle U صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
snaps U شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
cracking U وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
infraction U شکستن
dishallow U شکستن
deflected U شکستن
to break apart U شکستن
to break a U شکستن
deflecting U شکستن
deflect U شکستن
nicks U شکستن
to fall apart U در هم شکستن
to break to pieces U شکستن
to break rank U صف شکستن
to break open U شکستن
chop U شکستن
fraction U شکستن
chopped U شکستن
To break ranks. U صف را شکستن
fractions U شکستن
nick U شکستن
infract U شکستن
nicked U شکستن
nicking U شکستن
deflects U شکستن
cracking U شکستن
fractured U شکستن
fracture U شکستن
disobeying U شکستن
disobeyed U شکستن
disobey U شکستن
disruptions U شکستن
disruption U شکستن
crush U شکستن
to hew asunder U شکستن
pierces U شکستن
pierce U شکستن
split up U شکستن
crushes U شکستن
crushed U شکستن
breaks U شکستن
hewn U شکستن
break U شکستن
to fly asunder U شکستن
fractures U شکستن
fly asunder U شکستن
disobeys U شکستن
fracturing U شکستن
slash U قیمت را شکستن
refracting U بر گرداندن شکستن
to crack an egg U تخمی را شکستن
to break one's leg U شکستن ساق پا
scrunch U درهم شکستن
refracts U بر گرداندن شکستن
scrunched U درهم شکستن
housebreak U حرز را شکستن
refract U بر گرداندن شکستن
deblock U شکستن کنده
scrunches U درهم شکستن
scrunching U درهم شکستن
perjure U عهد شکستن
perjures U عهد شکستن
perjuring U عهد شکستن
0To break thru a blockade ( siege ) . U محاصره را شکستن
refracted U بر گرداندن شکستن
crash U درهم شکستن
crushes U باصدا شکستن
vanquish U درهم شکستن
abjures U سوگند شکستن
abjured U سوگند شکستن
abjure U سوگند شکستن
cleave U شکستن ورامدن
cleaved U شکستن ورامدن
cleaves U شکستن ورامدن
vanquished U درهم شکستن
vanquishes U درهم شکستن
abjuring U سوگند شکستن
to break one's promise U شکستن عهدوقول
crashed U درهم شکستن
slashed U قیمت را شکستن
crashes U درهم شکستن
crashing U درهم شکستن
crashingly U درهم شکستن
slashes U قیمت را شکستن
crushed U باصدا شکستن
crush U باصدا شکستن
vanquishing U درهم شکستن
break U شکستن موج
brittle fracture U شکستن از تردی
fracture U شکستن شکافتن
to bruise somebody U دل کسی را شکستن
fractured U شکستن شکافتن
break down U درهم شکستن
breaks U شکستن موج
fractures U شکستن شکافتن
beat a record U حد نصاب را شکستن
overwhelms U درهم شکستن
overwhelmed U درهم شکستن
overwhelm U درهم شکستن
unseal U مهرچیزی را شکستن
fracturing U شکستن شکافتن
to break in U شاخ شکستن سوغان
elision U باقوه مکانیکی شکستن
His failure was a bitter experience. U شکستن تجربه تلخی شد
To break a promise. U عهد وقولی را شکستن
to bruise somebody U قلب کسی را شکستن
breach of promise U شکستن پیمان ازدواج
To feel on top of the world. U با دم خود گردو شکستن
fissionable U قابل شکستن وتقسیم
fission U شکستن هسته اتمی
knap U ضربه زدن شکستن
edman degradation technique U شکستن به روش ادمن
fissional U وابسته به شکستن هسته اتم
shiwari U شکستن اجسام سخت درکاراته
shards U شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
age U شکستن جسم با فشارهای مکرر
to collapse U درهم شکستن [مذاکره یا فرضیه]
ages U شکستن جسم با فشارهای مکرر
shard U شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
To break down the enemys resistance. U مقاومت دشمن رادرهم شکستن
smashes U شکست دادن درهم شکستن
To bite the hand that feeds one . U نمک راخوردن ونمکدان شکستن
section out U شکستن موج بطور ناهموار
smash U شکست دادن درهم شکستن
battering ram U میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
battering rams U میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
throw the book at <idiom> U شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
break in U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
amulets U دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
amulet U دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
creptation U تخریب خلل و فرج بتن همراه با صدای درهم شکستن
parsed U شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
untimate load U بیشترین نیروئی که هر جزء سازهای بدون شکستن بایدتحمل کند
parse U شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
pagination U روند شکستن یک گزارش چاپ شده به واحدهایی متنافر باصفحات
parses U شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
linear U روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد
cracking U شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر
get the axe U ناپدید شدن موج سوار زیر اب با شکستن موج
sonic boom U انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
sonic booms U انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
irrefrangible U غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com