English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to make a f. U دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to come upon a fortune U بدارایی یاثروت رسیدن
economizing U صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment U توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune U دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financed U رسته دارایی دارایی
financing U رسته دارایی دارایی
finance U رسته دارایی دارایی
finances U رسته دارایی دارایی
financed U دارایی
means U دارایی
finance U دارایی
finances U دارایی
holding U دارایی
pursing U دارایی
purses U دارایی
pursed U دارایی
purse U دارایی
financing U دارایی
possession U دارایی
asset U دارایی
portfolios U دارایی
portfolio U دارایی
fortunes U دارایی
wealth U دارایی
estate U دارایی
property U دارایی
estates U دارایی
fortune U دارایی
assets and equities U دارایی ودیون
hereditament U دارایی غیرمنقول
capital goods U دارایی ثابت
cham cell or of the e. U وزیر دارایی
circulating asset U دارایی در گردش
financial agency U اداره دارایی
circulating asset U دارایی جاری
finance officer U افسر دارایی
finance office U اداره دارایی
finance ministry U وزارت دارایی
current assets U دارایی جاری
current asset U دارایی جاری
hab U داشتن دارایی
property tax U مالیات دارایی
private property U دارایی شخصی
personalty U دارایی شخصی
personal chattels U دارایی منقول
money bag U دارایی دولت
the furniture of ones pocket U دارایی جیب
ministry of f. U وزارت دارایی
liabilities and assets U بدهی و دارایی
to take an inventory of U صورت دارایی
intendant U پیشکار دارایی
installation property U دارایی قسمت
personal state U دارایی منقول
temporality U دارایی دینوی
fortunes U دارایی ثروت
Chancellor of the Exchequer U وزیر دارایی
Chancellors of the Exchequer U وزیر دارایی
weal U ثروت دارایی
weals U ثروت دارایی
inventory U دفتر دارایی
possession U دارایی متصرفات
assets U مایملک دارایی
equities U دارایی شرکاء
equity U دارایی شرکاء
thing U اسباب دارایی
fortune U دارایی ثروت
finance U قسمت مالی یا دارایی
financed U قسمت مالی یا دارایی
real account U حساب دارایی غیرمنقول
jointure U دارایی مشترک زن و شوهر
finances U قسمت مالی یا دارایی
hotch U سرجمع کردن دارایی
paraphernal U وابسته به دارایی شخصی زن
personal chattels U دارایی شخصی منقول
personal property U دارایی شخصی منقول
real property U دارایی غیر منقول
immovable U دارایی غیر منقول
to come into a property U دارایی را بدست اوردن
property book U دفتر دارایی یکان
private property U دارایی شخصی بلامعارض
inventory U صورت دارایی موجودی
dedicated assets U دارایی وقف شده
hereditaments U دارایی غیر منقول
draw up inventory U تنظیم صورت دارایی
capital account U حساب دارایی وسرمایه
financing U قسمت مالی یا دارایی
disinvestment U خرج دارایی بی چیزی
belonging U متعلقات واموال دارایی
holding U دراختیار داشتن دارایی
church warden U متصدی دارایی کلیسا
contents of a vessel U دارایی یامحتویات فرف مظروف
benefical owner of an estate U مالک بهره برداریک دارایی
realty U دارایی غیر منقول ملک
realty U دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
to sell up a debtor U دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
The ministry of economic affairs and finance U وزارت امور اقتصاد و دارایی
state of in her itance U ملک یا دارایی قابل توارث
assets U ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
chattel U مال منقول دارایی شخصی
heir in tail U وارث دارایی حبس شده
inventorial U مربوط به دفتر دارایی فهرستی
inventory reconciliation U تطابق موجودی با دارایی یکان
appreciations U افزایش ارزش دارایی و موجودی
installation property book U دفتر دارایی قسمت یا یکان
appreciation U افزایش ارزش دارایی و موجودی
impropriator U تفریط کننده دارایی کلیسا
sell up a debtor U دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
finances U علم دارایی تهیه پول کردن
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
all that property U تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
capitalization unit U هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirloom U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
financing U علم دارایی تهیه پول کردن
finance U علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti U حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
financed U علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
insured U کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
hotchpot U سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
impropriation U دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capital assets U دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
capitalized expense U در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
chancery U مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
dowagers U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
levy a sum on a person's property U به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
onerous property U دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna U بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset U جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
paraphernalia U دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value U ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
dower U درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation U استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity U قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat U حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control U کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain U منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth U بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com