English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 160 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hereditament U دارایی غیرمنقول
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
real account U حساب دارایی غیرمنقول
realty U دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
Other Matches
economizing U صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment U توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune U دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financing U رسته دارایی دارایی
finance U رسته دارایی دارایی
financed U رسته دارایی دارایی
finances U رسته دارایی دارایی
real property U اموال غیرمنقول
real estate U مال غیرمنقول
real estate broker U دلال اموال غیرمنقول
occupation U حقوق و امتیازات ناشیه از تصرف اعیان غیرمنقول
occupations U حقوق و امتیازات ناشیه از تصرف اعیان غیرمنقول
devise U به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devised U به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devising U به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devises U به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
purchase U هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
purchases U هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
purchased U هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
deed U در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
deeds U در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
real U ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
termed U مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term U مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
terming U مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
possession U دارایی
holding U دارایی
pursing U دارایی
purses U دارایی
property U دارایی
pursed U دارایی
purse U دارایی
financing U دارایی
financed U دارایی
finances U دارایی
finance U دارایی
means U دارایی
portfolios U دارایی
portfolio U دارایی
fortunes U دارایی
wealth U دارایی
fortune U دارایی
estates U دارایی
estate U دارایی
asset U دارایی
hab U داشتن دارایی
capital goods U دارایی ثابت
cham cell or of the e. U وزیر دارایی
financial agency U اداره دارایی
finance officer U افسر دارایی
current assets U دارایی جاری
circulating asset U دارایی در گردش
finance ministry U وزارت دارایی
circulating asset U دارایی جاری
finance office U اداره دارایی
current asset U دارایی جاری
private property U دارایی شخصی
personalty U دارایی شخصی
personal state U دارایی منقول
personal chattels U دارایی منقول
money bag U دارایی دولت
temporality U دارایی دینوی
the furniture of ones pocket U دارایی جیب
ministry of f. U وزارت دارایی
liabilities and assets U بدهی و دارایی
to take an inventory of U صورت دارایی
intendant U پیشکار دارایی
installation property U دارایی قسمت
property tax U مالیات دارایی
assets and equities U دارایی ودیون
equities U دارایی شرکاء
assets U مایملک دارایی
possession U دارایی متصرفات
weals U ثروت دارایی
weal U ثروت دارایی
equity U دارایی شرکاء
inventory U دفتر دارایی
Chancellor of the Exchequer U وزیر دارایی
fortune U دارایی ثروت
fortunes U دارایی ثروت
thing U اسباب دارایی
Chancellors of the Exchequer U وزیر دارایی
finance U قسمت مالی یا دارایی
financing U قسمت مالی یا دارایی
immovable U دارایی غیر منقول
hotch U سرجمع کردن دارایی
jointure U دارایی مشترک زن و شوهر
financed U قسمت مالی یا دارایی
personal property U دارایی شخصی منقول
personal chattels U دارایی شخصی منقول
private property U دارایی شخصی بلامعارض
paraphernal U وابسته به دارایی شخصی زن
property book U دفتر دارایی یکان
inventory U صورت دارایی موجودی
finances U قسمت مالی یا دارایی
real property U دارایی غیر منقول
hereditaments U دارایی غیر منقول
capital account U حساب دارایی وسرمایه
draw up inventory U تنظیم صورت دارایی
dedicated assets U دارایی وقف شده
holding U دراختیار داشتن دارایی
to come into a property U دارایی را بدست اوردن
belonging U متعلقات واموال دارایی
church warden U متصدی دارایی کلیسا
disinvestment U خرج دارایی بی چیزی
appreciations U افزایش ارزش دارایی و موجودی
contents of a vessel U دارایی یامحتویات فرف مظروف
The ministry of economic affairs and finance U وزارت امور اقتصاد و دارایی
benefical owner of an estate U مالک بهره برداریک دارایی
inventory reconciliation U تطابق موجودی با دارایی یکان
inventorial U مربوط به دفتر دارایی فهرستی
heir in tail U وارث دارایی حبس شده
appreciation U افزایش ارزش دارایی و موجودی
chattel U مال منقول دارایی شخصی
assets U ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
realty U دارایی غیر منقول ملک
impropriator U تفریط کننده دارایی کلیسا
to sell up a debtor U دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
installation property book U دفتر دارایی قسمت یا یکان
state of in her itance U ملک یا دارایی قابل توارث
sell up a debtor U دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
heirlooms U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirloom U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
finance U علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financing U علم دارایی تهیه پول کردن
capitalization unit U هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
jus mariti U حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
finances U علم دارایی تهیه پول کردن
all that property U تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
financed U علم دارایی تهیه پول کردن
chancery U مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
hotchpot U سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
capitalized expense U در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
impropriation U دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
insured U کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capital assets U دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
to make a f. U دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
levy a sum on a person's property U به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
parapherna U بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
onerous property U دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowager U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
asset U جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
assessed value U ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia U دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower U درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation U استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity U قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat U حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control U کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain U منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth U بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com