English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
insufflation U داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
manometric U وابسته به سنجش فشار گازیا دمه
paraplegics U فالج ازپا دچارفلج ناقص درپایانیمی ازتن
paraplegic U فالج ازپا دچارفلج ناقص درپایانیمی ازتن
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
haemospasia U کشیدن خون بقسمتی ازتن چون درهنگام خون گرفتن
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
engage U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
ingratiates U داخل کردن
intromit U داخل کردن
ingratiating U داخل کردن
incorporating U داخل کردن
incorporates U داخل کردن
imbark U داخل کردن
work in U داخل کردن
enter U داخل کردن
entered U داخل کردن
to work in U داخل کردن
enters U داخل کردن
ingratiated U داخل کردن
incorporate U داخل کردن
ingratiate U داخل کردن
phase in U داخل کردن
immit U داخل کردن
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
swap in U مبادله کردن به داخل
to breakin U خودرا داخل کردن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab U تصادفا پارو را داخل اب کردن
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
ingestion U قورت دادن داخل معده کردن
pressurizes U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
take in U باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurizing U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ram U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
pressurising U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
rams U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
financing U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
priming U پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
insinuated U داخل کردن اشاره کردن
insinuate U داخل کردن اشاره کردن
insinuates U داخل کردن اشاره کردن
to swear in U با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
distemper U ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
to lock somebody [yourself] out [of something] U در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
water injection U پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
choke bore U روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
water displacement U زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
embarks U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
insides U داخل
aboard U داخل
intra U داخل
interiorly U از داخل
inside U داخل
inside <adv.> <prep.> U در داخل
interiors U داخل
withindoors U در داخل
interior U داخل
within U در داخل
lineball U داخل
anie U داخل
within <prep.> U در داخل
intercellular U داخل سلولی
ingressive U داخل شونده
engaged in war U داخل جنگ
inbound U داخل مرز
interservice U داخل قسمت
ingoing U داخل شونده
intercontinental U داخل قاره
interns U داخل شدن در
to get into U داخل شدن در
on berth U در داخل بندر
to go into U داخل شدن در
to cut in U داخل شدن
interchart U در داخل نقشه
inboard U به سمت داخل
intern U داخل شدن در
he is not in it U داخل نیست
to step inside U داخل شدن
to step in U داخل شدن
inside wiring U سیمکشی داخل
interior wiring U سیمکشی داخل
on line U داخل رده
to play at U داخل شدن در
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
inhaul U به داخل کشنده
heave in U کشیدن به داخل
uchi uke U دفاع از داخل
inboard U داخل کشتی
inboard U به طرف داخل
implode U از داخل ترکیدن
inhaul U به داخل کشیدن
to walk in U داخل شدن
entered U داخل شدن
intraspecific U داخل گونهای
intradivision U در داخل لشگر
intrant U داخل شونده
intraspecies U داخل گونهای
intratheater U در داخل صحنه
anieoro U از داخل به خارج
introgresseive U داخل شونده
anieoro U به طرف داخل
enters U داخل شدن
enter U داخل شدن
implosion U انفجار از داخل
to cut in line U داخل صف زدن
to push to the front [of line] U داخل صف زدن
to queue-jump [British E] U داخل صف زدن
interneural U داخل عصبی
interning U داخل شدن در
in and out U داخل وخارج
grind internally U داخل را ساییدن
withindoors U افراد داخل
intermolecular U در داخل ذرات
cross hair U خط داخل دوربین
internal attack U تک داخلی یا تک از داخل
inward U داخل رونده
interurban U داخل شهری
to line-jump U داخل صف زدن
impenetrable U داخل نشدنی
interneuron U داخل عصبی
to go in U داخل شدن
built in U موجود در داخل چیزی
belligerent U جنگجو داخل درجنگ
phase in U به ترتیب داخل شدن
to go to the front U داخل جنگ شدن
furnace campaign U عملیات داخل کوره
furnace room U فضای داخل کوره
indoor soccer U فوتبال داخل سالن
inner space U داخل منظومه شمسی
inside of U داخل و یا توی چیزی
to come in U داخل شدن بدردخوردن
plunge U ناگهان داخل شدن
plunged U ناگهان داخل شدن
plunges U ناگهان داخل شدن
up country U نواحی داخل کشور
on side U در داخل خط خارج نشده
irreptitious U نهانی داخل شده
sea island terminal U بارانداز داخل دریا
endoenzyme U انزیم داخل سلولی
cylinder jacket U استری داخل سیلندر
cylinder gas U گاز داخل سیلندر
to launch in to politics U داخل سیاست شدن
launch into politics U داخل سیاست شدن
homes U جا به داخل لوله راندن
home U جا به داخل لوله راندن
court tennis U تنیس داخل سالن
inwards or inward U بطرف داخل بباطن
ingredients U داخل شونده عوامل
He is nobody. He is a nonentity. U داخل آدم نیست
withindoors U اشخاص داخل منزل
belligerently U جنگجو داخل درجنگ
belligerents U جنگجو داخل درجنگ
reentrant U متوجه بسمت داخل
reentrant U دوباره داخل شونده
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] U پیوند به داخل [در تریلر]
sightings U دیدن از داخل دوربین
sighting U دیدن از داخل دوربین
wall entrance U عبور از داخل دیوار
intrant U داخل نفوذ کننده
ingredient U داخل شونده عوامل
intratheater U داخل صحنه عملیات
coolants U مایع داخل رادیاتور
coolant U مایع داخل رادیاتور
to enter the military U داخل نظام شدن
bore U داخل لوله توپ
enters U داخل عضویت شدن
entered U داخل عضویت شدن
inversion U پیچش کف پا به طرف داخل
inversions U پیچش کف پا به طرف داخل
bores U داخل لوله توپ
enter U داخل عضویت شدن
home market U بازار داخل کشور
internally or abroad U در داخل و خارج [از کشور]
at home and abroad U در داخل و خارج [از کشور]
implode U از داخل منفجر شدن
gun bore U داخل لوله توپ
bore U داخل راتراشیدن سوراخ
bores U داخل راتراشیدن سوراخ
i went in to the garden U داخل باغ شدم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com