English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rank as creditor U داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
rank as creditor in the estates of a U داخل در غرماء شدن ورشکسته شدن
Other Matches
hierarchy of claims U اعلام تصفیه ورشکستگی دستور پرداخت مطالبات غرماء تاجر ورشکسته
quando acciderint U وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
distribute among the creditors in propor U به غرماء تقسیم کردن
preference U تبعیض متقلبانه بین غرماء
preferences U تبعیض متقلبانه بین غرماء
winding up an estate U تقسیم مال بین غرماء
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
broke U ورشکسته
bankrupting U ورشکسته
bankrupts U ورشکسته
on Carey Street [British E] <adj.> U ورشکسته
bankrupted U ورشکسته
bankrupt U ورشکسته
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
fraudvlent bank U ورشکسته به تقصیر
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
assets U موجودی شخص ورشکسته
assignees in bankruptcy U هیئت تصفیه امور ورشکسته
disgharge of bankrupt U اعاده اعتبار تاجر ورشکسته
statement of affairs U وصول مطالبات و دیون واموال تاجر ورشکسته
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
petitioning creditor U بستانکاری که به دادگاه اعلام میکند که ممکن است مدیون ورشکسته باشد
reputed owner U در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
proof of debt U سندی که از طرف بستانکار شخص ورشکسته یامتوفی یا شرکت در حال تصفیه ارائه میشود
inside <adv.> <prep.> U در داخل
interiorly U از داخل
interiors U داخل
interior U داخل
lineball U داخل
intra U داخل
withindoors U در داخل
insides U داخل
within U در داخل
within <prep.> U در داخل
anie U داخل
aboard U داخل
inside U داخل
intrant U داخل شونده
inboard U داخل کشتی
in and out U داخل وخارج
implosion U انفجار از داخل
implode U از داخل ترکیدن
immit U داخل کردن
engaged in war U داخل جنگ
grind internally U داخل را ساییدن
he is not in it U داخل نیست
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
impenetrable U داخل نشدنی
anieoro U از داخل به خارج
anieoro U به طرف داخل
heave in U کشیدن به داخل
interior wiring U سیمکشی داخل
imbark U داخل کردن
cross hair U خط داخل دوربین
intromit U داخل کردن
intermolecular U در داخل ذرات
ingoing U داخل شونده
ingressive U داخل شونده
inhaul U به داخل کشیدن
inhaul U به داخل کشنده
incorporating U داخل کردن
interchart U در داخل نقشه
intercellular U داخل سلولی
incorporates U داخل کردن
inside wiring U سیمکشی داخل
internal attack U تک داخلی یا تک از داخل
interneural U داخل عصبی
interneuron U داخل عصبی
introgresseive U داخل شونده
intratheater U در داخل صحنه
intraspecific U داخل گونهای
intraspecies U داخل گونهای
intradivision U در داخل لشگر
inboard U به طرف داخل
interurban U داخل شهری
inboard U به سمت داخل
inbound U داخل مرز
interservice U داخل قسمت
incorporate U داخل کردن
enters U داخل کردن
work in U داخل کردن
withindoors U افراد داخل
uchi uke U دفاع از داخل
to work in U داخل کردن
to play at U داخل شدن در
ingratiate U داخل کردن
ingratiated U داخل کردن
enters U داخل شدن
entered U داخل کردن
to step in U داخل شدن
to step inside U داخل شدن
to walk in U داخل شدن
on line U داخل رده
enter U داخل شدن
enter U داخل کردن
entered U داخل شدن
ingratiates U داخل کردن
ingratiating U داخل کردن
phase in U داخل کردن
to go into U داخل شدن در
to cut in U داخل شدن
intercontinental U داخل قاره
to line-jump U داخل صف زدن
inward U داخل رونده
interns U داخل شدن در
interning U داخل شدن در
to push to the front [of line] U داخل صف زدن
to go in U داخل شدن
to queue-jump [British E] U داخل صف زدن
to get into U داخل شدن در
intern U داخل شدن در
on berth U در داخل بندر
to cut in line U داخل صف زدن
internally or abroad U در داخل و خارج [از کشور]
court tennis U تنیس داخل سالن
at home and abroad U در داخل و خارج [از کشور]
built in U موجود در داخل چیزی
i went in to the garden U داخل باغ شدم
cylinder gas U گاز داخل سیلندر
gun bore U داخل لوله توپ
furnace room U فضای داخل کوره
furnace campaign U عملیات داخل کوره
endoenzyme U انزیم داخل سلولی
He is nobody. He is a nonentity. U داخل آدم نیست
cylinder jacket U استری داخل سیلندر
home market U بازار داخل کشور
implode U از داخل منفجر شدن
intratheater U داخل صحنه عملیات
inwards or inward U بطرف داخل بباطن
irreptitious U نهانی داخل شده
to enter the military U داخل نظام شدن
to come in U داخل شدن بدردخوردن
to breakin U خودرا داخل کردن
swap in U مبادله کردن به داخل
sea island terminal U بارانداز داخل دریا
reentrant U دوباره داخل شونده
reentrant U متوجه بسمت داخل
phase in U به ترتیب داخل شدن
launch into politics U داخل سیاست شدن
intrant U داخل نفوذ کننده
up country U نواحی داخل کشور
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] U پیوند به داخل [در تریلر]
indoor soccer U فوتبال داخل سالن
inner space U داخل منظومه شمسی
inside of U داخل و یا توی چیزی
withindoors U اشخاص داخل منزل
wall entrance U عبور از داخل دیوار
to launch in to politics U داخل سیاست شدن
to go to the front U داخل جنگ شدن
on side U در داخل خط خارج نشده
inversion U پیچش کف پا به طرف داخل
ingredients U داخل شونده عوامل
bore U داخل لوله توپ
bore U داخل راتراشیدن سوراخ
bores U داخل راتراشیدن سوراخ
entered U داخل عضویت شدن
coolant U مایع داخل رادیاتور
coolants U مایع داخل رادیاتور
plunged U ناگهان داخل شدن
plunges U ناگهان داخل شدن
inversions U پیچش کف پا به طرف داخل
enters U داخل عضویت شدن
belligerent U جنگجو داخل درجنگ
ingredient U داخل شونده عوامل
sighting U دیدن از داخل دوربین
belligerently U جنگجو داخل درجنگ
belligerents U جنگجو داخل درجنگ
sightings U دیدن از داخل دوربین
plunge U ناگهان داخل شدن
home U جا به داخل لوله راندن
homes U جا به داخل لوله راندن
enter U داخل عضویت شدن
bores U داخل لوله توپ
manhole U مسیر مدور داخل ناو
inside door handle U دستگیره داخل درب اتومبیل
intercoms U دستگاه مخابره داخل ساختمان
manholes U مسیر مدور داخل ناو
intercom U دستگاه مخابره داخل ساختمان
reticle U میدان دید داخل دوربین
to pull in U داخل واگن خانه شدن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
cod U فضای داخل خلیج یادریاچه
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
ingesta U موادی که داخل بدن رفته
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
home service U خدمات فروش در داخل کشور
admissive U داخل کننده اجازه دهنده
rechamber U دوباره به داخل لوله راندن
regional purchase U خرید از داخل منطقه پادگانی
barrier minefield U میدان مین داخل مانع
ramming U راندن گلوله به داخل لوله
intradivision U داخل لشگری داخله لشگر
wainscoting of a room U کار چوبی داخل اطاق
reentrant U مقعر دوباره داخل شونده
atolls U صخرههای مدور داخل دریا
atoll U صخرههای مدور داخل دریا
foamie U اسفنج داخل کفش اسکی
terminal velocity U سرعت گلوله داخل لوله
cavitation U ایجاد حبابهای داخل یک مایع
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com