Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6492 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
Other Matches
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
she has a well poised head
U
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there
U
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns
<idiom>
U
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner
<idiom>
U
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilmed
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
U
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
U
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency
U
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling
U
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
U
خیلی سنگین خیلی کودن
emergency
U
خیلی خیلی فوری
emergencies
U
خیلی خیلی فوری
jim dandy
U
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
careworn
<adj.>
U
دل خسته
washed-out
U
خسته
wind broken
U
خسته
whacked
U
خسته
spent
U
خسته
tired
U
خسته
washed out
U
خسته
exhausted
U
خسته
tire
U
خسته
tires
U
خسته
tiring
U
خسته
wearied
U
خسته
wearies
U
خسته
weary
U
خسته
wearying
U
خسته
blown
U
خسته
outworn
U
خسته
tiredly
U
خسته
played out
U
خسته
ennuied
U
خسته
jaded
U
خسته
jadish
U
خسته
aweary
U
خسته
footworn
U
خسته
irking
U
خسته شدن
irks
U
خسته شدن
overwork
U
خود را خسته
overworked
U
خود را خسته
overworking
U
خود را خسته
overworks
U
خود را خسته
forwearied
U
خسته فرسوده
forworn
U
وامانده خسته
irked
U
خسته شدن
irk
U
خسته شدن
sears
U
خسته خشکاندن
tire
U
خسته کردن
it irks me
U
خسته شدم
tires
U
خسته کردن
neurasthenia
U
خسته روانی
tiring
U
خسته کردن
overstrain
U
خسته کردن
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
pest house
U
خسته خانه
pesthouse
U
خسته خانه
tedious
U
خسته کننده
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
fatiguable
U
خسته شدنی
fatigable
U
خسته شدنی
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
worn-out
U
خسته و کوفته
wearisome
U
خسته کننده
zonked
U
کاملا خسته
to do up
U
خسته کردن
indefatigable
U
خسته نشدنی
wearing
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
blah
U
خسته کننده
to knock up
U
خسته شدن
way worn
U
خسته راه
way worn
U
خسته سفر
weariful
U
خسته کننده
worn out
U
خسته و کوفته
tired of writing
U
خسته از نوشتن
harass
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
fatig
U
خسته کننده
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
exhausting
U
خسته کننده
dead alive
U
خسته کننده
bore
U
خسته کردن
bore
U
خسته کننده
bores
U
خسته کردن
bores
U
خسته کننده
he seems to be tired
U
خسته مینماید
lagging
U
خسته کننده
seared
U
خسته خشکاندن
sear
U
خسته خشکاندن
fatigued
U
خسته شدن
stumps
U
خسته وکوفته
stumping
U
خسته وکوفته
strain
U
خسته کردن
stumped
U
خسته وکوفته
fatigue
U
خسته شدن
stump
U
خسته وکوفته
monotonous
U
خسته کننده
fatigued
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته شدن
fatiguing
U
خسته کننده
jade
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته کردن
dulls
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
dull
U
خسته کننده
insipid
U
خسته کننده
fags
U
خسته کردن
fag
U
خسته کردن
tiresome
U
خسته کننده
prosish
U
خسته کننده
strains
U
خسته کردن
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
jade
U
یابو یا اسب خسته
grueling
U
خسته کننده فرساینده
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
wearisomely
U
بطور خسته کننده
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
play out
U
خسته کردن ماهی
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
prolixly
U
بطور خسته کننده
longueur
U
قسمت خسته کننده
longsome
U
مطول خسته کننده
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
wear out
U
کاملا خسته کردن
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
langorous
U
خسته سستی اور
used up
U
تمامامصرف شده زیاد خسته
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
pooped out
<idiom>
U
خسته کننده،از پای درآوردن
prolix
U
خسته کننده روده دراز
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
do in
<idiom>
U
خسته شدن ،از پای درآمدن
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
climb the wall
<idiom>
U
از محیط خسته وعصبانی شدن
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
homely
[British E]
<adj.>
U
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
flags
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
fed up with
<idiom>
U
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
turn on someone
<idiom>
U
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
iam so tired that i cannot eat
U
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
this work is palling on me
U
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-songs
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut
U
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
sing-song
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
burn off
U
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish
U
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water
U
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
Enough already!
[American E]
U
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
kill off
U
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
bores
U
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhaust
U
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bore
U
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts
U
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
in large quantities
U
خیلی خیلی
not a few
U
خیلی ها
for long
U
خیلی
far and away
U
خیلی
dumpiness
U
خیلی
to a large extent
U
خیلی
routh
U
خیلی
very little
U
خیلی کم
highly
U
خیلی
very
U
خیلی
Recent search history
Forum search
1
از من خسته شدي؟، نميخوام خستت كنم.
1
It could have been a lot worse.
1
Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
1
argan
2
In order to be interesting you have to be mean
2
In order to be interesting you have to be mean
1
usually i moved much faster_ask the other girls that i'd been out with.
1
we drove to visit my parents in Ipswich.
1
you are in too much of a hurry.the young lady herself is fine.
1
خسته نباشید
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com