English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
Other Matches
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
she has a well poised head U وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there U من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> U گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilmed U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce U صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency U فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling U خیلی تند خیلی خوب
ponderous U خیلی سنگین خیلی کودن
emergency U خیلی خیلی فوری
emergencies U خیلی خیلی فوری
jim dandy U ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
careworn <adj.> U دل خسته
washed-out U خسته
wind broken U خسته
whacked U خسته
spent U خسته
tired U خسته
washed out U خسته
exhausted U خسته
tire U خسته
tires U خسته
tiring U خسته
wearied U خسته
wearies U خسته
weary U خسته
wearying U خسته
blown U خسته
outworn U خسته
tiredly U خسته
played out U خسته
ennuied U خسته
jaded U خسته
jadish U خسته
aweary U خسته
footworn U خسته
irking U خسته شدن
irks U خسته شدن
overwork U خود را خسته
overworked U خود را خسته
overworking U خود را خسته
overworks U خود را خسته
forwearied U خسته فرسوده
forworn U وامانده خسته
irked U خسته شدن
irk U خسته شدن
sears U خسته خشکاندن
tire U خسته کردن
it irks me U خسته شدم
tires U خسته کردن
neurasthenia U خسته روانی
tiring U خسته کردن
overstrain U خسته کردن
i am weary of writing U از نوشتن خسته
pest house U خسته خانه
pesthouse U خسته خانه
tedious U خسته کننده
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
fatiguable U خسته شدنی
fatigable U خسته شدنی
weed out <idiom> U خسته شدن از
worn-out U خسته و کوفته
wearisome U خسته کننده
zonked U کاملا خسته
to do up U خسته کردن
indefatigable U خسته نشدنی
wearing U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
blah U خسته کننده
to knock up U خسته شدن
way worn U خسته راه
way worn U خسته سفر
weariful U خسته کننده
worn out U خسته و کوفته
tired of writing U خسته از نوشتن
harass U خسته کردن
harasses U خسته کردن
fatig U خسته کننده
run ragged <idiom> U خسته شدن
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
exhausting U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
bore U خسته کردن
bore U خسته کننده
bores U خسته کردن
bores U خسته کننده
he seems to be tired U خسته مینماید
lagging U خسته کننده
seared U خسته خشکاندن
sear U خسته خشکاندن
fatigued U خسته شدن
stumps U خسته وکوفته
stumping U خسته وکوفته
strain U خسته کردن
stumped U خسته وکوفته
fatigue U خسته شدن
stump U خسته وکوفته
monotonous U خسته کننده
fatigued U خسته کردن
fatigues U خسته شدن
fatiguing U خسته کننده
jade U خسته کردن
fatigues U خسته کردن
fatigue U خسته کردن
dulls U خسته کننده
dulling U خسته کننده
dullest U خسته کننده
duller U خسته کننده
dulled U خسته کننده
dull U خسته کننده
insipid U خسته کننده
fags U خسته کردن
fag U خسته کردن
tiresome U خسته کننده
prosish U خسته کننده
strains U خسته کردن
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
unwearied U بانشاط خسته نشده
jade U یابو یا اسب خسته
grueling U خسته کننده فرساینده
to overwork oneself U خود را خسته کردن
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
wearisomely U بطور خسته کننده
gruelling U خسته کننده فرساینده
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
play out U خسته کردن ماهی
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
prolixly U بطور خسته کننده
longueur U قسمت خسته کننده
longsome U مطول خسته کننده
nerve racking U خسته کننده اعصاب
wear out U کاملا خسته کردن
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
langorous U خسته سستی اور
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
prolix U خسته کننده روده دراز
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
bores U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bore U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
in large quantities U خیلی خیلی
not a few U خیلی ها
for long U خیلی
far and away U خیلی
dumpiness U خیلی
to a large extent U خیلی
routh U خیلی
very little U خیلی کم
highly U خیلی
very U خیلی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com