Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
U
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
Dont spoil the child .
U
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
yourselves
U
خودتان
selves
U
خودتان
by yourself
U
خودتان
take your seat
U
بنشینیدسرجای خودتان
b.your own.a
U
بتصدیق خودتان
the rest lies with you
U
باقی ان با خودتان است
Keep the change.
بقیه پول مال خودتان.
This photo does not do you justice.
U
خودتان از عکستان بهتر هستید
You must have respect for your promises.
U
باید بقول خودتان احترام بگذارید
Please help yourself ( with the food ) .
U
لطفا" برای خودتان غذا بکشید
do not strain your nerves .
U
با عصاب خودتان فشار نیا ورید
Write down your full name and address .
U
نام ونشان کامل خودتان را بنویسید
You really ought to take better care of yourself.
U
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
cease loading
U
پر نکنید
keep at it
U
ول نکنید
NO PARKING
U
پارک نکنید!
neglects
U
دیدبانی نکنید
neglected
U
دیدبانی نکنید
neglect
U
دیدبانی نکنید
Stop pushing!
U
عاجز نکنید !
neglecting
U
دیدبانی نکنید
hold hard
U
عجله نکنید
if you don't watch it
U
اگر احتیاط نکنید
exclude me.
U
من را حساب نکن
[نکنید]
!
leave me out
U
من را حساب نکن
[نکنید]
!
Do not include me
U
من را حساب نکن
[نکنید]
!
Don't cut it too short.
زیاد کوتاه نکنید.
Dont count (bank)on me.
U
روی من حساب نکنید
Consider yourself lucky
[fortunate]
(that) you weren't on the train at that time.
U
شما باید خودتان را خوش شانس
[خوشبخت]
در نظر بگیرید
[که]
در آن زمان در قطار نبودید.
please dont forget it
U
خواهش دارم فراموش نکنید
don't wait the dinner for me
U
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Keep stI'll. Stay put . Dont move.
U
تکان نخورید (حرکت نکنید )
Do not do any thing without due reflection .
U
بدون فکر قبلی اقدامی نکنید
Be quiet so as not to wake the others.
U
ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
you must w the signal
U
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
cease engagement
U
درگیری قطع هدف را تعقیب نکنید
There is no hurry , there is plenty of time .
U
عجله نکنید وقت زیاد داریم
purposelessly
U
بیخود
to no purpose
U
بیخود
gratuitous
U
بیخود
idle
U
بیخود
causelessly
U
بیخود
beside one's self
U
بیخود
idles
U
بیخود
idled
U
بیخود
idlest
U
بیخود
aimlessly
U
بیخود
motiveless
U
بیخود
in vain
U
بیخود
insolence
U
ادعای بیخود
ineffectual struggle
U
تقلای بیخود
zonked
U
از خود بیخود
lostlabour
U
زحمت بیخود
phobia
U
ترس بیخود
out of one's wits
U
از خود بیخود
phobias
U
ترس بیخود
unprovoked
U
بی جهت بیداعی بیخود
overreact
U
بیخود احساساتی شدن
he complained with reason
U
بیخود شکایت نمیکرد
overreacts
U
بیخود احساساتی شدن
overreacted
U
بیخود احساساتی شدن
raptured
U
از خود بیخود شده
on the impluse of the moment
U
بیخود بدون دلیل
To be beside oneself. To be carried away.
U
از خود بیخود شدن
infatuate
U
از خود بیخود احمقانه
overreacting
U
بیخود احساساتی شدن
hyp or hyps
U
افسردگی بیخود سودا
For no reason at all, for no rhyme or reason.
U
بیخود وبی جهت
neglecting
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
skip it
U
در رهگیری هوایی یعنی تک راقطع کنید یا تک نکنید یارهگیری موقوف
neglect
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglected
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglects
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
overreacting
U
بیخود واکنش نشان دادن
overreacted
U
بیخود واکنش نشان دادن
overreact
U
بیخود واکنش نشان دادن
rapture
U
از خود بیخود کردن خلسه
raptures
U
از خود بیخود کردن خلسه
frill
U
چیز بیخود یاغیر ضروری
frills
U
چیز بیخود یاغیر ضروری
i was f.beside myself
U
به کلی از خود بیخود شدم
He is not the boss for nothing.
U
بیخود نیست رئیس شده
overreacts
U
بیخود واکنش نشان دادن
Dont kid yourself . dont delude yourself.
U
بیخود دلت را خوش نکن
ravish
U
مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravished
U
مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravishes
U
مسحور کردن از خود بیخود شدن
i was not my self
U
از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
infatuate
U
شیفته و شیدا شدن از خود بیخود کردن
Never spend money before you have earned it.
هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
neutralize track
U
هدف را تعقیب نکنید دررهگیری هوایی تعقیب موقوف
ennuied
U
خسته
jadish
U
خسته
played out
U
خسته
aweary
U
خسته
footworn
U
خسته
washed-out
U
خسته
washed out
U
خسته
blown
U
خسته
wearying
U
خسته
wind broken
U
خسته
wearies
U
خسته
wearied
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
tiring
U
خسته
tires
U
خسته
tire
U
خسته
outworn
U
خسته
exhausted
U
خسته
weary
U
خسته
spent
U
خسته
tiredly
U
خسته
whacked
U
خسته
jaded
U
خسته
tired
U
خسته
treading on eggshells
<idiom>
U
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
walking on eggshells
<idiom>
U
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
overstrain
U
خسته کردن
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
neurasthenia
U
خسته روانی
to do up
U
خسته کردن
way worn
U
خسته راه
way worn
U
خسته سفر
prosish
U
خسته کننده
weariful
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
blah
U
خسته کننده
pesthouse
U
خسته خانه
pest house
U
خسته خانه
wearing
U
خسته کننده
to knock up
U
خسته شدن
zonked
U
کاملا خسته
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
tired of writing
U
خسته از نوشتن
irks
U
خسته شدن
sears
U
خسته خشکاندن
bores
U
خسته کننده
worn out
U
خسته و کوفته
worn-out
U
خسته و کوفته
sear
U
خسته خشکاندن
dulls
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
dull
U
خسته کننده
fatiguing
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
fatigues
U
خسته شدن
bores
U
خسته کردن
bore
U
خسته کننده
tire
U
خسته کردن
irking
U
خسته شدن
overwork
U
خود را خسته
irked
U
خسته شدن
overworked
U
خود را خسته
irk
U
خسته شدن
overworking
U
خود را خسته
tiring
U
خسته کردن
overworks
U
خود را خسته
tiresome
U
خسته کننده
tires
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته کردن
harass
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
bore
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته کردن
tedious
U
خسته کننده
dead alive
U
خسته کننده
fatig
U
خسته کننده
stumps
U
خسته وکوفته
fatigable
U
خسته شدنی
fatiguable
U
خسته شدنی
forwearied
U
خسته فرسوده
forworn
U
وامانده خسته
he seems to be tired
U
خسته مینماید
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
stumping
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
stump
U
خسته وکوفته
monotonous
U
خسته کننده
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
jade
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
strain
U
خسته کردن
seared
U
خسته خشکاندن
fag
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته شدن
indefatigable
U
خسته نشدنی
fatigue
U
خسته کردن
lagging
U
خسته کننده
exhausting
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
it irks me
U
خسته شدم
fatigue
U
خسته شدن
insipid
U
خسته کننده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com