Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
governor
U
حاکم رئیس زندان
governors
U
حاکم رئیس زندان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
warden
U
رئیس زندان
wardens
U
رئیس زندان
marshall
U
مارشال رئیس زندان
lord high stew of england
U
رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general
U
رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
breakaway
U
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
letter of recall
U
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
public relations officer
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcee
U
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcees
U
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officers
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
republics
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
Governors General
U
حاکم کل
referees
U
حاکم
refereeing
U
حاکم
refereed
U
حاکم
Governor Generals
U
حاکم کل
referee
U
حاکم
regnant
U
حاکم
governor
U
حاکم
arbitress
U
حاکم
commanding
U
حاکم
governors
U
حاکم
dominant
U
حاکم
ruler
U
حاکم
Governor General
U
حاکم کل
kami
U
حاکم
gynecocrat
U
حاکم زن
judge
U
حاکم
judged
U
حاکم
judges
U
حاکم
gerent
U
حاکم
judging
U
حاکم
rulers
U
حاکم
burgomaster
U
حاکم
imperative
U
حاکم
governess
U
حاکم زن
imperatives
U
حاکم
governesses
U
حاکم زن
military governor
U
حاکم نظامی
sovereign
U
حاکم مسلط
sovereigns
U
حاکم مسلط
magistrates
U
حاکم صلحیه
ruling class
U
طبقه حاکم
governor's seat
U
حاکم نشین
local government
U
حاکم محلی
castellan
U
حاکم قصر
governing law
U
قانون حاکم
autarky
U
حاکم مطلق
autarchy
U
حاکم مطلق
ethnarch
U
حاکم استاندار
dynast
U
حاکم سردودمان
chief tomn
U
حاکم نشین
autocrats
U
حاکم مطلق
plutocracy
U
دولتمندان حاکم
plutocracies
U
دولتمندان حاکم
magistrate
U
حاکم صلحیه
paramount
U
حاکم عالیمقام
autocrat
U
حاکم مطلق
despot
U
حاکم مطلق
despots
U
حاکم مطلق
burgess
U
حاکم یاقاضی شهر
legates
U
نماینده پاپ حاکم
chief residence
U
مقرعمده حاکم نشین
legate
U
نماینده پاپ حاکم
nationality law
U
قانون حاکم برتابعیت
county towns
U
حاکم نشین استان
county town
U
حاکم نشین استان
chatelain
U
بانوی حاکم قلعه
tyrant
U
حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
tyrants
U
حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
reeve
U
حاکم عرف مامور اجرا
govern
U
حاکم بودن فرمانداری کردن
governed
U
حاکم بودن فرمانداری کردن
governs
U
حاکم بودن فرمانداری کردن
quislings
U
حاکم دست نشانده اجنبی
quisling
U
حاکم دست نشانده اجنبی
tyrant
U
حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
tyrants
U
حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
sea power
U
نیروی دریایی کشور حاکم بر دریاها
lictor
U
پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
recredential
U
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
governess
U
زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governesses
U
زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
spoils system
U
سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
quod
U
زندان
qoud
U
زندان
hothouse
U
زندان
hothouses
U
زندان
presidio
U
زندان
pokey
U
زندان
gaoling
U
زندان
calaboose
U
زندان
bridewell
U
زندان
gaoled
U
زندان
imprisonment
U
زندان
dungeons
U
زندان
dungeon
U
زندان
grate
U
زندان
grated
U
زندان
grates
U
زندان
prison
U
زندان
slammer
U
زندان
tollbooth
U
زندان
tolbooth
U
زندان
prisons
U
زندان
jail
U
زندان
hoosegow
U
زندان
jailed
U
زندان
jails
U
زندان
house of correction
U
زندان
jailing
U
زندان
gaols
U
زندان
gaol
U
زندان
blue law
U
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws
U
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
lockup
U
زندان کردن
incarcerate
U
در زندان نهادن
incarcerating
U
در زندان نهادن
lockups
U
زندان کردن
confinement
U
زندان بودن
incarcerated
U
در زندان نهادن
incarcerates
U
در زندان نهادن
maximum security prison
U
زندان فوق امنیتی
to cage up
U
در زندان افکندن
house of d.
U
زندان موقتی
life sentence
حکم زندان
solitary confinement
U
زندان مجرد
black hole
U
زندان تاریک
black holes
U
زندان تاریک
prison breaker
U
زندان گریز
from out the prison
U
از توی زندان
penology
U
اداره زندان
bagnio
U
زندان شرقی
dunggeon
U
زندان زیرزمین
disprison
U
از زندان دراوردن
disciplinary segregation
U
زندان انضباطی
disciplinary barracks
U
زندان دژبان
disciplinary barracks
U
زندان انضباطی
confinement facility
U
تاسیسات زندان
prison breaking
U
زندان گریزی
put in jail
U
در زندان افکندن
put in jail
U
به زندان انداختن
solitary confinement
U
زندان انفرادی
can
U
زندان کردن
canning
U
زندان کردن
cans
U
زندان کردن
prison camps
U
زندان صحرایی
prison camp
U
زندان صحرایی
to serve time
U
در زندان بسربردن
to break the prison
U
گریختن از زندان
sweatbox
U
زندان مجرد
state prison
U
زندان دولتی
state prison
U
زندان ایالتی
serve time
U
در زندان به سر بردن
close confinement
U
زندان انفرادی
prisons
U
وابسته به زندان
prisons
U
زندان کردن
wards
U
سلول زندان
cell
U
زندان تکی
jailbreaks
U
فرار از زندان
cell
U
زندان انفرادی
cells
U
زندان تکی
cells
U
زندان انفرادی
prison
U
وابسته به زندان
prison
U
زندان کردن
imprisoning
U
زندان کردن
jailbreak
U
فرار از زندان
imprison
U
زندان کردن
ward
U
سلول زندان
imprisons
U
زندان کردن
clink
U
زندان
[اصطلاح روزمره]
He was sent to jail.
U
اورابه زندان انداختند
extra good time
U
وقت معافیت از زندان
dungeon
U
سیاه چال
[در زندان]
oubliette
U
سیاه چال
[در زندان]
wardress
U
نگهبان و محافظ زن در زندان
dungeons
U
سیاه چال ها
[در زندان]
oubliettes
U
سیاه چال ها
[در زندان]
lay by the heels
U
در بند یا زندان نهادن
extra good time
U
معافی مشروط از زندان
To beak jail .
U
از زندان فرار کردن
lay fast by the heels
U
در بند یا زندان نهادن
bastille
U
زندان عمومی سابق در
breach of prison
U
جرم فرار از زندان
ward
U
حیاط محوطه زندان
to bail out
U
با ضمانت از زندان دراوردن
recommit
U
دوباره زندان کردن
coop
U
اغل گوسفند زندان
jug
U
زندان
[اصطلاح روزمره]
prisoner of war cage
U
زندان زندانیان جنگی
prison psychosis
U
روان پریشی زندان
wards
U
حیاط محوطه زندان
quad
U
زندانی کردن در زندان افکندن
send up
<idiom>
U
حکم به زندان انداختن کسی
run (someone) in
<idiom>
U
به زندان بردن ،دستگیر کردن
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
U
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to dungeon somebody
U
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
quads
U
زندانی کردن در زندان افکندن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com