Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 248 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hold out
<idiom>
U
حاصل شدن ،تقدیر کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
generate
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
get
U
حاصل کردن تحصیل کردن
get
U
حاصل کردن
get
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets
U
حاصل کردن تحصیل کردن
gets
U
حاصل کردن
gets
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting
U
حاصل کردن تحصیل کردن
getting
U
حاصل کردن
getting
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
sheer
U
انحراف حاصل کردن
harvest
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
acquire
حاصل کردن
acquires
U
حاصل کردن اندوختن
acquiring
U
حاصل کردن اندوختن
sterilised
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
U
بی بار یا بی حاصل کردن
afford
U
حاصل کردن
afforded
U
حاصل کردن
affording
U
حاصل کردن
affords
U
حاصل کردن
brush
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
skim
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
communicate
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicated
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
bituminous paint
U
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
come to an agreement
U
توافق حاصل کردن
lime light
U
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
osculate
U
تماس نزدیک حاصل کردن
to come to an agreement
U
یکدل شدن توافق حاصل کردن
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
look in on
<idiom>
U
تماس حاصل کردن
Other Matches
foreordinate
U
تقدیر کردن
thanking
U
تقدیر سپاسگزاری کردن
thanked
U
تقدیر سپاسگزاری کردن
thank
U
تقدیر سپاسگزاری کردن
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
predetermination
U
تقدیر
fate
U
تقدیر
fates
U
تقدیر
foreordainment
U
تقدیر
foredoom
U
تقدیر
destinations
U
تقدیر
destination
U
تقدیر
the weird sisters
U
تقدیر
appreciation
U
تقدیر
appreciations
U
تقدیر
commendation
U
تقدیر
predestination
U
تقدیر
awards
U
پاداش تقدیر
predestinarian
U
معتقد به تقدیر
dispensations
U
اعطا تقدیر
dispensation
U
اعطا تقدیر
awarding
U
پاداش تقدیر
awarded
U
پاداش تقدیر
commendation
U
سفارش تقدیر
ordinace
U
مشیت تقدیر
cumlaude
U
با افهار تقدیر
appreciator
U
تقدیر کننده
allotments
U
سرنوشت تقدیر
allotment
U
سرنوشت تقدیر
ordinances
U
مشیت تقدیر
ordinance
U
مشیت تقدیر
fatally
U
به حکم تقدیر
commendatory
U
تقدیر امیز
award
U
پاداش تقدیر
to follow ones nose
U
کار رابدست تقدیر
destiny
U
تقدیر نصیب و قسمت
inestimably
U
بطور تقدیر ناپذیر
destinies
U
تقدیر نصیب و قسمت
inappreciable
U
غیرقابل تقدیر نامحسوس
tenant by sufferance
U
مستاجر به تقدیر موجر
palmary
U
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
inestimably
U
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
perquisite
U
حاصل
unfruitful
U
بی حاصل
outgrwth
U
حاصل
product
U
حاصل
resuming
U
حاصل
nonproductive
U
بی حاصل
resulting
U
حاصل
yields
U
حاصل
products
U
حاصل
payoffs
U
حاصل
payoff
U
حاصل
adnate
U
حاصل
resumed
U
حاصل
outgrowth
U
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
U
بی حاصل
outcome
U
حاصل
unutilized
U
بی حاصل
upshot
U
حاصل
resume
U
حاصل
resumes
U
حاصل
infertile
U
بی حاصل
resulted
U
حاصل
perquisites
U
حاصل
result
U
حاصل
desolate
<adj.>
U
بی حاصل
deserted
<adj.>
U
بی حاصل
bleak
<adj.>
U
بی حاصل
outcomes
U
حاصل
barren
<adj.>
U
بی حاصل
yielded
U
حاصل
yield
U
حاصل
fruitage
U
حاصل
yielded
U
محصول حاصل
paper blockade
U
محاصره بی حاصل
amount
U
حاصل جمع
amount
U
کل
[حاصل جمع]
totaled
U
حاصل جمع
pinguid
U
حاصل خیز
totals
U
حاصل جمع
steam fog
U
مه حاصل از بخار اب
growths
U
اثر حاصل
earning yield
U
حاصل عواید
gleby
U
حاصل خیز
yield
U
محصول حاصل
nonproductive labor
U
کار بی حاصل
production
U
حاصل دادن
products
U
حاصل حاصلضرب
productions
U
حاصل دادن
products
U
حاصل ضرب
total
U
کل
[حاصل جمع]
totaling
U
حاصل جمع
product
U
حاصل ضرب
product
U
حاصل حاصلضرب
emblements
U
حاصل زمین
cabonic
U
حاصل از کربن
sum
U
حاصل جمع
sums
U
حاصل جمع
yields
U
محصول حاصل
to be derived
U
حاصل شدن
heir
U
ارث بر حاصل
fattened
U
حاصل خیزکردن
fatten
U
حاصل خیزکردن
feracious
U
حاصل خیز
totalled
U
حاصل جمع
barren
U
بی ثمر بی حاصل
yielder
U
حاصل دهنده
feracity
U
حاصل خیزی
karma
U
حاصل کردارانسان
proceeds
U
حاصل فروش
result of the negotiations
U
حاصل مذاکرات
negotiation outcome
U
حاصل مذاکرات
negotiation result
U
حاصل مذاکرات
sum
U
کل
[حاصل جمع]
fattens
U
حاصل خیزکردن
total
U
حاصل جمع
totalling
U
حاصل جمع
partial products
U
حاصل ضربهای جز
redemption yield
U
حاصل بازخرید
growth
U
اثر حاصل
foodful
U
حاصل خیز
productive
U
مولد پر حاصل
throughput
U
حاصل کار
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
deflationary gap
U
فاصله حاصل از رکود
earth pressure
U
فشار حاصل از خاک
eagre
U
موج حاصل از جذر و مد
resultant
U
حاصل منتج شونده
aftercrop
U
حاصل دوم باره
sideways sum
U
حاصل جمع یک وری
entrance loss
U
افت حاصل از اصطکاک
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow
U
رنگین کمان حاصل از مه
wave pressure
U
فشار حاصل از موج
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
mould line
U
خط حاصل از تلاقی دو سطح
gains from trade
U
منافع حاصل از تجارت
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
hot shorteness
U
شکنندگی حاصل از گرما
phantasm
U
حاصل خیال ووهم
bead
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
capital bonus
U
سود حاصل از سرمایه
lysate
U
حاصل تجزیه سلولی
partial sum
U
حاصل جمع جزئی
beads
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
interest profit
U
عایدی حاصل از بهره
overcrop
U
زیاد حاصل برداشتن از
tidal mud deposits
U
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
blear
U
تاری حاصل از اشک وغیره
petrodollars
U
دلار حاصل ازفروش نفت
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
garden stuff
U
حاصل باغ :سبزی ومیوه
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
crop
U
حاصل دادن چینه دان
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
cost saving
U
درامد حاصل از تقلیل هزینه
crops
U
حاصل دادن چینه دان
cropped
U
حاصل دادن چینه دان
flyash
U
خاکستر حاصل از زغال سنگ
eolian
U
رسوب حاصل از جریان باد
productiveness
U
حاصل خیزی نیروی تولید
inappreciation
U
عدم تقدیر عدم درک
aftercrop
U
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
electromagnetism
U
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
addend
U
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
out put
U
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
strain energy
U
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
factorial
U
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
land poor
U
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
runoff
U
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
frost heave
U
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
sum of all external forces
U
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
volume change of concrete
U
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
general paresis
U
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
doping
U
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another
U
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
box
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
sitzmark
U
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
yield of cdoncrete
U
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
rest on one's laurels
<idiom>
U
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid
U
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil
U
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
limit state of failure
U
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
acatalectic
U
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
augend
U
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
aligner
U
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
pitch speed
U
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve
U
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
remainder
U
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
thermokarst
U
عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
lift strut
U
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
damping vane
U
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
waisting
U
کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
lift wire
U
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
ogive
U
شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
turbopump
U
پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
wein law
U
طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com