English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To speake in great detail. U مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
To treat them all alike. (indiscriminately). U همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
sederunt U جلسه روحانیان کلیسا اعضای جلسه روحانی شورای روحانی
for two weeks U جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
to hold a meeting U جلسه منعقد کردن
to hold a session U جلسه منعقد کردن
open the meeting U رسمیت جلسه را اعلام کردن
to sit U درباره موضوعی جلسه کردن
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
briefings U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
briefing U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
convoke U برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
to call a meeting of the board of directors U برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
To bring two persons face to face . U دونفر رابا هم روبروکردن
walkthrough U جلسه بررسی که در ان یک مرحله از توسعه سیستم یابرنامه برای معرفی کردن خطاها مرور میشود
drift bolt U میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
Handle the boxes with care. U جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
I stamped on the spider . U عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
to ride one's horse to death U اسب خود رابا سواری زیادازپا در اوردن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
snivels U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
ruddleman U چوپانی که گوسفندان خود رابا گل اخری رنگ کرده
snivelling U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivel U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelled U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
hard starboard U ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
sniveling U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveled U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
conducts U اداره کردن
administering U :اداره کردن
managing U اداره کردن
manages U اداره کردن
runs U اداره کردن
managed U اداره کردن
manage U اداره کردن
administration U اداره کردن
aminister U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
run U اداره کردن
administer اداره کردن
administered U :اداره کردن
administers U :اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
helms U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
wielding U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
direct U اداره کردن
wields U اداره کردن
directs U اداره کردن
wielded U اداره کردن
officiate U اداره کردن
officiated U اداره کردن
officiates U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
officiating U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
directed U اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
manage U اداره کردن
wield U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage manage U اداره کردن
conducted U اداره کردن
operate U اداره کردن
operated U اداره کردن
operates U اداره کردن
maintain U اداره کردن
man U اداره کردن
rule U اداره کردن
conducting U اداره کردن
administrations U اداره کردن
mans U اداره کردن
gestion U اداره کردن
conduct U اداره کردن
helm U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
pugging U خاک اره یا چیز دیگری که فضایی رابا ان پرکنندتاصدادران نه پیچد
planimeter U دستگاهی که مساحت اشکال غیر هندسی رابا ان اندازه می گیرند
to peg out U میخ اخر رابا گوی زدن وبازی رابپایان رساندن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
personnel management U اداره کردن پرسنلی
policy U اداره یاحکومت کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
manageable U قابل اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
pot pourri U کوزهای که برگهای چندین جورگل رابا ادویه خوشبوامیخته دران میریزند
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
operated U اداره کردن راه انداختن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
operate U اداره کردن راه انداختن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
conduct U اداره کردن کشیده شدن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
operates U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
pourparler U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
action oriented management report U گزارشی که شرایط غیرعادی رابا توجه ویژهای که نیازدارد به مدیریت هشدار میدهد
obituarist U کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
presiding U اداره کردن هدایت کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
tenant by sufference U هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
bioecology U رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
meet U : جلسه
sessions U جلسه
meets U : جلسه
session U جلسه
meeting U جلسه
sitting U جلسه
sittings U جلسه
meetings U جلسه
seance U جلسه
to rime one word with another U یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
reunions U تجدید جلسه
order of the day U دستور جلسه
chairpersons U رئیس جلسه
chairperson U رئیس جلسه
minutes U صورت جلسه
nonresident U غیرحاضر در جلسه
general meeting U جلسه عمومی
special session U جلسه مخصوص
chairmen U رئیس جلسه
meetings U انجمن جلسه
public session U جلسه علنی
in the meeting of d may U در جلسه سوم می
reunion U تجدید جلسه
meeting U انجمن جلسه
agenda U دستور جلسه
chairman U رئیس جلسه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com