English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dare he go? U ایا جرات دارد برود
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
he did his level best U کوتاهی نکرد
He took no heed of my warning. U به اخطار من توجهی نکرد
there was no ring U کسی تلفن نکرد
My salary is too small for me . U کمترین توجهی نکرد
He did not live long enough to … U آنقدر عمر نکرد که ...
She did not ask about this. U او [زن] دراین باره پرسش نکرد.
it did not meet our views U منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
The victim had done nothing to incite the attackers. U شخص مورد هدف کاری نکرد که ضاربین [مجرمین] را تحریک کرده باشد.
He was killed when his parachute malfunctioned. U بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
print U برود
prints U برود
let him go U برود
printed U برود
he insists on going U اصراردارد که برود
let him go U بگذارید برود
it is necessary for him to go U باید برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
he refused to go U نخواست برود
he is not willing to go U نیست برود
tell him to go U بگویید برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
i made him go U او را وادار کردم برود
in order that he may go U برای اینکه برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
he needs must go U ناچار باید برود
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
venture U جرات
weakhearted U کم جرات
daringness U جرات
gutless U کم جرات
wanting in courage U بی جرات
stout heartedness U جرات
gamey U بد بو با جرات
grittiness U جرات
to take U جرات
shout hearted U با جرات
high souled U با جرات
spiritless U بی جرات
gamely U با جرات
as weak as water <idiom> U کم جرات
venturing U جرات
intrepid U با جرات
mettle U جرات
assertiveness U جرات
spineless U بی جرات
spirit U جرات
spunk U جرات
spiriting U جرات
discouraging U جرات کش
ventured U جرات
ventures U جرات
hearts U دل و جرات
heart U دل و جرات
derring-do U دل و جرات
courage U جرات
pluck U دل و جرات
grit U دل و جرات
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
hearts U جرات دادن
male courage U جرات مردانه
hearten U جرات دادن
reanimate U جرات دادن
abet U جرات دادن
tooth and nail U با جرات باتهور
daresay U با جرات گفتن
to take U جرات کردن
abets U جرات دادن
to screw up one's courage U جرات گرفتن
to pluck up one's heart U جرات گرفتن
gutsy U دل و جرات دار
heart U جرات دادن
to pluck up heart U جرات گرفتن
abetting U جرات دادن
abetted U جرات دادن
to lose courage U بی جرات شدن
gut U طاقت جرات
elate U جرات دادن
dare U جرات کردن
countenance [encourage] U جرات دادن
dared U جرات کردن
dares U جرات کردن
hearten U جرات دادن
heartened U جرات دادن
heartening U جرات دادن
heartens U جرات دادن
courageously U ازروی جرات
durst U جرات کرد
daring U جرات شهامت
derring do U بادل و جرات
daunts U بی جرات کردن
guts U طاقت جرات
encourage U جرات دادن
embolden U جرات دادن
discourage U بی جرات ساختن
discourages U بی جرات ساختن
daunt U بی جرات کردن
daunted U بی جرات کردن
assertive training U جرات اموزی
daunting U بی جرات کردن
gutting U طاقت جرات
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
keep your peck up U جرات داشته باشید
i do not have the courage U جرات انرا ندارم
aman of courage U مرد دلیر و با جرات
dismays U بی جرات کردن ترس
dismaying U بی جرات کردن ترس
dismayed U بی جرات کردن ترس
dismay U بی جرات کردن ترس
gritty U ریگ مانند با جرات
muster up your courage U جرات بخود بدهید
piker U قمار بازکم جرات
to d. a leap U جرات پرش داشتن
to summon up courage U جرات بخود دادن
screw up one's courage U جرات بخود دادن
pluck up <idiom> U به کسی جرات دادن
white livered U بزدل ترسو کم جرات
valorize U جرات وشهامت دادن به
to d. a leap U جرات پریدن کردن
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
i dare say U به جرات می گویم بسیارمحتمل است
durst U جرات داشت جسارت کرد
encouage U جرات دادن تشجیع کردن
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
How dare you say that? U چطور جرات میکنی اینو بگی؟
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
demoratize U بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
dare U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
pub U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed U روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com