English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (700 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
locate U جای چیزی را معین کردن
located U جای چیزی را معین کردن
locates U جای چیزی را معین کردن
locating U جای چیزی را معین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
Other Matches
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
forced sale U فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
inset U : معین کردن
insets U : معین کردن
allocate U معین کردن
defining U معین کردن
designating U معین کردن
allocates U معین کردن
allocating U معین کردن
defines U معین کردن
designates U معین کردن
defined U معین کردن
designate U معین کردن
limit U معین کردن
specify U معین کردن
settle U معین کردن
settles U معین کردن
define U معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
specifying U معین کردن
specifies U معین کردن
figure out U معین کردن
denominate U معین کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
time U وقت معین کردن
times U وقت معین کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
timed U وقت معین کردن
dates U مدت معین کردن
date U مدت معین کردن
pre appoint U قبلا معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
allot U معین کردن سهم دادن
sanctions U ضمانت اجرایی معین کردن
allotting U معین کردن سهم دادن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
allotted U معین کردن سهم دادن
sanction U ضمانت اجرایی معین کردن
delineate U ترسیم نمودن معین کردن
delineated U ترسیم نمودن معین کردن
delineates U ترسیم نمودن معین کردن
delineating U ترسیم نمودن معین کردن
allots U معین کردن سهم دادن
to locate the enemy U جای دشمنی را معین کردن
sanctioning U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned U ضمانت اجرایی معین کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officers U افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer U افسر معین کردن فرماندهی کردن
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
area blocking U سد راه کردن رقیب در منطقه معین
to impose a curfew U خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
set up U اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
time charter U اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
defined U معین کردن معنی کردن
defines U معین کردن معنی کردن
delimit U معین کردن مرزیابی کردن
defining U معین کردن معنی کردن
delimited U معین کردن مرزیابی کردن
delimiting U معین کردن مرزیابی کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن تصریح کردن
specifies U معین کردن تصریح کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن تصریح کردن
delimits U معین کردن مرزیابی کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
define U معین کردن معنی کردن
tick mark U علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
so U علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing U کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
authorization to copy U اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
tabulation U 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
sets U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation U صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
reversion U هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
allying U معین
ancillary U معین
specific U معین
ledgers U معین
specified U معین
indeterminate U نا معین
ally U معین
determinate U معین
certain U معین
accessory U معین
adjutor U معین
punctual U معین
adjutant U معین
adjutants U معین
ledger U معین
specifics U معین
fixed U معین
auxiliary U معین
accessorial U معین
limiting U معین
given U معین
precise U معین
regular U معین
definite U معین
rubicon U حد معین
settled U معین
regulars U معین
subsidiaries U معین
subsidiary U معین
auxiliaries U معین
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com