Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
process
U
تکلیف به حضور کردن
processes
U
تکلیف به حضور کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
declaration of trust
U
افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
impone
U
تکلیف کردن
To ask for instructions (directives).
U
کسب تکلیف کردن
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
U
تکلیف کار خود را روشن کردن
To settle the issue one way or the other.
U
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
call the roll
U
حضور و غیاب کردن
To do something prefunctorily.
U
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
assisted
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assist
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assists
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
task
U
تکلیف
imposition
U
تکلیف
duty
U
تکلیف
at fault
U
بی تکلیف
responsibility
U
تکلیف
at a loss what to do
U
لا تکلیف
responsibilities
U
تکلیف
assignments
U
تکلیف
full age
U
سن تکلیف
abeyant abeyance
U
بی تکلیف
abeyant
U
بی تکلیف
offhandedly
U
بی تکلیف
assignment
U
تکلیف
tasks
U
تکلیف
offhanded
U
بی تکلیف
Where do you stand ?What am I Supposed to do ?
U
تکلیف من چیست ؟
he is at a loose end
U
بی تکلیف است
subadult
U
نزدیک سن تکلیف
qualification
U
قید تکلیف
how shall we proceed
U
تکلیف چیست
tasks
U
کار تکلیف
referendum
U
کسب تکلیف
homework
U
تکلیف خانه
fall into abeyance
U
بی تکلیف ماندن
task analysis
U
تحلیل تکلیف
interrupted task
U
تکلیف ناتمام
referenda
U
کسب تکلیف
unfinished task
U
تکلیف ناتمام
task
U
کار تکلیف
unaffected
U
بی تکلیف صمیمی
referendums
U
کسب تکلیف
exercize
U
تمرین تکلیف
at a loss what to do
U
بلا تکلیف
task oriented
U
تکلیف گرا
low level task
U
تکلیف سطح پایین
schoolwork
U
تکلیف شبانه دانشجو
pendants
U
بی تکلیف ضمیمه شده
It was required of me . They imposed it on me .
U
آنرا به من تکلیف کردند
pendant
U
بی تکلیف ضمیمه شده
To do (perform) ones duty.
U
تکلیف خود را انجام دادن
assignment
U
تکلیف درسی و مشق شاگرد
assignments
U
تکلیف درسی و مشق شاگرد
tendance
U
حضور
in the presence of ...
U
در حضور ...
attendances
U
حضور
presence
U
حضور
attendance
U
حضور
they overtax our strength
U
بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
non attandance
U
عدم حضور
presentment
U
بیان حضور
non appearance
U
عدم حضور در
in your presence
U
در حضور شما
attends
U
حضور داشتن
attending
U
حضور داشتن
attend
U
حضور داشتن
roll call
U
حضور و غیاب
before the jvdges
U
در حضور قاضی
non attendance
U
عدم حضور
tact
U
حضور ذهن
common sense
U
حضور ذهن
presence of mind
U
حضور ذهن
savoir faire
U
حضور ذهن
immanency
U
حضور درهمه جا
immanence
U
حضور درهمه جا
audience
U
اجازه حضور
audiences
U
اجازه حضور
in my presence
U
در حضور من
[حقوق]
omnipresence
U
حضور در همه جا در ان واحد
roll call
U
حضور و غیاب سازمانی
presence
[of somebody]
U
حضور
[کسی]
[حقوق]
to put in an appearance
U
حضور بهم رساندن
coram judice
U
در حضور قاضی اصاع
absence of mind
U
عدم حضور ذهن
locus standi
U
حق حضور در دادگاه یامجلس
arrivals
U
حضور در خدمت فرستی
ubiquity
U
حضور در همه جا در یک وقت
pluripresence
U
حضور در چند جا در یک زمان
immediacy
U
اگاهی حضور ذهن
to request the company of:
U
حضور کسی را خواستن
arrival
U
حضور در خدمت فرستی
to make ones a
U
حضور بهم رساندن
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
Is my presence absolutely necessary?
U
آیا حضور من لازم است؟
show up
U
حاضر شدن حضور یافتن
bases boaded
U
ضربه با حضور بازیگران درپایگاههای 1 و 2 و 3
sit in
U
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-in
U
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-ins
U
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
libations
U
تقدیم شراب به حضور خدایان
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
libation
U
تقدیم شراب به حضور خدایان
to have somebody on the hook
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
attendance of a doctor
U
حضور پزشک روی رینگ بوکس
recusance
U
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
your presence is requested
U
خواهشمند است حضور بهم رسانید
to be in attendance
[at an event]
U
حضور داشتن
[در مراسمی ]
[اصطلاح رسمی]
bases empty
U
ضربه بدون حضور بازیگر درپایگاهها
recusancy
U
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
subpoena
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaed
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenas
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaing
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
preconceptions
U
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
banc
U
جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
preconception
U
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
appearance money
U
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
barristers
U
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
nonduty status
U
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
barrister
U
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
nuncupative will
U
وصیتی که ابتدا در حضور عدهای ازشهود اعلام و متعاقبا"نوشته میشود
time card
U
کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود گاه برگ
two man rule
U
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
estate in remainder
U
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
pend
U
معوق بودن بی تکلیف بودن
arrival
U
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
U
زمان حضور زمان رسیدن
statute of fraud
U
قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
early token release
U
در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com