Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
rationalization
U
توجیه عقلی
intellectualization
U
توجیه عقلی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
rationalised
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing
U
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
Other Matches
injudiciousness
U
بی عقلی
rational
U
عقلی
mental
U
عقلی
mental age
U
سن عقلی
intelligential
U
عقلی
intellective
U
عقلی
insipience
U
بی عقلی
intellectuals
U
عقلی
intellectual
U
عقلی
indiscretions
U
بی عقلی
indiscretion
U
بی عقلی
amentia
U
نقص عقلی
intellectual poverty
U
بینوایی عقلی
mental defect
U
نقص عقلی
mental deterioration
U
تباهی عقلی
unreason
U
کم عقلی حماقت
primary mental abilities
U
تواناییهای عقلی نخستین
rationalistic
U
مبنی براستدلال عقلی
borderline mental deficiency
U
نقص عقلی مرزی
irrationlism
U
فلسفه غیر عقلی
weak intellect
U
سبک مغزی خبطی کم عقلی
pragmatize
U
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
rationalism
U
سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
orientation
U
توجیه
briefing
U
توجیه
orienting line
U
خط توجیه
rationalization
U
توجیه
base line
U
خط توجیه
rationale
U
توجیه
briefings
U
توجیه
justifications
U
توجیه
justification
U
توجیه
comeback
U
توجیه
comebacks
U
توجیه
ready room
U
اطاق توجیه
justificatory
U
توجیه امیز
legitimized
U
توجیه کردن
justifiability
U
توجیه پذیری
legitimizes
U
توجیه کردن
interpretability
U
قابلیت توجیه
unwarrantable
U
توجیه نکردنی
orients
U
توجیه کردن
orienting
U
توجیه کردن
orientation
U
توجیه کردن
orient
U
توجیه کردن
orienting station
U
ایستگاه توجیه
economic justification
U
توجیه اقتصادی
legitimize
U
توجیه کردن
legitimising
U
توجیه کردن
self justification
U
توجیه خویشتن
selfjustification
U
توجیه خود
vindicative
U
مربوط به توجیه
orienting angle
U
زاویه توجیه
vindicator
U
توجیه کننده
vindicatory
U
وابسته به توجیه
map orientation
U
توجیه نقشه
legtimize
U
توجیه کردن
legitimatize
U
توجیه کردن
justifier
U
توجیه کننده
legitimizing
U
توجیه کردن
legitimised
U
توجیه کردن
legitimises
U
توجیه کردن
economic feasibility
U
توجیه اقتصادی
briefing
U
توجیه کردن
justifying
U
توجیه کردن
justifiable
U
توجیه پذیر
briefings
U
توجیه کردن
vindicating
U
توجیه کردن
assumed orientation
U
توجیه فرضی
vindicates
U
توجیه کردن
vindicated
U
توجیه کردن
vindicate
U
توجیه کردن
justify
U
توجیه کردن
unwarranted
U
توجیه نکردنی
legitimization
U
توجیه کردن
justifies
U
توجیه کردن
justifiable
U
قابل توجیه
rationalises
U
عقلا توجیه کردن
rationalising
U
عقلا توجیه کردن
justifiable homicide
U
قتل قابل توجیه
rationalize
U
عقلا توجیه کردن
rationalizes
U
عقلا توجیه کردن
rationalized
U
عقلا توجیه کردن
justifiable homicides
U
قتل قابل توجیه
rationalizing
U
عقلا توجیه کردن
sink in
<idiom>
U
توجیه شدن چیزی
map orientation
U
توجیه کردن نقشه
rationalised
U
عقلا توجیه کردن
vindication
U
اثبات بیگناهی توجیه
holophrastic
U
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
compass bearing
U
زاویه توجیه قطب نما
directed net
U
شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation
U
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
orient
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients
U
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
dialectic
U
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
The officers were brifed on (about) the detailes.
U
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
declinator
U
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
injudiciously
U
بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
mysticism
U
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram
U
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
vital necessity
U
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
debriefing
U
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
racism
U
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
briefing direction
U
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
interpret
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefed
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreting
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted
U
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
justify
U
توجیه کردن هم تراز کردن
justifying
U
توجیه کردن هم تراز کردن
justifies
U
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com