English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To put ones shoulder to the wheel. U تن بکار دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hyphen U برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره
hyphens U برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره
detail U بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
detailing U بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
refinance U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinanced U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinances U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinancing U تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
aluminum wool U رشتههای تکه تکه الومینوم که برای رفع زنگ زدگی وخوردگی و نیز جلادادن وصیقل دادن خراشهای جزئی روی ورقه ها یا لولههای الومینیومی بکار میرود
ebcdic U کد کامپیوتربرای نشان دادن یک الگوی خاص از هشت بیت باینری یک کد 8 بیتی که برای نمایش اطلاعات در کامپیوتر مدرن بکار برده میشود
gluteus U یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
multidrop line U پیکربندی سیستم مخابراتی که یک کانال یا خط منفرد رابرای سرویس دادن به ترمینالها بکار می برد خطی با چند افت
shed stick U چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
Other Matches
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
suitable <adj.> U بکار بردنی
useful <adj.> U بکار بردنی
practicals U بکار خور
utilizing U بکار زدن
utilizable <adj.> U بکار بردنی
applicable <adj.> U بکار بردنی
applied U بکار بردنی
actuation U بکار اندازی
actuate U بکار انداختن
actuate بکار انداختن
activation U بکار واداری
he is of no service to us U بکار ما نمیخورد
exploit U :بکار انداختن
knowledgeable U وارد بکار
investiture with an office U برگماری بکار
commodious U بکار خور
practical U بکار خور
abuses U بد بکار بردن
applying U بکار بردن
abused U بد بکار بردن
utilised U بکار زدن
subornation U اغواء بکار بد
utilises U بکار زدن
abusing U بد بکار بردن
utilizes U بکار زدن
utilize U بکار زدن
utilising U بکار زدن
applies U بکار بردن
apply U بکار بردن
abuse U بد بکار بردن
misemploy U بد بکار بردن
utilisable [British] <adj.> U بکار بردنی
call forth U بکار انداختن
user U بکار برنده
users U بکار برنده
busy in U دست بکار
useable U بکار بردنی
utilizer U بکار برنده
busy at U دست بکار
turn to U بکار پرداختن
to tackle to U بکار چسبیدن
to put in motion U بکار انداختن
serve U بکار رفتن
served U بکار رفتن
wage income U درامدمربوط بکار
exploiting U :بکار انداختن
exploits U :بکار انداختن
conspicuious consumption U بکار برده شد
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
serves U بکار رفتن
to put forth U بکار بردن
actuator U بکار اندازنده
put forth U بکار بردن
bleaches U بکار رود
to make use of U بکار بردن
get down to work U بکار پرداختن
usable <adj.> U بکار بردنی
handles U بکار بردن
handle U بکار بردن
to come into operation U بکار افتادن
bleach U بکار رود
bleached U بکار رود
dday U اولین روزاغاز بکار
get to work U دست بکار زدن
To set to work. To get cracking. U دست بکار شدن
avocational U وابسته بکار فرعی
he used violence U زور بکار برد
I put my money to work. U پولم را بکار انداختم
to start a motor U موتوری را بکار انداختن
full time U زمان اشتغال بکار
impressment U بکار اجباری گماری
first order predicate logic U PROLO بکار می رود
to set to U دست بکار شدن
to set to work U بکار وا داشتن یا انداختن
wielding U خوب بکار بردن
wielded U خوب بکار بردن
wield U خوب بکار بردن
parachuted U پاراشوت بکار بردن
committing U بکار بردن نیروها
committed U بکار بردن نیروها
do up U شروع بکار کردن
commit U بکار بردن نیروها
to begin upon U دست بکار...شدن
wields U خوب بکار بردن
multilaunching U اغاز بکار چندتایی
operational U قابل بکار انداختن
play upon words U جناس بکار بردن
pre engage U از پیش بکار گماشتن
busied U دست بکار شلوغ
answering U بکار امدن بکاررفتن
misapply U بیموقع بکار بردن
shoehorn U پاشنه کش بکار بردن
shoehorns U پاشنه کش بکار بردن
busier U دست بکار شلوغ
answered U بکار امدن بکاررفتن
busies U دست بکار شلوغ
answer U بکار امدن بکاررفتن
finesse U زیرکی بکار بردن
busying U دست بکار شلوغ
busy U دست بکار شلوغ
busiest U دست بکار شلوغ
answers U بکار امدن بکاررفتن
serviceability U بکار خوری بدردخوری
manoeuver U تدبیر بکار بردن
lever watch U شیوه بکار بردن
commits U بکار بردن نیروها
parachute U پاراشوت بکار بردن
parachutes U پاراشوت بکار بردن
procrustean U بزور بکار وادارنده
parachuting U پاراشوت بکار بردن
set up U اماده بکار استقرار
set to work U دست بکار زدن
misspelt U املای غلط بکار بردن
copper U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
outsmart U زرنگی بیشتری بکار بردن
coppers U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
mordant U ماده ثبات بکار بردن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
employed U بکار گماشتن استخدام کردن
neologist U طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
to keep at it U سخت دست بکار بودن
aminister U تهیه کردن بکار بردن
employ U بکار گماشتن استخدام کردن
stick to your work U بکار خود مشغول باشید
operates U عمل کردن بکار افتادن
leverage U شیوه بکار بردن اهرم
sandbagger U کسیکه کیسه شن بکار برد
misapply U بطور غلط بکار بردن
operated U عمل کردن بکار افتادن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
outsmarted U زرنگی بیشتری بکار بردن
employing U بکار گماشتن استخدام کردن
misspells U املای غلط بکار بردن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
put on U اعمال کردن بکار گماردن
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
I am minding my own business. U کاری بکار کسی ندارم
telescopes U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
telescope U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
paillette U فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
apostrophe U که درموارد زیر بکار میرود
employs U بکار گماشتن استخدام کردن
apostrophes U که درموارد زیر بکار میرود
iodism U خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
operate U عمل کردن بکار افتادن
sharp tongued U بکار برنده سخنان زننده
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
misspell U املای غلط بکار بردن
outsmarting U زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelled U املای غلط بکار بردن
outsmarts U زرنگی بیشتری بکار بردن
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
fuller's earth U خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
obsoletism U بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
pray consider my case U خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
ampersand U کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
occupational therapy U درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
set U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
In what sense are you using this word ? U این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
lampron U چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
studs U زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
play a joke U حیله شوخی امیز بکار بردن
intake U جای ابگیری نیروی بکار رفته
sets U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
There is no fault to find with my work. U بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
lobworm U بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
setting up U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
stepper U چیزی که برای پله بکار می رود
wick U چیزی که بجای فتیله بکار رود
lakh U سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
active participial abjective U اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
accentuation U بکار بردن ایین تکیه صدا
double weft U [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
intakes U جای ابگیری نیروی بکار رفته
wicks U چیزی که بجای فتیله بکار رود
malapropian U کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
corrugated cardboard U مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
boring tubes U لوله هایی که برای حفاری بکار میرود
blacktop U موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود
crosse U چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
tutoyer U دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
To operate something . U چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
polyonging U بکار بردن چند نام برای یک چیز
white line U خط سفیدی که برای تمایز وتشخیص بکار رود
pattern U بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
patterns U بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
polyonymy U بکار بردن چند نام برای یک چیز
hands on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
orthopaedy U معالجه ناخوشی بی انکه دارویی بکار برند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com