English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dispart U تقسیم شدن هدف گیری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
distribute U تقسیم کردن
administers U تقسیم کردن
compartment U تقسیم کردن
distributes U تقسیم کردن
to share out U تقسیم کردن
distributing U تقسیم کردن
compart U تقسیم کردن
separated U تقسیم کردن
aminister U تقسیم کردن
shares U تقسیم کردن
intersect U تقسیم کردن
intersected U تقسیم کردن
intersects U تقسیم کردن
divide U تقسیم کردن
separates U تقسیم کردن
divides U تقسیم کردن
shared U تقسیم کردن
share U تقسیم کردن
administering U تقسیم کردن
administered U تقسیم کردن
give-and-take <idiom> U تقسیم کردن
separate U تقسیم کردن
administer U تقسیم کردن
compartments U تقسیم کردن
cantons U به بخش تقسیم کردن
partitions U تقسیم افراز کردن
pull one's weight <idiom> U کارها را تقسیم کردن
thirds U به سه بخش تقسیم کردن
third U به سه بخش تقسیم کردن
whack up U تقسیم به سهام کردن
tierce U به سه قسمت تقسیم کردن
autotomize U تقسیم خودبخود کردن
partition U تقسیم افراز کردن
sectors U جزء تقسیم کردن
graduates U تقسیم بندی کردن
compartmentation U تقسیم بندی کردن
fractionalize U تقسیم بجزء کردن
fractionize U تقسیم بجزء کردن
shires U به استان تقسیم کردن
shire U به استان تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor U به غرماء تقسیم کردن
graduating U تقسیم بندی کردن
sector U جزء تقسیم کردن
prorate U به نسبت تقسیم کردن
canton U به بخش تقسیم کردن
graduate U تقسیم بندی کردن
lot U تقسیم بندی کردن
break down U تقسیم بندی کردن
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
apportioning U تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize U به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
apportioned U تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions U تقسیم کردن تخصیص دادن
apportion U تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalised U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocating U تقسیم کردن اختصاص دادن
allocates U تقسیم کردن اختصاص دادن
allocate U تقسیم کردن اختصاص دادن
split U ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalises U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
admeasure U سهم دادن تقسیم کردن
syllabify U تقسیم به هجای مقطع کردن
gerrymander U بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
division U بخش رسته تقسیم کردن
distributing U تقسیم کردن تعمیم دادن
aliquot U بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalizes U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
lot U کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalize U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize U بدو بخش تقسیم کردن
quadrat U به قطعات مستطیل تقسیم کردن
pottion U تقسیم کردن سهم دادن از
distribute U تقسیم کردن تعمیم دادن
to d. with others U بادیگران تقسیم یاسهم کردن
distributes U تقسیم کردن تعمیم دادن
divisions U بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalizing U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcel U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
piecemeal U به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize U ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
quarter U به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect U بسه بخش مساوی تقسیم کردن
batches U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
imputed U تقسیم کردن متهم کردن
imputing U تقسیم کردن متهم کردن
impute U تقسیم کردن متهم کردن
imputes U تقسیم کردن متهم کردن
He's a wet blanket. U او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoots U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
terrtorialize U محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
ensue U پی گیری کردن
ensues U پی گیری کردن
ensued U پی گیری کردن
follow up U پی گیری کردن
decoppering U مس گیری کردن
segments U قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment U قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
targetted U هدف گیری کردن
targetting U هدف گیری کردن
retires U کناره گیری کردن
retire U کناره گیری کردن
to take measures U اندازه گیری کردن
dry-cleaned U لکه گیری کردن
dry-cleaning U لکه گیری کردن
dry-cleans U لکه گیری کردن
target U هدف گیری کردن
targeted U هدف گیری کردن
targeting U هدف گیری کردن
targets U هدف گیری کردن
petrol U بنزین گیری کردن
preventing U پیش گیری کردن
prevented U پیش گیری کردن
precludes U پیش گیری کردن
prevent U پیش گیری کردن
ranging U قلق گیری کردن
precluding U پیش گیری کردن
precluded U پیش گیری کردن
preclude U پیش گیری کردن
tup U جفت گیری کردن
measure U اندازه گیری کردن
caulk U بتونه گیری کردن
hold aloof U کناره گیری کردن
throw up U کناره گیری کردن از
to give wide berth to U کناره گیری کردن از
prevents U پیش گیری کردن
to keep one's distance U کناره گیری کردن
decarbonate U کاربن گیری کردن
emending U غلط گیری کردن
fuelling U سوخت گیری کردن
caviling U خرده گیری کردن
shelling U سبوس گیری کردن
seceding U کناره گیری کردن
refuelling U سوخت گیری کردن
shells U سبوس گیری کردن
intercepts U جلو گیری کردن
refuels U سوخت گیری کردن
intercepting U جلو گیری کردن
intercepted U جلو گیری کردن
To remove the stains . U لکه گیری کردن
intercept U جلو گیری کردن
factorize U فاکتور گیری کردن
cavilled U خرده گیری کردن
fuel U سوخت گیری کردن
deburr U پلیسه گیری کردن
fueled U سوخت گیری کردن
emend U غلط گیری کردن
emended U غلط گیری کردن
fuelled U سوخت گیری کردن
refuel U سوخت گیری کردن
secede U کناره گیری کردن
seceded U کناره گیری کردن
cavils U خرده گیری کردن
to split hairs U نکته گیری کردن
decarbonize U کاربن گیری کردن
fuels U سوخت گیری کردن
secedes U کناره گیری کردن
to seclude oneself U کناره گیری کردن
shell U سبوس گیری کردن
proofreads U غلط گیری کردن
emends U غلط گیری کردن
refueled U سوخت گیری کردن
over refine U زیادنکته گیری کردن
desalt U نمک گیری کردن از
proofreading U غلط گیری کردن
point U هدف گیری کردن
fussiness U ایراد گیری کردن
refueling U سوخت گیری کردن
caviled U خرده گیری کردن
crack down on <idiom> U سخت گیری کردن
proofread U غلط گیری کردن
dry cleanse U لکه گیری کردن
cavil U خرده گیری کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com