Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
self evidence
U
بی نیازی از اثبات بدیهیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
agamic
U
بی نیازی از جفت گیری بی نیازی از تلقیح
affirmatory
U
کلمه اثبات عبارت اثبات
satiety
U
بی نیازی
autarky
U
بی نیازی اقتصادی
independence
U
بی نیازی ازدیگران
no reply necessary
[NRN]
U
نیازی به پاسخ نیست.
to meet
U
[به نیازی]
جواب دادن
to accommodate
U
[به نیازی]
جواب دادن
to comply
[with]
U
[به نیازی]
جواب دادن
There's no need to elaborate.
U
نیازی به توضیح اضافی نیست.
no address operation
U
دستویر که نیازی به آدرس در خود ندارد
standards
U
اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند
standard
U
اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند
bloop
U
عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
U
با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست.
[چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
prefix notation
U
عملیات ریاضی به صورت منط ق به طوری که عملگر پیش از عملوندها فاهر میشود و نیازی به کروشه نیست
concertina fold
U
قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
conversion tables
U
جدول جستجو یا مجموعهای ازنتایج ذخیره شده که به سرعت با یک فرآیند قابل دستیابی هستند و نیازی به محاسبه نتیجه نیست
flattest
U
بسته مدار مجتمع که لبههای آن افقی هستند و باعث میشود وسیله مستقیماگ در PBS نصب شود و نیازی به سوراخها نیست
flat
U
بسته مدار مجتمع که لبههای آن افقی هستند و باعث میشود وسیله مستقیماگ در PBS نصب شود و نیازی به سوراخها نیست
asynchronous
U
داده یا وسیله سریال که نیازی به یکنواخت بودن با وسیله دیگر ندارند
chapter
U
بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
chapters
U
بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
segments
U
بخش از برنامه اصلی که مستقلاگ اجرا شود و نیازی به اجرای تعبیر برنامه نیست
segment
U
بخش از برنامه اصلی که مستقلاگ اجرا شود و نیازی به اجرای تعبیر برنامه نیست
static
U
MAR که تا وقتی داده می پذیرد که منبع تغذیه روشن است و داده نیازی به تنظیم مجدد ندارد
demonstrations
U
اثبات
subantiation
U
اثبات
demonstration
U
اثبات
substantiation
U
اثبات
proof
U
اثبات
proofs
U
اثبات
positiveness
U
اثبات
positivity
U
اثبات
ascertainment
U
اثبات
agument
U
اثبات
vindication
U
اثبات
proving
U
اثبات
verification
U
اثبات
shows
U
اثبات
showed
U
اثبات
show
U
اثبات
assertion
U
اثبات
hand
U
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
handing
U
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
indemonstrable
U
اثبات نا پذیر
demonstrated
U
اثبات کردن
onus probandi
U
بار اثبات
in order to prove
U
برای اثبات
demonstrates
U
اثبات کردن
justificatory
U
اثبات کننده
demonstrating
U
اثبات کردن
in proof of
U
برای اثبات
manifestative
U
اثبات کننده
burden of proof
U
بار اثبات
ascertainable
U
اثبات پذیر
ontology probandi
U
بار اثبات
demonstrative
U
اثبات کننده
positivism
U
اثبات گرایی
self-evident
U
بی نیاز از اثبات
onus of proof
U
بار اثبات
demonstratively
U
ازراه اثبات
supporting
U
اثبات کردن
burden of proof
U
وفیفه اثبات
deraign
U
اثبات کردن
demonstration
U
اثبات تجربی
demonstrations
U
اثبات تجربی
demonstrator
U
اثبات کننده
demonstrators
U
اثبات کننده
assert
U
اثبات کردن
asserted
U
اثبات کردن
asserting
U
اثبات کردن
asserts
U
اثبات کردن
hold up
<idiom>
U
اثبات حقیقت
corroborate
U
اثبات کردن
corroborated
U
اثبات کردن
affirmations
U
تصدیق اثبات
affirmation
U
تصدیق اثبات
documentation
U
اثبات بامدرک
provable
U
قابل اثبات
proving
U
اثبات کردن
provability
U
قابلیت اثبات
corroborates
U
اثبات کردن
corroborating
U
اثبات کردن
proven
U
اثبات شده
proved
U
اثبات کردن
proves
U
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
prover
U
اثبات کردن
prove
U
اثبات کردن
program proving
U
اثبات برنامه
positivist
U
اثبات گرا
predication
U
اثبات موعظه
proof
U
اثبات
[ریاضی]
substantiating
U
اثبات کردن
substantiate
U
اثبات کردن
verifiability
U
اثبات پذیری
substantiated
U
اثبات کردن
demonstrate
U
اثبات کردن
theorem proving
U
اثبات نظریه
substantiates
U
اثبات کردن
provably
U
بطور اثبات پذیر
probative
U
دال بر اثبات مشروط
logical positivism
U
اثبات گرایی منطقی
probatory
U
دال بر اثبات مشروط
come in handy
<idiom>
U
اثبات مفید بودن
mend one's ways
<idiom>
U
اثبات عادت شخصی
proving a will
U
اثبات صحت وصیتنامه
to demonstrate a proposition
U
قضیهای را اثبات کردن
bear record to
U
تصدیق یا اثبات کردن
vindicates
U
اثبات بیگناهی کردن
demonstrable
U
قابل شرح یا اثبات
vindicating
U
اثبات بیگناهی کردن
vindicate
U
اثبات بیگناهی کردن
burden of proof
U
مسئوولیت اثبات ادعا
demonstrably
U
قابل شرح یا اثبات
evidance in substanttiation of claims
U
ادله اثبات دعوی
vindication
U
اثبات بیگناهی توجیه
vindicated
U
اثبات بیگناهی کردن
veritable
U
قابل اثبات حقیقت
substantiating
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiated
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
make out
<idiom>
U
باعث اعتماد،اثبات شخص
refuted
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
refute
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
disproves
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disproved
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disprove
U
اثبات کذب چیزی راکردن
proves
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
premise
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
refuting
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
evincibly
U
بطوریکه بتوان اثبات کردن
in proof of his statement
U
برای اثبات گفته خود
disproving
U
اثبات کذب چیزی راکردن
in p of my statement
U
برای اثبات گفته خودم
premised
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
realia
U
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
in duly substantiated cases
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where there is a valid reason
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeals
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeal
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
the burden of proof rests of claimant
U
بار اثبات بر عهده شاکی است
substantiative
U
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
refutation
U
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
the burden of proof rests with
U
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
hold down
U
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
raw
U
روش دستیابی به فایل که وقتی داده از فایل خوانده میشود نیازی به ترجمه داده یا تنظیم آن ندارد
single combat
U
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
probative
U
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
program verification
U
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
reductive ad absurdum
U
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
inducing
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith.
U
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
induces
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
U
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendered
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication
U
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur
U
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
aver
U
اثبات کردن تصدیق کردن
affirms
U
اثبات کردن تصریح کردن
affirming
U
اثبات کردن تصریح کردن
affirmed
U
اثبات کردن تصریح کردن
avers
U
اثبات کردن تصدیق کردن
averring
U
اثبات کردن تصدیق کردن
averred
U
اثبات کردن تصدیق کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
indemonstrable
U
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com