Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 291 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
come out with
<idiom>
U
بیان کردن ،گفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
give
U
نسبت دادن به بیان کردن
gives
U
نسبت دادن به بیان کردن
giving
U
نسبت دادن به بیان کردن
word
U
بالغات بیان کردن
worded
U
بالغات بیان کردن
language
U
بصورت لسانی بیان کردن
languages
U
بصورت لسانی بیان کردن
statement
U
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements
U
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
express
U
بیان کردن اداکردن
expressed
U
بیان کردن اداکردن
expresses
U
بیان کردن اداکردن
expressing
U
بیان کردن اداکردن
riddle
U
تفسیریا بیان کردن
riddles
U
تفسیریا بیان کردن
say
U
بیان کردن
says
U
بیان کردن
detail
U
یات را بیان کردن
detailing
U
یات را بیان کردن
quote
U
نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted
U
نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes
U
نقل بیان کردن نشان نقل قول
authentication
U
استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
restate
U
مجددا بیان کردن
restated
U
مجددا بیان کردن
restates
U
مجددا بیان کردن
restating
U
مجددا بیان کردن
paraphrase
U
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased
U
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases
U
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrasing
U
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneer
U
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneered
U
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneering
U
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneers
U
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
verbalised
U
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises
U
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising
U
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize
U
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalized
U
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes
U
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizing
U
بصورت شفاهی بیان کردن
pronounce
U
رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces
U
رسما بیان کردن ادا کردن
impart
U
بیان کردن
imparted
U
بیان کردن
imparting
U
بیان کردن
imparts
U
بیان کردن
quantified
U
چندی بیان کردن
quantifies
U
چندی بیان کردن
quantify
U
چندی بیان کردن
quantifying
U
چندی بیان کردن
bubble
U
بیان کردن حباب
bubbled
U
بیان کردن حباب
bubbles
U
بیان کردن حباب
bubbling
U
بیان کردن حباب
tell
U
بیان کردن
telling-off
U
بیان کردن
tells
U
بیان کردن
scan
U
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned
U
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scans
U
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
frame
U
بیان کردن
represent
U
بیان کردن نشان دادن
represented
U
بیان کردن نشان دادن
represents
U
بیان کردن نشان دادن
alphabetize
U
به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
caveatemptor
U
اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
cross examination
U
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
enouce
U
بیان کردن بصراحت گفتن
macro
U
کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
reword
U
باواژههای دیگری بیان کردن
run on
U
بتفصیل بیان کردن
set forth
U
بیان کردن
set out
U
بیان کردن
SGML
U
استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
sound off
U
ازادانه بیان کردن
synopsize
U
بصورت مجمل بیان کردن
to set forth
U
بیان کردن
to set out
U
بیان کردن شرح دادن
rephrase
U
به طرز دیگری بیان کردن
rephrased
U
به طرز دیگری بیان کردن
rephrases
U
به طرز دیگری بیان کردن
rephrasing
U
به طرز دیگری بیان کردن
To speake in great detail.
U
مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
sound off
<idiom>
U
عقاید را بیان کردن
utter
U
بیان کردن
voice
U
بیان کردن
to speak
[things indicating something]
U
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
to speak volumes
[for]
U
کاملأ واضح بیان کردن
[اصطلاح مجازی]
Other Matches
warn
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
sass
U
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
greeted
U
درود گفتن تبریک گفتن
greets
U
درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a
U
اری گفتن بله گفتن
greet
U
درود گفتن تبریک گفتن
ranting
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranten
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complement
U
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complemented
U
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complementing
U
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complements
U
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
declare
U
افهار کردن گفتن
have it
<idiom>
U
گفتن ،ادعا کردن
turn thumbs down
<idiom>
U
رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
declaring
U
افهار کردن گفتن
declares
U
افهار کردن گفتن
abdicated
U
تفویض کردن ترک گفتن
iterate
U
دوباره گفتن بازگو کردن
abdicate
U
تفویض کردن ترک گفتن
welcome
U
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
abdicates
U
تفویض کردن ترک گفتن
abdicating
U
تفویض کردن ترک گفتن
citing
U
اتخاذ سند کردن گفتن
enunciates
U
اعلام کردن صریحا گفتن
enunciated
U
اعلام کردن صریحا گفتن
tongues
U
گفتن دارای زبانه کردن
enunciate
U
اعلام کردن صریحا گفتن
rumor
U
شایعه گفتن و یا پخش کردن
welcomes
U
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcoming
U
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
rumours
U
شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumoured
U
شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumour
U
شایعه گفتن و یا پخش کردن
lecture
U
سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectured
U
سخنرانی کردن خطابه گفتن
rumors
U
شایعه گفتن و یا پخش کردن
lectures
U
سخنرانی کردن خطابه گفتن
lecturing
U
سخنرانی کردن خطابه گفتن
enunciating
U
اعلام کردن صریحا گفتن
rumored
U
شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinate
U
هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinated
U
هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinates
U
هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinating
U
هذیان گفتن اشتباه کردن
welcomed
U
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
cite
U
اتخاذ سند کردن گفتن
gratulate
U
تبریک گفتن سلام کردن
cited
U
اتخاذ سند کردن گفتن
cites
U
اتخاذ سند کردن گفتن
jaber
U
وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
to mince matters
U
از گفتن راستی فرو گذار کردن
Easier said than done .
<proverb>
U
گفتن سهل تر از عمل کردن است .
affirmed
U
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirms
U
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
droning
U
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drones
U
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droned
U
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone
U
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
affirming
U
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
to be rude to any one
U
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to speak one's mind
U
اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to wheeze out
U
باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
sputters
U
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered
U
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter
U
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
straight from the shoulder
<idiom>
U
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
dogmatize
U
امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
cant
U
باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
to recount something to someone
[formal]
U
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
negative true logic
U
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
to talk in a whisper
U
بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
rhetoric
U
علم معانی بیان معانی بیان
says
U
سخن گفتن صحبت کردن سخن
say
U
سخن گفتن صحبت کردن سخن
get out
U
گفتن
relates
U
گفتن
mouthed
U
گفتن
bubbling
U
گفتن
bubble
U
گفتن
mouth
U
گفتن
let out
<idiom>
U
گفتن
let (someone) know
<idiom>
U
گفتن
tells
U
گفتن
telling-off
U
گفتن
utter
U
گفتن
tell
U
گفتن
uttered
U
گفتن
say
U
گفتن
iteration
U
گفتن
utters
U
گفتن
saith
U
گفتن
bubbles
U
گفتن
bubbled
U
گفتن
mouthing
U
گفتن
says
U
گفتن
rehearses
U
گفتن
utterance
U
گفتن
rehearsing
U
گفتن
relate
U
گفتن
to tell a story
U
گفتن
informing
U
گفتن
vituperate
U
بد گفتن
viyuperate
U
بد گفتن
rehearsed
U
گفتن
utterances
U
گفتن
inform
U
گفتن
to weep out
U
گفتن
rehearse
U
گفتن
informs
U
گفتن
to give utterance to
U
گفتن
adduse
U
گفتن
mouths
U
گفتن
pshaw
U
اه گفتن
pronunciations
U
بیان
verbiage
[American English]
U
بیان
diction
U
بیان
say-so
U
بیان
pronunciation
U
بیان
recitation
U
بیان
recitations
U
بیان
say so
U
حق بیان
say so
U
بیان
say-so
U
حق بیان
wording
U
بیان
word choice
U
بیان
diction
U
بیان
expositions
U
بیان
statement
U
بیان
expression
U
بیان
expressions
U
بیان
exposition
U
بیان
averment
U
بیان
explanation
U
بیان
wording
U
بیان
interpretation
U
بیان
choice of words
U
بیان
quotation
U
بیان
quotations
U
بیان
explanations
U
بیان
statements
U
بیان
declaration
U
بیان
interpretations
U
بیان
declarations
U
بیان
rhetorically
U
بیان
locution
U
بیان
locutions
U
بیان
experssion
U
بیان
explication
U
بیان
dite
U
بیان
dit
U
بیان
come clean
<idiom>
U
راست گفتن
take leave of
U
بدرود گفتن با
to bid a
U
وداع گفتن
tack tall
U
گزاف گفتن
observed
U
گفتن برپاداشتن
To get someones goat To utter blasphemies .
U
کفر گفتن
observe
U
گفتن برپاداشتن
sweet talk
U
تملق گفتن
to yell out
U
با نعره گفتن
whine
U
باناله گفتن
macarize
U
خوشابحال گفتن
tallyho
U
اهای گفتن
to talk tall
U
گزاف گفتن
to bid a
U
بدرود گفتن
to bellow out
U
بانعره گفتن
to bellow forth
U
با نعره گفتن
whines
U
باناله گفتن
overstating
U
اغراق گفتن در
overstates
U
اغراق گفتن در
overstated
U
اغراق گفتن در
crack a joke
<idiom>
U
جوک گفتن
overstate
U
اغراق گفتن در
to tell a lie
U
دروغ گفتن
to a. oneself
U
سخن گفتن
lied
U
:دروغ گفتن
lie
دروغ گفتن
whined
U
باناله گفتن
to tell the truth
U
راست گفتن
fable
U
حکایت گفتن
communing
U
راز دل گفتن
restating
U
باز گفتن
congratulate
U
تبریک گفتن
congratulate
U
شادباش گفتن
congratulated
U
تبریک گفتن
congratulated
U
شادباش گفتن
mammer
U
بالکنت گفتن
congratulates
U
تبریک گفتن
congratulates
U
شادباش گفتن
congratulating
U
تبریک گفتن
giggle
U
سخن گفتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com