Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
to take pity on any one
U
بکسی رحم کردن
to read one a lesson
U
بکسی نصیحت کردن
To spit at someone (something).
U
بکسی (چیزی ) تف کردن
bequeathed
U
بکسی واگذار کردن
to give one the knee
U
بکسی تواضع کردن
bequeath
U
بکسی واگذار کردن
bequeathing
U
بکسی واگذار کردن
bequeaths
U
بکسی واگذار کردن
to give heed to any one
U
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to give one the knee
U
بکسی تعظیم کردن
to lay violent handsonany one
U
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to pelt some one with stones
U
باسنگ بکسی حمله کردن
derided
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
deriding
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
to ply any one with drink
U
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
toa the life of a person
U
سوء قصدنسبت بکسی کردن
deride
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
to pelt some one with stones
U
سنگ بکسی پرت کردن
pull through
U
در سختی بکسی کمک کردن
to serve notice on a person
U
رسما بکسی اخطار کردن
derides
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
to follow any ones example
U
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to bechon to a person to come
U
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to serve a legal p on any one
U
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to do make or pay obeisance to
U
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to snap one's nose or head off
U
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
To look fondly at someone .
U
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to palm off a thing on aperson
U
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patents
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person
U
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
to tun a
U
تصادف کردن با
come into collision
U
تصادف کردن
to come in to collision
U
تصادف کردن
crushes
U
تصادف کردن
collides
U
تصادف کردن
collided
U
تصادف کردن
jar
U
تصادف کردن
impinge
U
تصادف کردن
impinged
U
تصادف کردن
run upon
U
تصادف کردن با
run against
U
تصادف کردن با
colliding
U
تصادف کردن
crushed
U
تصادف کردن
collide
U
تصادف کردن
crush
U
تصادف کردن
impinges
U
تصادف کردن
jars
U
تصادف کردن
jarred
U
تصادف کردن
imposition of hands
U
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
channel
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
impacts
U
برخورد کردن
meet
U
برخورد کردن
osculate
U
برخورد کردن
chatters
U
برخورد کردن
chattering
U
برخورد کردن
chattered
U
برخورد کردن
knock-up
U
برخورد کردن
chatter
U
برخورد کردن
knock-ups
U
برخورد کردن
impact
U
برخورد کردن
knock up
U
برخورد کردن
meets
U
برخورد کردن
smash
U
برخورد خرد کردن
smashes
U
برخورد خرد کردن
snags
U
بمانعی برخورد کردن
warm up
<idiom>
U
دوستانه برخورد کردن
meet
U
: برخورد کردن یافتن
glad hand
<idiom>
U
بااهمییت برخورد کردن
snag
U
بمانعی برخورد کردن
snagging
U
بمانعی برخورد کردن
meets
U
: برخورد کردن یافتن
to collide head on
U
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
sideswipes
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
crushes
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crush
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
condition
U
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
head crash
U
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
to play one f.
U
بکسی ناروزدن
to spat at
U
تف بکسی انداختن
snap a person's nose off
U
بکسی پریدن
snap a person's head off
U
بکسی پریدن
to give ones heart to a person
U
دل بکسی دادن
to ride one down
U
سواره بکسی
to play a trick on any one
U
بکسی حیله
to run across or against
U
بکسی تاخت
drop by
U
بکسی سر زدن
to face any one down
U
بکسی تشرزدن
tile
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tiles
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to believe in a person
U
بکسی ایمان اوردن
to yearn to
U
بکسی اشتیاق داشتن
to paddle one's own canoe
U
کار بکسی نداشتن
Dont you dare tell anyone .
U
مبادا بکسی بگویی
to serve one a trick
U
بکسی حیله زدن
serve one a trick
U
بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to
U
بکسی احترام گزاردن
to hit
U
اصابت کردن
[برخورد کردن]
[ضربه زدن ]
[زدن]
heteroplasty
U
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to put a slur on any one
U
لکه بدنامی بکسی چسباندن
retaliates
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to give one the straight tip
U
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
retaliating
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
toincrease any one's salary
U
اضافه حقوق بکسی دادن
to swear tre sonagainstany one
U
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to have recourse to a person
U
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
To give somebody a few days grace .
U
بکسی چند روز مهلت دادن
to think highliy of any one
U
نسبت بکسی خوش بین بودن
favoritism
U
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
prejudice agaiast a person
U
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to show one out
U
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
It is for your own ears.
U
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
incommunicability
U
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
p in favour of a person
U
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
incommunicableness
U
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
indian giver
U
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
collision
U
تصادف
chanced
U
تصادف
encounters
U
تصادف
encountered
U
تصادف
at random
U
به تصادف
shunts
U
تصادف
collisions
U
تصادف
shunted
U
تصادف
shunt
U
تصادف
coincidence
U
تصادف
chance
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
encountering
U
تصادف
chances
U
تصادف
concurrence
U
تصادف
occurence
U
تصادف
occurance
U
تصادف
gambling
U
تصادف
chancing
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
occurrence
U
تصادف
fortuity
U
تصادف
randomly
U
تصادف
accidentalism
U
تصادف
random
U
تصادف
encounter
U
تصادف
accident
U
تصادف
impingement
U
تصادف
accidents
U
تصادف
accidentalness
U
تصادف
to stand in one's light
U
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud
U
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
hits
U
ضربت تصادف
occurrences
U
تصادف رویداد
occurrence
U
تصادف رویداد
accidentalism
U
تصادف گرایی
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com