English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To pay someone handsomely. U به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
Other Matches
averaging U میانگین حسابی متوسط حسابی
average U میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged U میانگین حسابی متوسط حسابی
averages U میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean U میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression U عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
thorough paced U حسابی
calculative U حسابی
pursang U حسابی
incalculability U بی حسابی
smack dab U حسابی
pitched U حسابی
arithmetical U حسابی
arithmetic U حسابی
areal cook U یک اشپز حسابی
squared U منظم حسابی
arithmetic register U ثبات حسابی
arithmetic progression U تصاعد حسابی
aregular cook U اشپز حسابی
square U منظم حسابی
arithmetic operation U عمل حسابی
arithmetic operation U عملیات حسابی
arithmetic instruction U دستورالعمل حسابی
arithmetic mean U میانگین حسابی
roundly U بطور حسابی
arithmetic expression U مبین حسابی
arithmetic check U مقابله حسابی
simple mean U میانگین حسابی
arithmetic method U روش حسابی
squares U منظم حسابی
arithmetic U حسابی حسابگر
well got up U پاکیزه حسابی
arithmetic statement U حکم حسابی
mean square U یک مربع حسابی
squaring U منظم حسابی
arithmetic relation U رابطه حسابی
arithmetic series U سریهای حسابی
number-theoretic function U تابع حسابی [ریاضی]
dishonors U بد حسابی عدم پرداخت
now you're talking U این شدحرف حسابی
arithmetic shift U تغییر مکان حسابی
arithmetic sequence U تصاعد حسابی [ریاضی]
arithmetic function U تابع حسابی [ریاضی]
to talk sense U حرف حسابی زدن
arithmetical function U تابع حسابی [ریاضی]
he is no less than a gambler U قمارباز حسابی است
He thrashed his son soundly . U پسرش را حسابی کتک زد
dishonoring U بد حسابی عدم پرداخت
dishonours U بد حسابی عدم پرداخت
i have caught a thorough chill U سرمای حسابی خورده ام
dishonour U بد حسابی عدم پرداخت
dishonored U بد حسابی عدم پرداخت
Put on some decent clothes. U یک لباس حسابی تنت کن
dishonoured U بد حسابی عدم پرداخت
roll out the red carpet <idiom> U حسابی پذیرایی کردن
He is a habitual defaulter. U آدم بد حسابی است
dishonouring U بد حسابی عدم پرداخت
Now you are talking. That makes sense. U حالااین شد یک حرف حسابی
lay into a person U کسی را کتک حسابی زدن
not on any account U اصلا روی هیچ حسابی
He is a decent fellow(guy,chap) U طرف آدم حسابی است
She gave us quite a decent dinner. U یک شام خیلی حسابی به ماداد
arithmetic operator U نشان حسابی عملگر ریاضی
He always pays on the nail. U آدم خوش حسابی است
to play up U درست و حسابی بازی کردن
I was totally tongue-tied. U زبانم حسابی بند آمد
We dont have qualified personnel in this company. U دراین شرکت آدم حسابی نداریم
My good fello,why didnt you tell me? U آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
You wouldnt be here if you had any sense U اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
We had a nice long walk today. U امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
We are quits. We are even. U دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
Give the room a good clean. U اتاق را حسابی جمع وجور کردن
This dress is quite the thing. U این لباس چیز حسابی است
He threatened to thrash the life out of me. U مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
detailed U حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
variance U میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
to have a spree U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a binge U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
debt of honour U بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
root mean square U ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
operates U از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated U از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operate U از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
centroid U در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
arithmetic register U ثبات حسابی ثبات محاسباتی
arithmetic instruction U دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
to switch on U اتصال دادن جریان دادن
organising U سازمان دادن ارایش دادن
judged U حکم دادن تشخیص دادن
judge U حکم دادن تشخیص دادن
plating U اب دادن روکش فلز دادن
mitigates U تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated U تخفیف دادن تسکین دادن
incise U چاک دادن شکاف دادن
organize U سازمان دادن ارایش دادن
to set forth U شرح دادن بیرون دادن
loans U قرض دادن عاریه دادن
massage U ماساژ دادن تغییر دادن
massaged U ماساژ دادن تغییر دادن
organizing U سازمان دادن ارایش دادن
expands U توسعه دادن بسط دادن
expanding U توسعه دادن بسط دادن
massaging U ماساژ دادن تغییر دادن
to follow up U ادامه دادن قوت دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
incised U چاک دادن شکاف دادن
empower U اختیار دادن وکالت دادن
promoting U ترفیع دادن ترویج دادن
loan U قرض دادن عاریه دادن
individualised U تمیز دادن تشخیص دادن
loaning U قرض دادن عاریه دادن
informs U اطلاع دادن گزارش دادن
inform U اطلاع دادن گزارش دادن
illustrating U شرح دادن نشان دادن
prefers U ترجیح دادن برتری دادن
develop U بسط دادن پرورش دادن
give security for U تامین دادن ضامن دادن
develops U بسط دادن پرورش دادن
individualises U تمیز دادن تشخیص دادن
purging U غرامت دادن جریمه دادن
individualising U تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing U تمیز دادن تشخیص دادن
individualize U تمیز دادن تشخیص دادن
instructs U دستور دادن اموزش دادن
individualized U تمیز دادن تشخیص دادن
organises U سازمان دادن ارایش دادن
incises U چاک دادن شکاف دادن
instructing U دستور دادن اموزش دادن
organizes U سازمان دادن ارایش دادن
mitigate U تخفیف دادن تسکین دادن
expand U توسعه دادن بسط دادن
massages U ماساژ دادن تغییر دادن
illustrates U شرح دادن نشان دادن
effectuate U انجام دادن صورت دادن
individualizes U تمیز دادن تشخیص دادن
instruct U دستور دادن اموزش دادن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com