English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (765 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
point U به سمت متوجه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
divert U متوجه کردن معطوف داشتن
diverted U متوجه کردن معطوف داشتن
diverts U متوجه کردن معطوف داشتن
lend U متوجه کردن
lends U متوجه کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
animadvert U اعتراض کردن متوجه شدن
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
to pull any one by the sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . U کسی را متوجه چیزی کردن
to point to something U به چیزی متوجه کردن
to waken U متوجه کردن
Other Matches
overhanging U متوجه
tenty U متوجه
on ones guard U متوجه
advertent U متوجه
attentive U متوجه
regardful U متوجه
heedful U متوجه
theocentric U متوجه بخدا
presentient U قبلا متوجه
tendentious U متمایل متوجه
lend U متوجه شدن
lends U متوجه شدن
wistful U متوجه ارزومند
particular redemption U متوجه فقره
finical U متوجه جزئیات
see-through U متوجه شدن
see through U متوجه شدن
Be carful . U متوجه باش
heliotropic U متوجه پرتوافتاب
point U متوجه ساختن
directs U متوجه ساختن
directed U متوجه ساختن
direct U متوجه ساختن
I see now . I got it now . I understand now. U حالافهمیدم ( متوجه شدم )
otherworldly U متوجه دنیای دیگر
acroscopic U متوجه به بالا صعودی
Oh, I see! U آه، الان متوجه شدم!
to not be [any] the wiser <idiom> U باز هم متوجه نشدن
I am beginning to realize ( understand ) . U کم کم دارم متوجه می شوم
It dawned on me. U بعدش من متوجه شدم.
He is attentive to his work . U متوجه کارش است
he aimed it at me U سخنش متوجه من بود
self centered U متوجه نفس خود
reentrant U متوجه بسمت داخل
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
earthbound U متوجه بسوی زمین
see the light <idiom> U متوجه اشتباه شدن
Now I understand! U حالا متوجه شدم!
It has come to my notice that… U اخیرا"متوجه شده ام که ...
falloff U متوجه بودن منحرف شدن
I am concentrating on my studies . U افکارم متوجه مطالعاتم است
great dangers overhang us U خطرهای بزرگی متوجه ما است
great dangers impend over us U خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
She is not mindful of her social position ( status ) . U متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
Be carful of your health . U متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
It finally sunk in ! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to strike at any one U ضربت خود را متوجه کسی ساختن
Upon reflection , I realized that … U دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
It was only when she rang up [called] that I realized it. U تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
At last the penny dropped! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
intensive bombardment U بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomerangs U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introverts U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
extroverts U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extrovert U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
blind side U سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
feel out <idiom> U صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
How do I notice when the meat is off? U چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
microwave hop U یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
sailed U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
common nuisance U منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
onshore U روی ساحل متوجه بطرف ساحل
The football players are warming up before the game ( match) . U هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
transliterate U عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device U وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalize U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
modulates U میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
parallelize U تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
specifies U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
adjusts U مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
specifying U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
detach U تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
compensates U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
judge U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
refer U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refers U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
justifying U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
specify U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
adjusting U مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
modulate U میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
judges U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
justify U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
compensate U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
detaching U تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
compensated U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
detaches U تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
justifies U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
modulating U میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
to secure U تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
to adapt [to] U جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به]
clears U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
ascertian U محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
expends U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
crush U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com