Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
let go
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
rushing
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
underact
U
درست انجام ندادن
stopped
U
انجام ندادن عملی
stop
U
انجام ندادن عملی
stopping
U
انجام ندادن عملی
stops
U
انجام ندادن عملی
what about
<idiom>
U
چطور(درمورد چیزی)
buggered
U
قطعا کاریرا انجام ندادن
To be biased (prejudiced).
U
درمورد چیزی تعصب داشتن
smoke out
<idiom>
U
درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
underplaying
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplay
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed
U
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
bark up the wrong tree
<idiom>
[درمورد چیزی گمان اشتباه کردن]
monomaia
U
جنون درمورد بخصوصی وسواس در چیزی
ignoring
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores
U
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
cut (someone) off
<idiom>
U
اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
disoblige
U
دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to have a finger in the pie
U
پادرمیان کاری گذاشتن درچیزی
to saddle any one with a task
U
کاری را بدوش کسی گذاشتن
to shift a burden
U
کاری رابدوش دیگری گذاشتن
To pawn ones life ( honour) .
U
زندگی ( شرافت ) خود را درگروی کاری گذاشتن
actions
U
انجام کاری
action
U
انجام کاری
mind to do a thing
U
اماده انجام کاری
authority
U
توانایی انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
sleeping
U
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
U
ایستادن
[از انجام کاری]
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
achieving
U
موفقیت در انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
U
روش انجام کاری
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
capable
U
توانایی انجام کاری
about to do something
<idiom>
U
درحال انجام کاری
backlog
U
کاری که باید انجام شود
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
to intend to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
have
U
باعث انجام کاری شدن
having
U
باعث انجام کاری شدن
take one's time
<idiom>
U
انجام کاری بدون عجله
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
wit's end
<idiom>
U
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
capability
U
قادر به انجام کاری بودن
authorization
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
make one's bed and lie in it
<idiom>
U
مسئول انجام کاری بودن
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
supererogation
U
انجام کاری بیش از حد وفیفه
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
load
U
کاری که باید انجام شود
loads
U
کاری که باید انجام شود
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
cinch
U
کاری که با سهولت انجام شود
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
U
توانایی انجام کاری رانداشتن
to intend to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
fall over oneself
<idiom>
U
کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something
<idiom>
U
کاملا مصمم در انجام کاری
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
to propose to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
chips
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
spadework
U
کاری که با بیل انجام میدهند
to propose to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
undertake
U
توافق برای انجام کاری
planning
U
سازماندهی نحوه انجام کاری
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
chip
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
to be about to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something
U
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to be in a position to do something
U
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
null
U
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
get around to
<idiom>
U
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something
<idiom>
U
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
facility
U
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
operation
U
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork
U
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
U
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it
<idiom>
U
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternatives
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
taskwork
U
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to advertise for bids
U
چیزی را به مناقصه گذاشتن
to put something into cold storage
<idiom>
U
چیزی را به کنار گذاشتن
to invite tenders for something
U
چیزی را به مناقصه گذاشتن
to invite tenders for something
U
چیزی را به مزایده گذاشتن
To leave something hanging.
U
چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
to put something on the shelf
<idiom>
U
چیزی را به کنار گذاشتن
to advertise for bids
U
چیزی را به مزایده گذاشتن
facility
U
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest
U
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something
<idiom>
U
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
U
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to set one's mind on anything
U
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
U
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
blank
U
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorize
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op
U
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to key up any to do s.th.
<idiom>
O
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com