English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
evincibly U بطوریکه بتوان اثبات کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impressibly U بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
ideally U بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
estimably U بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد
googolplex U عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
squaring U بتوان دوم بردن مجذور کردن
squares U بتوان دوم بردن مجذور کردن
square U بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared U بتوان دوم بردن مجذور کردن
affirmatory U کلمه اثبات عبارت اثبات
demonstrates U اثبات کردن
demonstrated U اثبات کردن
deraign U اثبات کردن
corroborating U اثبات کردن
corroborate U اثبات کردن
substantiating U اثبات کردن
demonstrating U اثبات کردن
proving U اثبات کردن
corroborates U اثبات کردن
corroborated U اثبات کردن
substantiated U اثبات کردن
proved U اثبات کردن
prover U اثبات کردن
proves U اثبات کردن
affirm اثبات کردن
asserting U اثبات کردن
supporting U اثبات کردن
assert U اثبات کردن
asserted U اثبات کردن
prove U اثبات کردن
substantiates U اثبات کردن
asserts U اثبات کردن
demonstrate U اثبات کردن
substantiate U اثبات کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
vindicates U اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition U قضیهای را اثبات کردن
vindicating U اثبات بیگناهی کردن
bear record to U تصدیق یا اثبات کردن
vindicated U اثبات بیگناهی کردن
vindicate U اثبات بیگناهی کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
refuting U اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiated U با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes U اشتباه کسی را اثبات کردن
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiates U با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating U با دلیل ومدرک اثبات کردن
refute U اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate U با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted U اشتباه کسی را اثبات کردن
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
affirming U اثبات کردن تصریح کردن
averring U اثبات کردن تصدیق کردن
affirms U اثبات کردن تصریح کردن
affirmed U اثبات کردن تصریح کردن
averred U اثبات کردن تصدیق کردن
aver U اثبات کردن تصدیق کردن
avers U اثبات کردن تصدیق کردن
the f. of a table U بطوریکه
as U بطوریکه
in due f. U بطوریکه
qua U بطوریکه
so that U بطوریکه
according as U همچنانکه بطوریکه
inapplicably U بطوریکه تطبیق ننماید
incomputably U بطوریکه نتوان شمرد
as much as possible U تا بتوان
ineffably U بطوریکه نتوان بیان کرد
incommutably U بطوریکه نتوان معاوضه نمود
as far as possible U تا انجا که بتوان
micron U 01 بتوان 6- متر
exponentiation U بتوان رساندن
incomprehensibly U بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
entertainingly U بطوریکه سرگرم کند بطورتفریح دهنده
undecillion U عدد یک با 63 صفر بتوان 2
passably U چنانکه بتوان پذیرفت
tredecillion U عدد یک با 24 صفر بتوان 2
his money is more than can U ازانست که بتوان شمرد
quattuordecillion U عدد یک با 54صفر بتوان 2
pliably U چنانکه بتوان خم کرد
quintillion U عدد یک با 81 صفر بتوان 2
illimitably U بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
practicably U چنانکه بتوان اجرا نمود
presentably U چنانکه بتوان پیشکش کرد
assumably U چنانکه بتوان فرض کرد
interchangeably U چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
perceptibly U چنانکه بتوان درک کرد
intelligibly U واضحا چنانکه بتوان دریافت
hereditably U چنانکه بتوان ارث برد
changeably U چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
pardonably U چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
so to peaking U اگر بتوان چنین چیزی گفت
colourably U چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
micro prolog U PROLO بطوریکه قابل دسترس چندین سیستم ریزکامپیوتر باشد
hypoventilation U تنفس کم بطوریکه مقداراکسیژن خون از مقدار عادی ان کمتر میشود
current fund U اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
corrigibly U چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
commensurably U چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
accountably U بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
microbar U واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
manageably U پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
movably U چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
covers U مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
ventriloquism U سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا ازکجابیرون امده
coverings U مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
cover U مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
wash in U پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
handing U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably U پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
variable incidence U جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند
ducks and drakes U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
gestalt U معین بطوریکه اجزاء ان خواص مختصه خودراازطرح و یاشکلی که از این ترکیب بدست اید
blankest U حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
duck and drake U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
blank U حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
accessibly U چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
it is past cure U از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
unit cell U کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
limit velocity U حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
exclusion principle U اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
hyperventilation U تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
final set U حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
pitch setting U تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
owenism U اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
positiveness U اثبات
show U اثبات
showed U اثبات
shows U اثبات
proving U اثبات
subantiation U اثبات
ascertainment U اثبات
positivity U اثبات
assertion U اثبات
demonstrations U اثبات
demonstration U اثبات
substantiation U اثبات
agument U اثبات
vindication U اثبات
verification U اثبات
proofs U اثبات
proof U اثبات
affirmations U تصدیق اثبات
documentation U اثبات بامدرک
justificatory U اثبات کننده
provable U قابل اثبات
ascertainable U اثبات پذیر
verifiability U اثبات پذیری
affirmation U تصدیق اثبات
provability U قابلیت اثبات
theorem proving U اثبات نظریه
onus probandi U بار اثبات
proven U اثبات شده
hold up <idiom> U اثبات حقیقت
demonstrations U اثبات تجربی
demonstration U اثبات تجربی
positivism U اثبات گرایی
demonstratively U ازراه اثبات
ontology probandi U بار اثبات
predication U اثبات موعظه
demonstrative U اثبات کننده
positivist U اثبات گرا
onus of proof U بار اثبات
self-evident U بی نیاز از اثبات
in order to prove U برای اثبات
in proof of U برای اثبات
demonstrator U اثبات کننده
program proving U اثبات برنامه
indemonstrable U اثبات نا پذیر
manifestative U اثبات کننده
proof U اثبات [ریاضی]
demonstrators U اثبات کننده
burden of proof U بار اثبات
burden of proof U وفیفه اثبات
possitive stagger U ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیمای دوباله بطوریکه لبه حمله بال بالایی جلوترازبخش متنافر بال پایینی باشد
negative stagger U ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیماهی دوباله بطوریکه لبه حمله بال پایینی جلوتراز بخش متنافر بال بالایی قرارگیرد
burden of proof U مسئوولیت اثبات ادعا
probatory U دال بر اثبات مشروط
mend one's ways <idiom> U اثبات عادت شخصی
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
evidance in substanttiation of claims U ادله اثبات دعوی
demonstrable U قابل شرح یا اثبات
logical positivism U اثبات گرایی منطقی
provably U بطور اثبات پذیر
demonstrably U قابل شرح یا اثبات
probative U دال بر اثبات مشروط
self evidence U بی نیازی از اثبات بدیهیت
proving a will U اثبات صحت وصیتنامه
come in handy <idiom> U اثبات مفید بودن
veritable U قابل اثبات حقیقت
to vote plump U رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
propor tionably U بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
disproved U اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
disproves U اثبات کذب چیزی راکردن
disproving U اثبات کذب چیزی راکردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com