English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
well handled U بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sets U قرارگرفته
setting up U قرارگرفته
set U قرارگرفته
colloquially U بطرز محاوره
anew U بطرز نوین
in due form U بطرز شایسته
modernly U بطرز نوین
pleasingly U بطرز خوش
henpecked U زیرنفوذزن قرارگرفته
imbricate U روی هم قرارگرفته
located inside U در درون قرارگرفته
modernizing U بطرز نوینی دراوردن
bonnily U بطرز زیبا ودلپذیر
courtly U باوقار بطرز چاپلوسانه
noticeably U بطرز قابل ملاحظه
courtliest U باوقار بطرز چاپلوسانه
modernised U بطرز نوینی دراوردن
courtlier U باوقار بطرز چاپلوسانه
modernizes U بطرز نوینی دراوردن
modernize U بطرز نوینی دراوردن
modernises U بطرز نوینی دراوردن
modernized U بطرز نوینی دراوردن
modernising U بطرز نوینی دراوردن
reflective U صیقلی وابسته بطرز تفکر
subjective U وابسته بطرز تفکر شخص
reflectional U صیقلی وابسته بطرز تفکر
spotlighted U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
low mid wing U بالی که در ارتفاع یک سوم بدنه قرارگرفته
steric U وابسته بطرز استقرار اجزاء اتم در فضا
high tailed aircraft U هواپیمایی که دم افقی ان بالای سکان عمودی قرارگرفته
freeboard deck U عرشهای که در زیران ساختمانهای غیر قابل نفوذ اب قرارگرفته
fiscal station U قسمت اداری یا مالی که در یک سلسله به ترتیب شماره قرارگرفته باشد
burner compartment U قسمتی از روپوش موتور که روی محفظه احتراق قرارگرفته است
radialengine U موتوری که استوانههای ان بشکل پرههای چرخ قرارگرفته باشند موتورچرخی
girt U تیری که بین دو ستون بطورافقی قرارگرفته و روی ان دیوار تیغهای بنا میگردد
wet filter U فیلتری که در ان فیلمی ازمایع که روی سطح المنت قرارگرفته مانع از عبور ذرات و و الودگی میشود
abeam U یاتاقانهایی که تحت زاویه 09یا 072 درجه بطور عمود برمحور طولی رسانگر قرارگرفته اند
clean U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
commutator U سری هادیهایی که بصورت شعاعی از یکدیگر جدا شده وبصورت حلقهای دور تا دورشفت گردنده ژنراتور قرارگرفته اند
crocus cloth U پارچه زبری که اکسید فریک قرمزرنگ فریف و ریزسایندهای روی سطح ان قرارگرفته و برای جلا دادن فلزات بکارمیرود
agreeability U خوبی
Excellencies U خوبی
primeness U خوبی
admirableness U خوبی
nicety U خوبی
niceties U خوبی
agreeableness U خوبی
goodliness U خوبی
niceness U خوبی
goodness U خوبی
charmingness U خوبی
Excellency U خوبی
wellness U خوبی
excellence U خوبی تفوق
good wishes U ارزوی خوبی
graced U زیبایی خوبی
grace U زیبایی خوبی
a nice guy U مرد خوبی
as good as U بهمان خوبی
fineness U لطافت خوبی
I made a decent profit. U سود خوبی بر دم
poverty is a good test U خوبی است
bovarism U بوواری خوبی
with the best of them <idiom> U به خوبی هرکس
lambhood U بره خوبی
our library is well stocked U خوبی دارد
the watch is warranted U خوبی ساعت
epicurus U و خوبی است
the work was well paid U پول خوبی
graces U زیبایی خوبی
a nice guy U آدم خوبی
gracing U زیبایی خوبی
kick up one's heels <idiom> U زمان خوبی داشتن
He writes well . he wields a formidable pen . U قلم خوبی دارد
cash cow <idiom> U منبع خوبی از پول
have a time <idiom> U زمان خوبی داشتن
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
out of kilter <idiom> U دربالانس خوبی نبودن
worse for wear <idiom> U نهبه خوبی جدیدتر
what a nice man he is! U چه ادم خوبی است !
maintain U به خوبی مراقبت شده
Both of us will make a good team. U ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
maintained U به خوبی مراقبت شده
maintains U به خوبی مراقبت شده
He pocketed a tidy sum. U پول خوبی به جیب زد
they put up a good fight U جنگ خوبی کردند
He is a good ( nice ) fellow(guy) U اوآدم خوبی است
She has been a good wife to him. U همسر خوبی برایش بوده
to set a good example U سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
have an eye for <idiom> U سلیقه خوبی درچیزی داشتن
I got good marks in the exams . U نمرات خوبی درامتحان آوردم
He has a good permanent job. U شغل ثابت خوبی دارد
bite the hand that feeds you <idiom> U جواب خوبی را با بدی دادن
to pocket a tidy sum <idiom> U پول خوبی به جیب زدن
he is a bad husband U خانه دار خوبی نیست
Good number ! U حقه [نمایش] خوبی بود!
It is avery good ( an original ) idea. U فکر بسیار خوبی است
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
It has been a very enjoyable stay. اقامت بسیار خوبی داشتیم.
he has a fine p in the town U اوخانه خوبی در شهر دارد
live it up <idiom> U روز خوبی راداشته باشید
She made a good wife. U اوزن خوبی ازآب درآمد
What find bath. U عجب حمام خوبی است
paragon U مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
He has a poor service record in this company. U دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
paragons U مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
we went for a good round U گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
get to first base <idiom> U موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
qualities U ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
quality U ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
fizzle out <idiom> U خراب شدن بعداز شروع خوبی
He left a great name behid him . U نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
This is a good residential are ( neighbourhood ) . U اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
He has a strong punch. U ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
coloury U دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
We all think he is very nice. U ما همه فکر می کنیم که او [مرد] آدم خوبی است.
blessing in disguise <idiom> U [چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
organization U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organizations U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organisations U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
post tensioning U پیش تنیدگی ناشی از کشش ارماتورهائی که بعد از بتن ریزی تحت کشش قرارگرفته و روی بتن عمل امده و سخت شده اتکاء دارد
beauty is in the eyes of the beholder <proverb> U اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
optical U طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
graphics U UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
area of operational interest U منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
utilitarianism U بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
dark bulb U نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
letter quality printing U چاپ با چاپگر matrix-dot که نوشتار با کیفیت بهتر دارد به خوبی ماشین تایپ با افزایش فاصله بین نقاط
aniline U رنگ شیمایی آنیلینی که ارزان قیمت بوده ولی ثبات رنگی خوبی ندارد لذا مناسب رنگرزی فرش نیست
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
He's a good director but he doesn't bear [stand] comparison with Hitchcock. U او [مرد ] کارگردان خوبی است اما او [مرد] قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
He shoots well U خوب تیر می اندازد ( تیر انداز خوبی است )
onion skin U پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
the well was a bad producer U ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
Energy Star U استانداردی در صفحه نمایش کامپیوتر یا سایر وسایل الکتریکی برای اینکه بگوید محصول به خوبی طراحی شده است و الکتریسیته را هدر نمیدهد
Farahan U فراهان [این ناحیه در استان مرکزی با بافت های هراتی، میناخانی و گل حنائی در قرن نوزدهم میلادی بازار جهانی خوبی داشته و شاخص آن استفاده از پودهای آبی و صورتی بوده است.]
dead wool U پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
unseasonable U بی مورد
instance U مورد
cases U مورد
object U مورد
inapposite U بی مورد
objected U مورد
indirect objects U مورد
objects U مورد
direct objects U مورد
unseasonably U بی مورد
case U مورد
occasioning U مورد
occurence U مورد
instances U مورد
occasions U مورد
open to question <adj.> U مورد شک
objecting U مورد
occasioned U مورد
oportuneness U مورد
out of place U بی مورد
inopportune U بی مورد
occasion U مورد
case studies U مورد پژوهی
undue U ناروا بی مورد
dubitable U مورد شک مشکوک
requirement U مورد نیاز
case study U مورد پژوهی
In this case ( instance) . U دراین مورد
As the case may be . U برحسب مورد( آن)
usage U مورد استفاده
undue U بی جهت بی مورد
utilized U مورد استفاده
case analysis U تحلیل مورد
hold up <idiom> U مورد هدف
noted U مورد ملاحظه
beloved U مورد علاقه
confutation U مورد تکذیب
usages U مورد استفاده
expectative U مورد انتظار
savory U مورد پسند
entitlements U مورد سزیدگی
laughing stock U مورد تمسخر
received U مورد قبول
to make observations [about] [on] U اندیشیدن [در مورد] [به]
opportuneness U مورد مناسب
savoury U مورد پسند
instance U لحظه مورد
instances U لحظه مورد
object of transaction U مورد معامله
objcetionable U مورد ایراد
mytaceous U از تیره مورد
schreber case U مورد شربر
involved U مورد بحث
entitlements U مورد استحقاق
utilization U مورد مصرف
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com