Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
Other Matches
at pleasure
U
برحسب دلخواه برحسب میل
unitage
U
برحسب
in accordance with
U
برحسب
in terms of
U
برحسب
agreeably to
U
برحسب
incompliance with
U
برحسب
at the request of
U
برحسب
in conformity with
U
برحسب
contingent
[accidental]
<adj.>
U
برحسب تصادف
tonnage
U
وزن برحسب تن
to out ward seeming
U
برحسب فاهر
coincidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
As the case may be .
U
برحسب مورد( آن)
percentage
U
برحسب درصد
adventitious
<adj.>
U
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
outwardly
U
برحسب فاهر
custom
U
برحسب عادت
at choice
U
برحسب دلخواه
by usage
U
برحسب عادت
percentages
U
برحسب درصد
pursuant to
U
مطابق برحسب
hit or miss
U
برحسب تصادف
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
U
برحسب تصادف
haphazardly
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
U
برحسب تصادف
to
U
برحسب مطابق
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
milage
U
سنجش برحسب میل
mileage
U
سنجش برحسب میل
velocity
U
تندی برحسب زمان
ritually
U
برحسب ایین وشعائر
velocities
U
تندی برحسب زمان
happy go lucky
U
برحسب تصادف لاقید
cl
U
برحسب بار هر کامیون
classis
U
تقسیم برحسب طبقه
tonnage
U
برحسب شماره تن بارگیر
pounder
U
برحسب لیره کوبنده
compass bearing
U
موقعیت برحسب قطبنما
tonnage
U
گنجایش کشتی برحسب تن
pounder
U
وزن شده برحسب رطل
per standard compass
U
برحسب قطب نمای استاندارد
age group competition
U
مسابقه برحسب گروه سنی
prioritizing
U
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes
U
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized
U
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
time cost curve
U
منحنی مخارج برحسب زمان
poundage
U
مقدار پولی برحسب لیره
transvaluation
U
سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
size distribution of income
U
توزیع درامد برحسب مقدار
hydrograph
U
منحنی ابگذری برحسب زمان
prioritised
U
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
proration
U
توزیع برحسب مدت یانسبت
prioritising
U
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritize
U
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritises
U
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
headings
U
حرکت برحسب قطب نما
heading
U
حرکت برحسب قطب نما
gauge pressure
U
فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
seeds
U
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
headings
U
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
heading
U
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
kilovoltage
U
نیروی برق برحسب هزار ولت
candlepower
U
میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
seed
U
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
transvalue
U
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
voltages
U
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltage
U
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
functional shift
U
تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
transvaluate
U
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
permittivity
U
واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
percentile
U
محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
size
U
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
volt ampere
U
اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
sizes
U
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
metric system
U
سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
footage
U
طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
occurence
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
case
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
events
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
event
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
league
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
ladder tournament
U
مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
poundage
U
وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
cabin altitude
U
فشار کابین برحسب فشارمعادل ارتفاع بالای سطح زمین
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
to play itself out
U
اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
supervention
U
اتفاق ناگهانی
befallen
U
اتفاق افتادن
betide
U
اتفاق افتادن
befalls
U
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
befalling
U
اتفاق افتادن
casualist
U
معتقد به اتفاق
befall
U
اتفاق افتادن
come about
U
اتفاق افتادن
come to pass
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
unison
U
اتحاد اتفاق
consensus
U
اتفاق اراء
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
acts of God
U
اتفاق قهری
act of God
U
اتفاق قهری
chancing
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
chanced
U
اتفاق افتادن
chance
U
اتفاق افتادن
confederative
U
اتفاق کننده
tide
U
اتفاق افتادن
it happened
U
اتفاق افتاد
occur
U
اتفاق افتادن
hap
U
اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق اراء
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
fall out
U
اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
disunion
U
عدم اتفاق
occurring
U
اتفاق افتادن
unanimously
U
به اتفاق اراء
occurs
U
اتفاق افتادن
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com