Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to save up for something
U
برای چیزی صرفه جویی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
cut corners
<idiom>
U
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
supply economy
U
صرفه جویی در مصرف اماد صرفه جویی تدارکاتی
I'm saving up for a new bike.
U
من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
economising
U
صرفه جویی کردن
economised
U
صرفه جویی کردن
save
U
صرفه جویی کردن
saved
U
صرفه جویی کردن
saves
U
صرفه جویی کردن
economize
U
صرفه جویی کردن
cut corners
<idiom>
U
صرفه جویی کردن
scrounging
U
صرفه جویی کردن
economizes
U
صرفه جویی کردن
scrounges
U
صرفه جویی کردن
scrounged
U
صرفه جویی کردن
scrounge
U
صرفه جویی کردن
economized
U
صرفه جویی کردن
economises
U
صرفه جویی کردن
thrift
U
صرفه جویی
frugality
U
صرفه جویی
economy
U
صرفه جویی
saving
U
صرفه جویی
economies
U
صرفه جویی
economizing method
U
روش صرفه جویی
economy factor
U
ضریب صرفه جویی
spareable
U
قابل صرفه جویی
parsimony
U
صرفه جویی کم خرجی
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
feed heater
U
دستگاه صرفه جویی درحرارت
providence
U
صرفه جویی اینده نگری
time saver
U
صرفه جویی کننده در وقت
gas saving
U
صرفه جویی در مصرف بنزین
economizer
U
صرفه جویی کننده انرژی
an economist of time
U
متخصص در صرفه جویی وقت
hit
U
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hits
U
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hitting
U
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
austerity package
U
بسته صرفه جویی
[اقتصاد]
[سیاست]
an economist of time
U
کسی که میتواند در وقت صرفه جویی کند
laborsaving
U
تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
library
U
و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
libraries
U
و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
economic
U
نزدیک به صرفه مقرون به صرفه
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to call somebody to
[for]
something
U
از کسی برای چیزی درخواست کردن
within reach of gunshot
U
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to atone for something
U
جلب رضایت کردن برای چیزی
to set measures to anything
U
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to make amends for something
U
جلب رضایت کردن برای چیزی
to negotiate for something
U
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
impetrate
U
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
make room for someone or something
<idiom>
U
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
sexualize
U
جنس برای چیزی تعیین کردن
to refuse somebody admittance to something
U
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to save for something
U
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
spoon-feed
<idiom>
U
ساده کردن چیزی برای کسی
to make a r for something
U
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
represented
U
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
put up to
<idiom>
U
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to e. with person on a thing
U
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
pay through the nose
<idiom>
U
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to go away
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represents
U
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to seek a remedy for something
U
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
to open something to
[the]
traffic
U
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
represent
U
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to always find something to gripe about
U
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
permutation
U
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutations
U
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
throw one's weight around
<idiom>
U
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
wetting
U
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to recount something to someone
[formal]
U
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
U
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
restrict
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
economizing
U
صرفه جوئی کردن
To save . To economize.
U
صرفه جوئی کردن
feedback
U
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
cash in
<idiom>
U
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
To pay off someone. To settle old scores with someone.
U
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
reproach
U
عیب جویی کردن از
wrathful
U
کینه جویی کردن
to seek adventures
U
مخاطره جویی کردن
impugns
U
عیب جویی کردن
avenges
U
کینه جویی کردن
avenged
U
کینه جویی کردن
reproached
U
عیب جویی کردن از
reproaches
U
عیب جویی کردن از
to seek a remedy for something
U
چاره جویی کردن
reproaching
U
عیب جویی کردن از
revenging
U
کینه جویی کردن
to pick on
U
عیب جویی کردن از
domineer
U
سلطه جویی کردن
avenge
U
کینه جویی کردن
vituperate
U
عیب جویی کردن
blames
U
عیب جویی کردن از
blamed
U
عیب جویی کردن از
impugn
U
عیب جویی کردن
To seak a remedy.
U
چاره جویی کردن
cavilled
U
عیب جویی کردن
carp
U
عیب جویی کردن
avenging
U
کینه جویی کردن
blame
U
عیب جویی کردن از
to pull to pieces
U
عیب جویی کردن از
cavils
U
عیب جویی کردن
impugned
U
عیب جویی کردن
revenge
U
کینه جویی کردن
caviled
U
عیب جویی کردن
revenged
U
کینه جویی کردن
caviling
U
عیب جویی کردن
impugning
U
عیب جویی کردن
cavil
U
عیب جویی کردن
blaming
U
عیب جویی کردن از
revenges
U
کینه جویی کردن
queried
U
تحقیق و باز جویی کردن
queries
U
تحقیق و باز جویی کردن
query
U
تحقیق و باز جویی کردن
to chide somebody
U
از کسی عیب جویی کردن
to tick somebody off
[British E]
U
از کسی عیب جویی کردن
querying
U
تحقیق و باز جویی کردن
to take vengeance on a person
U
از کسی کینه جویی کردن
to cut up rough
U
کینه جویی یا کج خویی کردن
to take somebody to task
U
از کسی عیب جویی کردن
to tell somebody off
U
از کسی عیب جویی کردن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
interrogates
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
impeached
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
inquired
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquires
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
interrogated
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
impeach
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
impeaches
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
enquires
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquired
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
interrogate
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
impeaching
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
inquire
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
interrogating
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to grieve over anything
U
برای چیزی
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
touch
U
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches
U
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
requests
U
تقاضا برای چیزی
request
U
تقاضا برای چیزی
inclinable to something
U
مساعد برای چیزی
requesting
U
تقاضا برای چیزی
requested
U
تقاضا برای چیزی
look to
<idiom>
U
آمادگی برای چیزی
to grumble at any thing
U
برای چیزی غرغرکردن
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing
U
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
in defence of somebody
[something]
U
برای دفاع از کسی
[چیزی]
application
[for something]
U
درخواست نامه
[برای چیزی]
demands
U
تقاضا برای انجام چیزی
to make amends for something
U
کفاره دادن برای چیزی
steeper
U
فرف برای خیساندن چیزی
asks
U
برای چیزی بی تاب شدن
take for
<idiom>
U
اشتباه شخصی برای چیزی
asking
U
برای چیزی بی تاب شدن
asked
U
برای چیزی بی تاب شدن
ask
U
برای چیزی بی تاب شدن
security blanket
<idiom>
U
استفاده از چیزی برای راحتی
approval
U
توافق برای استفاده از چیزی
to atone for something
U
کفاره دادن برای چیزی
to look at the black side
[about something]
U
بدبین بودن
[برای چیزی]
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
catch at
U
برای گرفتن چیزی کوشیدن
demand
U
تقاضا برای انجام چیزی
to give reasons for a thing
U
دلیل برای چیزی اوردن
to get something to somebody
U
برای کسی چیزی را آوردن
demanded
U
تقاضا برای انجام چیزی
to try something on
U
چیزی را برای امتحان پوشیدن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
stepper
U
چیزی که برای پله بکار می رود
consigned
U
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consign
U
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
To set a limit to everything.
U
برای هر چیزی حدی قائل شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com