English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to pay one's way U بدهی بهم نزدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
conversions U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
to save one's brath U دم نزدن
pipe down U حرف نزدن
to miss a mark U نشانی را نزدن
to take it easy U جوش نزدن
to miss the goal U به گل نزدن [ورزش]
to fret and fume inwardly U سوختن ودم نزدن
Take it easy. calm down. cool down. U جوش نزدن ( سخت نگیر )
to not lift a finger <idiom> U دست به سیاه و سفید نزدن [اصطلاح]
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
liabilities U بدهی
liability to disease U بدهی
liability U بدهی
due U بدهی
indebtedness U بدهی
debts U بدهی
debt U بدهی
debited U بدهی
debiting U بدهی
debits U بدهی
debit U بدهی
debit note U صورتحساب بدهی
arrear U بدهی معوق
debt burden U بار بدهی
arrear U بدهی پس افتاده
an active debt U بدهی با ربح
debit card U کارت بدهی
current liability U بدهی جاری
bank overdraft U بدهی به بانک
contingent liability U بدهی اتفاقی
contingent liability U بدهی احتمالی
book debts U بدهی دفتری
capital liability U بدهی سرمایه
collective liability U بدهی جمعی
due bill U سند بدهی
public debt U بدهی دولت
to get into debt U بدهی پیداکردن
to be in debt U بدهی داشتن
national debt U بدهی ملی
oxygen debt U بدهی اکسیژن
the d. of a debt U پرداخت بدهی
net debt U بدهی خالص
liability insurance U بیمه بدهی
debt perpetrator U مرتکب بدهی
floating debt U بدهی متغیر
debt perpetrator U خطاکار در بدهی
legal liability U بدهی قانونی
liabilities and assets U بدهی و دارایی
private debt U بدهی خصوصی
back U بدهی پس افتاده
capital liability U بدهی درازمدت
debited U حساب بدهی
debited U ستون بدهی
debiting U حساب بدهی
debiting U ستون بدهی
debits U حساب بدهی
debt U بدهی داشتن
liquidation U پرداخت بدهی
debits U ستون بدهی
backs U بدهی پس افتاده
debts U بدهی داشتن
debit U ستون بدهی
absolute liability U بدهی مطلق
promissory notes U برگه بدهی
acknowladgement of debt U قبول بدهی
acknowledgement of debt U اقرار به بدهی
admission of liability U قبول بدهی
credit notes U سند بدهی
promissory notes U سند بدهی
promissory note U سند بدهی
debit U حساب بدهی
credit note U سند بدهی
promissory note U برگه بدهی
defaulting U عدم پرداخت بدهی
defaulted U عدم پرداخت بدهی
default U عدم پرداخت بدهی
debits U در ستون بدهی گذاشتن
debiting U در ستون بدهی گذاشتن
realisation [British E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
debit U در ستون بدهی گذاشتن
debited U در ستون بدهی گذاشتن
embarrassed with debts U زیر بار بدهی
realization [American E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
To be in debt up to ones ears. U غرق بدهی بودن
defaults U عدم پرداخت بدهی
up to the eyes in debt U تا گردن زیر بدهی
consolidated debt U بدهی یک کاسه شده
rebate U پرداخت قسمتی از بدهی
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
chargeable U قابل بدهی یا پرداخت
rebates U پرداخت قسمتی از بدهی
charge account U حساب بدهی مشتری
solvency U توانایی پرداخت بدهی
due U بدهی موعد پرداخت
monetization U پرداخت نقدی بدهی
deep in debt U تا گردن زیر بدهی
to pay off a debt [mortgage] U بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
debits U به حساب بدهی کسی گذاشتن
Do you have an extra pen to lend me? U یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
amortization U پرداخت بدهی به اقساط مساوی
debited U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit U به حساب بدهی کسی گذاشتن
emcumbered with debts U زیر بار قرض یا بدهی
debiting U به حساب بدهی کسی گذاشتن
insolvency U عدم توانایی در پرداخت بدهی
to keep ones he above water O از زیر بدهی بیرون آمدن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
pay off U با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
monetization U پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
billing U صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
Could you lend me some money ? U می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
omittance is no quit tance U بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
debt discount U تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
tax avoidance U اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
working capital U مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
deficit U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
Could you move the table a little bit ? U ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
debt of honour U بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
lien U حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
elegit U حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
judgement dept U بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
good riddance <idiom> U وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
delegatee U کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation U ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
due bill U در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com