English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 163 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
grope U ازمودن
groped U ازمودن
gropes U ازمودن
tries U ازمودن
try U ازمودن
examine U ازمودن
examined U ازمودن
examines U ازمودن
examining U ازمودن
to put to the touch U ازمودن
to put to the test U ازمودن
groping U ازمودن
put to test U ازمودن
to make a trial of U ازمودن
shake down U ازمودن
to put to proof U ازمودن
testing U ازمودن
to bring to the proof U ازمودن
tested U ازمودن کردن
plumb U با شاقول ازمودن
tests U ازمودن کردن
test U ازمودن کردن
essays U ازمایش کردن ازمودن
to take a person's measure U با اخلاق کسیرا ازمودن
essay U ازمایش کردن ازمودن
soil resistivity test U ازمودن زنگزدگی فلز
spot check U بطور چند در میان ازمودن
spot checks U بطور چند در میان ازمودن
to gauge a person U گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
percuss U بازدن انگشت یا الت دیگری چیزی را ازمودن
to rangeoneself U خودرا
to dress up U خودرا اراستن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
to a onself U خودرا اراستن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
to breakin U خودرا داخل کردن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
self assertion U خودرا جلو اندازی
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
insconce U خودرا جای دادن
minces U حرف خودرا خوردن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
flatten U روحیه خودرا باختن
mince U حرف خودرا خوردن
pontify U خودرا مقدس نمودن
flattens U روحیه خودرا باختن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
to lay down ones arms U سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door U خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to use one's d. U عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
wrathful U عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
to protrude one's tongue U زبان خودرا بیرون انداختن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum U خودرا بنا خوشی زدن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
to stay one's stomach U شکم خودرا اندکی سیرکردن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
say one's piece <idiom> U آشکارا نظر خودرا گفتن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
slosh U خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes U خودرا بالجن وگل ولای الودن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshing U خودرا بالجن وگل ولای الودن
turn kings evidence U شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
to calculate on U فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to perform one's oromise U پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to a oneself U خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
To extend the scope of ones activities . U میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to take up one'sindentures U سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
mudlark U اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preened U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preening U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . U فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> U خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
myrmidon U یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire U کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking U بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism U فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law U عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. U رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost U هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com