Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
like hell
<idiom>
U
با تاثیر وانرژی بیشتر ،مغایر با حقیقت ،نه زیاد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
multi-
U
در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
multi
U
در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
dielectric heating
U
گرمای ایجاد شده در یک دی الکتریک که تحت تاثیر میدان فرکانسهای زیاد اچ اف قراردارد
multimult
U
پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
keypad
U
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
poisson distribution
U
این توزیع در حقیقت یک توزیع احتمال برای متغیرهای تصادفی ناپیوسته است که دران میزان احتمال بسیارکوچک و در مقابل تعدادمشاهدات بسیار زیاد است
zipping
U
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
zip
U
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
zips
U
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
zipped
U
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
Tibet
U
تبت
[این ناحیه با کشورهای چین، هند و نپال همسایه بوده و فرش آن بیشتر تحت تاثیر چین قرار داشته است.سابقه فرش بافی در آن حدود سیصد سال می باشد. نقش ببر از طرح های اصلی فرش تبت است.]
You have to watch your diet more
[carefully]
and get more exercise.
U
شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
pragmatism
U
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
bandwidth
U
صفحه تصویرهای با resolution بیشتر پیکسل در فضای بیشتری نمایش میدهد و به ورودی سریع و پهنای بلند بیشتر نیاز دارند
anomalous
U
مغایر
variant
U
مغایر
discordant
U
مغایر
contrary
U
مغایر
jarring
U
مغایر
contradictory
U
مغایر
abhorrent
U
مغایر
aliens
U
مغایر
adverse
U
مغایر
alien
U
مغایر
contradictory judgements
U
احکام مغایر
subcontrary
U
دوقیاس مغایر
paradoxes
U
بیان مغایر
paradox
U
بیان مغایر
jarred
U
مغایر بودن
cross purpose
U
قصد مغایر
go against
U
مغایر بودن
disagree
U
مغایر بودن
conflictive
U
مغایر مخالف
sinistral
U
نامیمون مغایر
jars
U
مغایر بودن
inimically
U
بطور مغایر
disagreed
U
مغایر بودن
disagreeable
U
ناگوار مغایر
disagreeing
U
مغایر بودن
disagrees
U
مغایر بودن
jar
U
مغایر بودن
off color
U
دارای رنگ مغایر
offbeat
U
قطعه موسیقی ناهماهنگ مغایر
subcontrary
U
مغایر درمرحله فرعی درجهت متقابل
autosexing
U
دارای صفات جنسی مغایر بانوع خود
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
drive
U
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drives
U
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
yea
U
در حقیقت
admittedly
<adv.>
U
در حقیقت
to be sure
<adv.>
U
در حقیقت
realities
U
حقیقت
indeed
[admittedly]
<adv.>
U
در حقیقت
fact
U
حقیقت
act
U
حقیقت
facts
U
حقیقت
actually
U
در حقیقت
in reality
U
در حقیقت
in sooth
U
در حقیقت
in truth
U
در حقیقت
acted
U
حقیقت
truths
U
حقیقت
truth
U
حقیقت
reality
U
حقیقت
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
truthful
<adj.>
U
راست
[با حقیقت]
approving truth
U
حقیقت مسلم
hold up
<idiom>
U
اثبات حقیقت
axioms
U
حقیقت اشکار
unreality
U
عدم حقیقت
erroneousness
U
عدم حقیقت
axiom
U
حقیقت اشکار
shoe is on the other foot
<idiom>
U
برخلاف حقیقت
untruthful
U
خلاف حقیقت
To speak the truth.
U
حقیقت را گفتن
reserving
U
کتمان حقیقت
tell the truth
U
حقیقت را گفتن
thing in itself
U
حقیقت غایی
matter-of-fact
U
حقیقت امر
oversoul
U
حقیقت مطلق
matter of fact
U
حقیقت امر
the face remains
U
حقیقت همانست
suppressio veri
U
کتمان حقیقت
half truth
U
حقیقت ناقص
understatement
U
کتمان حقیقت
understatements
U
کتمان حقیقت
tao
U
حقیقت طریقت
reserve
U
کتمان حقیقت
reserves
U
کتمان حقیقت
truthless
U
عاری از حقیقت
the f.of the matter
U
حقیقت امر
verity
U
صحت حقیقت
verities
U
صحت حقیقت
factually
U
حقیقت امری
factual
U
حقیقت امری
verism
U
حقیقت گرایی
understating
U
حقیقت را افهار نکردن
veritable
U
قابل اثبات حقیقت
disabuse
U
از حقیقت اگاه کردن
That's not so!
U
این حقیقت ندارد!
that is about the size of it
U
حقیقت امراین است
disabused
U
از حقیقت اگاه کردن
disabuses
U
از حقیقت اگاه کردن
untruth
U
خلاف حقیقت کذب
untruths
U
خلاف حقیقت کذب
in point of fact
U
حقیقت امر اینست که
disabusing
U
از حقیقت اگاه کردن
in the wrong
<idiom>
U
اشتباه ،درستی حقیقت
Nothing hurts like the truth.
U
حقیقت تلخ است
lowdown
<idiom>
U
لپ مطلب ،حقیقت موضوع
falsi crimen
U
مخفی کردن حقیقت
veridical
U
از روی حقیقت گویی
truth drug
U
داروی کشف حقیقت
principle
U
حقیقت مبادی واصول
understate
U
حقیقت را افهار نکردن
understated
U
حقیقت را افهار نکردن
understates
U
حقیقت را افهار نکردن
The fact of the matter is. . . . . . .
U
حقیقت امر اینست که ...
it is inimical to our plans
U
با نقشههای ما مغایر است برای نقشههای ما زیان اوراست
realism
U
مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
low dwon
U
حقایق امر اصل حقیقت
apodeictic
U
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodictic
U
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
I know it for a fact.
U
این یک حقیقت مسلم است
smoke out
<idiom>
U
درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
actions
U
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
axioms
U
قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
axiom
U
قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
action
U
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
mincingly
U
با احتیاط با فرو گذاری حقیقت
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
to raise a dust
U
اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
He tried to conceal the facts.
U
سعی داشت حقیقت را پنهان کند
to thrash out the truth
U
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
as a matter of fact
U
حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
The truth was known to no one other than himself.
U
هیچ کس به غیر از خود او
[مرد]
حقیقت را نمی دانست.
influence
U
تاثیر
efficacy
U
تاثیر
adaphorous
U
بی تاثیر
forcefulness
U
تاثیر
influence line
U
خط تاثیر
forcibly
U
با تاثیر
semplice
U
بی تاثیر
effected
U
تاثیر
effect
U
تاثیر
impressiveness
U
تاثیر
effectiveness
U
تاثیر
affection
U
تاثیر
effecting
U
تاثیر
sensations
U
تاثیر
sensation
U
تاثیر
influenced
U
تاثیر
influencing
U
تاثیر
influx
U
تاثیر
influences
U
تاثیر
influxes
U
تاثیر
hank
U
تاثیر
hanks
U
تاثیر
influence
U
تاثیر کردن بر
influenced
U
تاثیر کردن بر
radius of influence
U
شعاع تاثیر
size effect
U
تاثیر اندازه
coefficients
U
ضریب تاثیر
influences
U
تاثیر کردن بر
efficiency
U
درجه تاثیر
aerating
U
در تحت تاثیر
aerated
U
در تحت تاثیر
aerate
U
در تحت تاثیر
coefficient
U
ضریب تاثیر
influence value
U
ارزش تاثیر
influence value
U
ضریب تاثیر
inductive influence
U
تاثیر القائی
influencing
U
تاثیر کردن بر
aerates
U
در تحت تاثیر
impressional
U
تاثیر کننده
impressionability
U
تاثیر پذیری
impresses
U
تاثیر کردن بر
effectiveness
U
میزان تاثیر
hit-and-run
<idiom>
U
تاثیر ناگهانی
make an impression
U
تاثیر گذاشتن
impressed
U
تاثیر کردن بر
bear
U
تاثیر داشتن
efficacy
U
درجه تاثیر
field effect
U
با تاثیر میدانی
wallydraigle
U
تاثیر پذیر
afair
U
تاثیر کردن
impress
U
تاثیر کردن بر
after-effect
U
تاثیر بعدی
after-effects
U
تاثیر بعدی
bears
U
تاثیر داشتن
impressible
U
تاثیر پذیر
efficacity
U
درجه تاثیر
efficacity
U
تاثیر سودمندی
impressing
U
تاثیر کردن بر
concerned
[by]
<adj.>
U
تحت تاثیر
affected
[by]
<adj.>
U
تحت تاثیر
effectiveness
U
تاثیر بخشی
touched
U
تحت تاثیر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com