English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to be good pax U باهم دوست بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
kissing kind U باهم دوست
to keep friends U باهم دوست ماندن
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
to be together U باهم بودن
to keep company U باهم بودن
concomitancy U باهم بودن
to hang together U باهم مربوط بودن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
fraternized U دوست بودن
fraternising U دوست بودن
fraternize U دوست بودن
fraternizes U دوست بودن
fraternizing U دوست بودن
fraternised U دوست بودن
fraternises U دوست بودن
to have a sweet tooth U شیرینی دوست بودن
philander U لاس زدن زن دوست بودن
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> U دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you. U من دوست دارم با تو دوست باشم.
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
I am done with you. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
at once U باهم
simultaneously U باهم
jointly U باهم
concerted U باهم
concurrently U باهم
vis a vis U باهم
one with a U باهم
tutti U باهم
together U باهم
vis-a-vis U باهم
conjointly U باهم
simoltaneous U باهم
simoltaneously U باهم
inchorus U باهم
coinciding U باهم رویدادن
to work together U باهم کارکردن
one anda U همه باهم
coincided U باهم رویدادن
coincides U باهم رویدادن
cooperate U باهم کارکردن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
interweave U باهم امیختن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
cowork U باهم کارکردن
interweaves U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
interwove U باهم امیختن
to act jointly U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
coadunate U باهم روییده
We went together . U باهم رفتیم
to huddle together U باهم غنودن
collaborate U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
collaborates U باهم کارکردن
coexisting U باهم زیستن
combining U باهم پیوستن
coexist U باهم زیستن
collocation U باهم گذاری
all at once U همه باهم
coexisted U باهم زیستن
combine U باهم پیوستن
combines U باهم پیوستن
collaborating U باهم کارکردن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
to whip in U باهم نگاهداشتن
to grow together U باهم پیوستن
cohabitation U زندگی باهم
coexists U باهم زیستن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
cohabits U باهم زندگی کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
cohabit U باهم زندگی کردن
coexistent U باهم زیست کننده
interchanges U باهم عوض کردن
interchanging U باهم عوض کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
correlation U بستگی دوچیز باهم
cohabited U باهم زندگی کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
chums U باهم زندگی کردن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
coapt U باهم متناسب شدن
coapt U باهم جور امدن
chum U باهم زندگی کردن
coact U باهم نمایش دادن
intercommon U باهم شرکت کردن
sum U باهم جمع کردن
to bill and coo U باهم غنج زدن
sums U باهم جمع کردن
impacted U باهم جمع شده
impacted U باهم جوش خورده
to grow together U باهم یکی شدن
to grow into one U باهم یکی شدن
splice U باهم متصل کردن
spliced U باهم متصل کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
grade U جورکردن باهم امیختن
symmetrize U باهم قرینه کردن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
interwed U باهم پیوند کردن
splicing U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
grades U جورکردن باهم امیختن
they had words U باهم نزاع کردند
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
add U جمع زدن باهم پیوستن
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
adding U جمع زدن باهم پیوستن
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
adds U جمع زدن باهم پیوستن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
col U پیشوند بمعانی باو باهم
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
buddies U دوست
heart to heart U دوست
philoginous U زن دوست
chums U دوست
heart-to-heart U دوست
chum U دوست
schoolmates U دوست
buddy U دوست
hydrophilic compound U اب دوست
hydrophilic U اب دوست
bozo U دوست
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com