English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fusionist U هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
lacks U نداشتن
lackvt U نداشتن
wanted U نداشتن
want U نداشتن
lacked U نداشتن
lack U نداشتن
to sit out U شرکت نداشتن در
disinterest U علاقه نداشتن
To know no bounds. U حد وحصر نداشتن
disliking U دوست نداشتن
errorless U نداشتن خطا
disliked U دوست نداشتن
stone-broke <idiom> U آه دربساط نداشتن
dislikes U دوست نداشتن
to be in the wrong U حق نداشتن زورگفتن
dislike U دوست نداشتن
to be at a loss for an answer U پاسخی نداشتن
freedom from evil record U نداشتن پیشینه بد
sit out U شرکت نداشتن در
clean record U نداشتن پیشینه بد
powerlessly U با نداشتن نیرو
miss U نداشتن فاقدبودن
missed U نداشتن فاقدبودن
misses U نداشتن فاقدبودن
thriftessness U نداشتن عقل معاش
distrusts U سوء فن اعتماد نداشتن
inertness U نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
to foel U حال درستی نداشتن
distrusting U سوء فن اعتماد نداشتن
To be between the devil and the deep blue sea. U راه پس وپیش نداشتن
intestacy U نداشتن وصیت نامه
distrusted U سوء فن اعتماد نداشتن
distrust U سوء فن اعتماد نداشتن
to make no doubt U مطمئن بودن شک نداشتن
to paddle one's own canoe U کار بکسی نداشتن
out of favor with someone <idiom> U حسن نیت نداشتن
to not feel hungry [to not like having anything] U اصلا اشتها نداشتن
want U نیازمند بودن به نداشتن
wanted U نیازمند بودن به نداشتن
inefficiently U با نداشتن قابلیت بیفایده
diffidently U با نداشتن اعتماد بخود
not have two pennies to rub together <idiom> U دیناری در بساط نداشتن
disconnection U قطع نداشتن رابطه
inapprehension U نداشتن بیم یا نگرانی
not have a penny to one's name <idiom> U آهی در بساط نداشتن
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
out of step <idiom> U هم آهنگ وتوازن نداشتن
make no bones about something <idiom> U هیچ رازی نداشتن
to get the key of the street U جای شب ماندن نداشتن
loses U نداشتن چیزی دیگر پس از این
forlackof shoes U بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
lose U نداشتن چیزی دیگر پس از این
to act independently of others U کاری به کار دیگران نداشتن
not have a bean <idiom> U حتی یک شاهی هم پول نداشتن
to dislike somebody [something] U دوست نداشتن کسی [چیزی]
Nothing to declare U همراه نداشتن کالاهای گمرکی
strapped for cash <idiom> U هیچ پولی دربساط نداشتن
(can't) stand <idiom> U تحمل نکردن،دوست نداشتن
in the dark <idiom> U هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
to play a poor game U ناشی بودن مهارت نداشتن
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
to have no prospects U هیچ چشم داشتی [امیدی ] نداشتن
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
You've got me stumped. <idiom> U من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
to be a dead duck U امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
You've got me there! <idiom> U من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
Beats me! <idiom> U من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
together U باهم
simoltaneously U باهم
tutti U باهم
inchorus U باهم
at once U باهم
simoltaneous U باهم
conjointly U باهم
one with a U باهم
vis-a-vis U باهم
jointly U باهم
simultaneously U باهم
concurrently U باهم
vis a vis U باهم
concerted U باهم
to whip in U باهم نگاهداشتن
coincided U باهم رویدادن
coincide U باهم رویدادن
collocation U باهم گذاری
coexists U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
cowork U باهم کارکردن
cooperate U باهم کارکردن
coincides U باهم رویدادن
to keep company U باهم بودن
to huddle together U باهم غنودن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
interwove U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
collaborates U باهم کارکردن
one anda U همه باهم
combining U باهم پیوستن
combines U باهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
interweave U باهم امیختن
kissing kind U باهم دوست
to grow together U باهم پیوستن
coinciding U باهم رویدادن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
coexisted U باهم زیستن
to work together U باهم کارکردن
all at once U همه باهم
collaborated U باهم کارکردن
collaborating U باهم کارکردن
to act jointly U باهم کارکردن
collaborate U باهم کارکردن
cohabitation U زندگی باهم
coadunate U باهم روییده
We went together . U باهم رفتیم
to be together U باهم بودن
concomitancy U باهم بودن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
coexist U باهم زیستن
impacted U باهم جوش خورده
splicing U باهم متصل کردن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to be good pax U باهم دوست بودن
they had words U باهم نزاع کردند
symmetrize U باهم قرینه کردن
splice U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
spliced U باهم متصل کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to bill and coo U باهم غنج زدن
sums U باهم جمع کردن
sum U باهم جمع کردن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to keep friends U باهم دوست ماندن
to keep company U باهم امیزش کردن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together U باهم مربوط بودن
to grow together U باهم یکی شدن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
to grow into one U باهم یکی شدن
impacted U باهم جمع شده
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
interchanging U باهم عوض کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
chum U باهم زندگی کردن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
cross fertilize U باهم پیوند زدن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
interchange U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
coapt U باهم متناسب شدن
coapt U باهم جور امدن
coact U باهم نمایش دادن
chums U باهم زندگی کردن
grades U جورکردن باهم امیختن
correlation U بستگی دوچیز باهم
cohabit U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
coexistent U باهم زیست کننده
grade U جورکردن باهم امیختن
intercommon U باهم شرکت کردن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
confuses U باهم اشتباه کردن
interchanges U باهم عوض کردن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
interwed U باهم پیوند کردن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
walkovers U برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
byes U صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
walkover U برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
bye U صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
adding U جمع زدن باهم پیوستن
add U جمع زدن باهم پیوستن
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com