Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to date
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to strain at a gnat
U
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
extravasate
U
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
pace lap
U
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
go out
U
بیرون رفتن
to go off
U
بیرون رفتن
get the push
U
بیرون رفتن
push off
U
بیرون رفتن
exit
U
بیرون رفتن
to pass off
U
بیرون رفتن
get out
U
بیرون رفتن
to go out
U
به بیرون رفتن
exits
U
بیرون رفتن
go off
U
بیرون رفتن
pass off
U
بیرون رفتن
to turn out
U
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
to ride out
U
سالم بیرون رفتن از
let out
<idiom>
U
اجازه بیرون رفتن یا فرارکردن
out bound
U
عازم بیرون رفتن از بندر
to leave school
U
ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
to step out
U
برای مدت کوتاهی بیرون رفتن
extravagate
U
ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
he is out and a bout
U
از بستر برخاسته و اماده بیرون رفتن است
to show one out
U
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
show one out
U
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
turn out
<idiom>
U
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
witjout
U
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
ejected
U
بیرون راندن بیرون انداختن
eject
U
بیرون راندن بیرون انداختن
ejects
U
بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound
U
عازم بیرون روانه بیرون
ejecting
U
بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion
U
بیرون اندازی بیرون امدگی
pussyfoot
U
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
U
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
you have no option but to go
U
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
conjointly
U
باهم
together
U
باهم
inchorus
U
باهم
concerted
U
باهم
tutti
U
باهم
at once
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
jointly
U
باهم
vis a vis
U
باهم
concurrently
U
باهم
simultaneously
U
باهم
one with a
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
off one's hands
U
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
collaborated
U
باهم کارکردن
concomitancy
U
باهم بودن
collaborate
U
باهم کارکردن
We went together .
U
باهم رفتیم
collaborates
U
باهم کارکردن
collaborating
U
باهم کارکردن
cooperate
U
باهم کارکردن
to huddle together
U
باهم غنودن
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
cowork
U
باهم کارکردن
collocation
U
باهم گذاری
to grow together
U
باهم پیوستن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
kissing kind
U
باهم دوست
all at once
U
همه باهم
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
coincided
U
باهم رویدادن
coincide
U
باهم رویدادن
combine
U
باهم پیوستن
combining
U
باهم پیوستن
to act jointly
U
باهم کارکردن
coexists
U
باهم زیستن
to be together
U
باهم بودن
cohabitation
U
زندگی باهم
combines
U
باهم پیوستن
to keep company
U
باهم بودن
coexisting
U
باهم زیستن
coincides
U
باهم رویدادن
coinciding
U
باهم رویدادن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
one anda
U
همه باهم
interweave
U
باهم امیختن
interweaves
U
باهم امیختن
interweaving
U
باهم امیختن
coexisted
U
باهم زیستن
to work together
U
باهم کارکردن
coadunate
U
باهم روییده
coexist
U
باهم زیستن
interwove
U
باهم امیختن
mouch
U
راه رفتن دولادولاراه رفتن
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
to grow into one
U
باهم یکی شدن
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
intercommon
U
باهم شرکت کردن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
interwed
U
باهم پیوند کردن
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
coexistent
U
باهم زیست کننده
to keep company
U
باهم امیزش کردن
coapt
U
باهم جور امدن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
coact
U
باهم نمایش دادن
coapt
U
باهم متناسب شدن
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
to grow together
U
باهم یکی شدن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
cohabit
U
باهم زندگی کردن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
to be good pax
U
باهم دوست بودن
grades
U
جورکردن باهم امیختن
impacted
U
باهم جوش خورده
sums
U
باهم جمع کردن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
interchange
U
باهم عوض کردن
interchanged
U
باهم عوض کردن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
they had words
U
باهم نزاع کردند
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
interchanges
U
باهم عوض کردن
interchanging
U
باهم عوض کردن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
splice
U
باهم متصل کردن
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
splices
U
باهم متصل کردن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
splicing
U
باهم متصل کردن
chum
U
باهم زندگی کردن
impacted
U
باهم جمع شده
spliced
U
باهم متصل کردن
chums
U
باهم زندگی کردن
confuse
U
باهم اشتباه کردن
sum
U
باهم جمع کردن
confuses
U
باهم اشتباه کردن
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
photo electric
U
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
quirister
U
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
cross fire
U
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
life is not all rose culour
U
در زندگی نوش ونیش باهم است
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
I often confuse the twin brothers .
U
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
autogenesis
U
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
concatenate
U
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
hash
U
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
mutton chop
U
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
They are poles apart.
U
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
coextensive
U
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
1 and 2 are poles apart.
<idiom>
U
۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند
[بسیار متفاوت هستند]
.
omnim gatherum
U
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
trots
U
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
U
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
U
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted
U
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
polymerize
U
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
happy family
U
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
tragi comedy
U
نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
homogamous
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com