Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
adequately
U
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It is not deep enough.
U
باندازه کافی گود نیست
causatively
U
چنانکه دلالت برسبب نماید
prepossessingly
U
چنانکه جلب توجه نماید
grandiosely
U
بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
persuasively
U
چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید
to eat humble pie
U
پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
life size
U
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
life-size
U
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
reflexively
U
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
adequacy
U
تکافو مناسبت
adequate
U
تکافو کننده
insufficiency
U
عدم تکافو کمی
insufficience
U
عدم تکافو کمی
inadequacy
U
بی کفایتی عدم تکافو
adequate
U
تکافو کننده مناسب
inadequacies
U
بی کفایتی عدم تکافو
within
U
باندازه
enow
U
باندازه
handbreadth
U
باندازه کف دست
pint size
U
باندازه سرسنجاق
skinful
U
باندازه یک خیک پر
pint-size
U
باندازه سرسنجاق
thimbleful
U
باندازه یک انگشتانه
thimblefuls
U
باندازه یک انگشتانه
pint sized
U
باندازه سر سنجاق
pipeful
U
باندازه یک پیپ پر
spoonful
U
باندازه یک قاشق
quantum libet or placet
U
باندازه لازم
enough
U
بقدرکفایت باندازه
spoonfuls
U
باندازه یک قاشق
handsbreadth
U
باندازه کف دست
it is the size of a sparrow
U
باندازه یک گنجشک است
snug
U
گرم ونرم باندازه
fingers
U
باندازه یک انگشت میله برامدگی
finger
U
باندازه یک انگشت میله برامدگی
thumbnails
U
هر چیزی که باندازه ناخن باشد
thumbnail
U
هر چیزی که باندازه ناخن باشد
microprint
U
کپیه ورونوشت باندازه کوچک تر از اصل
bathymetric
U
مربوط باندازه گیری عمق وابسته به ژرفاسنجی
misifit
U
جامه یا چیز دیگری که باندازه کسی در نیاید
mock up
U
مدلی باندازه طبعی وکامل برای مطالعه وازمایش
there is nothing like leather
U
هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
clearing houses
U
شرکتی که چکها را نقد می نماید
clearing house
U
شرکتی که چکها را نقد می نماید
pseudoscope
U
شیشهای که کاو را کوژکوژراکاو نماید
incongruously
U
بی ی نکه با هم جور باشدیاتطبیق نماید
an inceptive verb
U
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive
U
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
This company guarantees prompt delivery of goods.
U
این شرکت تحویل فوری کالاراتضمین می نماید
dut of court
U
ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
to the echo
U
چنان بلند که تولید انعکاس صدا می نماید
keyth rope system
U
شبکه زیرزمینی که زهکشهاخط بزرگترین شیب را قطع نماید
line of sight
U
خطی که قرنیه چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
nomothetes
U
کسیکه گماشته میشد تا درقانون تجدیدنظر نماید قانون گذار
consulage
U
هزینهای که کنسول گری جهت تایید صورتحساب دریافت می نماید
leadsman
U
کسی که گلوله سربی بدریا می اندازد تا عمق انرا تعیین نماید
bits
U
تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره یا ماشین گردش می نماید
bit
U
تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره یا ماشین گردش می نماید
free carrier
U
یکی از قرارداد-های اینکوترمزکه در ان فروشنده کالا را به اولین حمل کننده تحویل می نماید
appropriation
U
در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
satisfactory
<adj.>
U
کافی
adequate
U
کافی
sufficient
U
کافی
enow
U
کافی
adequate
کافی
adequate
<adj.>
U
کافی
sufficient
<adj.>
U
کافی
acceptable
<adj.>
U
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
U
کافی
sufficing
<adj.>
U
کافی
enough
U
کافی
Big Brother
U
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
scanty
U
غیر کافی
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
due care
U
مراقبت کافی
run short
<idiom>
U
کافی نبودن
skimps
U
غیر کافی
inextenso
U
بطول کافی
scantiest
U
غیر کافی
suffice
U
کافی بودن
suffice
U
کافی بودن
sufficient condition
U
شرط کافی
inadequate
U
غیر کافی
adequately
[sufficiently]
<adv.>
U
بقدر کافی
sufficiently
<adv.>
U
بقدر کافی
be adequate
U
کافی بودن
be enough
U
کافی بودن
be sufficient
U
کافی بودن
adequately
U
بقدر کافی
last
[be enough]
U
کافی بودن
reach
U
کافی بودن
leisure
U
وقت کافی
sufficed
U
کافی بودن
plenty of rain
U
باران کافی
sufficient conditions
U
شرایط کافی
sufficient
U
مقدار کافی
scantier
U
غیر کافی
skimping
U
غیر کافی
skimped
U
غیر کافی
skimp
U
غیر کافی
suffices
U
کافی بودن
sufficing
U
کافی بودن
gurantee period
U
مدت زمانیکه قبل از تحویل نهائی پیمانکار ساختمانی موفف است خسارات ساختمان رارفع نماید
well educatd
U
دارای تحصیلات کافی
to have plenty of time
U
وقت کافی داشتن
All you have to do is to say the word.
U
کافی است لب تر کنی
sufficiency
U
قابلیت مقدار کافی
sufficient condition
U
شرط کافی
[ریاضی]
insufficiently
U
بطور غیر کافی
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
not a leg to stand on
<idiom>
U
مدرک کافی نداشتن
well paid
U
دارای حقوق کافی
enough
U
باندازهء کافی نسبتا
incompetent
U
غیر کافی ناشایسته
voteless
U
بدون رای کافی
inadequately
U
بطور غیر کافی
center of gyration
U
نقطهای در یک جسم صلب که اگر همه جرم در ان متمرکزشود ممان اینرسی حول همان محور تغییر نماید
kelly
U
قطعهای از لوله حفاری که باعث میشود علاوه برحرکت دورانی مته در جهت عمود نیز حرکت نماید
so that
U
چنانکه
how
U
چنانکه
as
U
چنانکه
in the event that
U
چنانکه
doze
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
straw boss
U
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
in short supply
<idiom>
U
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
So much for theory!
<idiom>
U
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
dozes
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said!
U
به اندازه کافی گفته شده!
working ball
U
گوی با سرعت و چرخش کافی
dozing
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
gratifyingly
U
چنانکه خوشنودسازد
pinchingly
U
چنانکه فشاراورد
insolubly
U
چنانکه اب نشود
so to speak
U
چنانکه گویی
permissively
U
چنانکه مخیرسازد
admissibleness
U
چنانکه روا
dilatorily
U
چنانکه پرشود
as is well known
U
چنانکه مشهور
expressively
U
چنانکه مقصودرابرساند
coordinately
U
چنانکه یکجورباشد
cresuendo
U
چنانکه صداخردخرد
prettily
U
چنانکه زیبانماید
as it deserves
U
چنانکه باید
proper
U
چنانکه شایدوباید
put the question
U
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
caught short
<idiom>
U
پول کافی برای پرداخت نداشتن
underdeveloped
U
رشد کافی نیافته عقب افتاده
he had a good supply of coal
U
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
underfeed
U
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
end in itself
<idiom>
U
مکان کافی برای راحت بودن
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
inexpressively
U
چنانکه مقصودرا نرساند
culpably
U
چنانکه سزاوارسرزنش باشد
meaningly
U
چنانکه مقصودرا برساند
meetly
U
چنانکه در خور باشد
medially
U
چنانکه درمیان باشد
convincingly
U
چنانکه متقاعد کند
brilliantly
U
چنانکه برجسته باشد
according as
چنانکه بدان سان که
irrecoverably
U
چنانکه بهبودی نپذیرد
perniciously
U
چنانکه زیان اورد
comme il faut
U
چنانکه باید وشاید
prettily
U
بخوبی چنانکه باید
permissively
U
چنانکه اجازه بدهد
funnily
U
چنانکه خنده اورد
decreasingly
U
چنانکه روبکاهش گذارد
meetly
U
چنانکه باید و شاید
fitfully
U
چنانکه بگیردوول کند
according to his version
U
چنانکه او شرح میداد
invulnerably
U
چنانکه زخم برندارد
gruesomely
U
چنانکه وحشت اورد
invisibly
U
چنانکه دیده نشود
gratifyingly
U
چنانکه خوشی دهد
privatively
U
چنانکه نفی یا استثناکند
inviolably
U
چنانکه سزاوارحرمت باشد
heliocentrically
U
چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
opprobriously
U
چنانکه رسوایی اورد
interminably
U
چنانکه تمام نشود
inexcusably
U
چنانکه نتوان معذوردانست
pitfully
U
چنانکه سزاوارنکوهش باشد
passably
U
چنانکه بتوان پذیرفت
effusively
U
چنانکه گویی بریزد
pliably
U
چنانکه بتوان خم کرد
inadmissibly
U
چنانکه روایاجایز نباشد
decrescendo
U
چنانکه صداخردخردضعیف شود
fiscal drag
U
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
line of vision
U
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
endorser
U
پشت نویس فردی که پشت سندی راامضاء می نماید
damage feasant
U
درCL حالتی را گویند که رمه یاگله کسی وارد ملک دیگری شده از طریق چریدن یاشکستن اشجار ایجاد خسارت نماید
dying declarations
U
در CLافهاراتی را گویند که شخص مشرف به موت پس ازاطمینان از قریب الوقوع بودن مرگ خود که مالا" به راستگویی وادارش میکند بیان نماید
on easy street
<idiom>
U
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
well-to-do
<idiom>
U
پول کافی برای امرار معاش کردن
My tea is not cool enough to drink.
U
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attentions
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attention
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
presentably
U
چنانکه بتوان پیشکش کرد
practicably
U
چنانکه بتوان اجرا نمود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com