Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He is distantly related to me .
U
بامن نسبت دوری دارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He is distantly related to us .
U
نسبت دوری با ما دارد
he has a spite against me
U
بامن لج دارد
it stand well with him
U
بامن نظرمساعدی دارد
it speaks well for him
U
بامن نظرمساعد دارد
he has a spite against me
U
بامن کینه یاعداوت دارد
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
proportional spacing
U
سیستم چاپ که در آن هر حرف نسبت به اندازه اش فضای خالی بعد از خود دارد.
wein law
U
طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
things in action
U
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
coulomb's law
U
نیروی بین دوبار الکتریکی یا مغناطیسی باحاصل ضرب بارهای انهانسبت مستقیم و با مربع فاصله انها از هم نسبت عکس دارد
recursive equations
U
معادلاتی که بعضی از جملات در انهاتکرار شده و هر معادله نسبت به معادله قبلی فقط یک جمله اضافی دارد
backs
U
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
master
U
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
masters
U
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
back
U
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
mastered
U
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
it speaks well for him
U
بامن خوب است
She gave me a raw deal .
U
بامن بد معامله کرد
it stand well with him
U
بامن خوب است
He gave me a square deal .
U
بامن منصفانه معامله کرد
please do me a service
U
خواهشمندم یک همراهی بامن بکنید
he treated me as a child
U
بامن مانند بچه رفتارکرد
Come along and keep me company.
U
بامن بیا تا تنها نباشم
She was off hand with me today.
U
امروز بامن سر سنگین بود ( بی اعتنا ء )
scalar
U
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
antinomian
U
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
monetarists
U
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
am i right or wrong
U
ایامن درست میگویم یانه ایاحق بامن است یانه
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
patera
U
دوری
dish
U
دوری
dishes
U
دوری
periodic
U
دوری
celestial lonitude
U
دوری
farness
U
دوری
paten
U
دوری
cyclical
U
دوری
serials
U
دوری
serial
U
دوری
periodicity
U
دوری
recurring
U
دوری
separation
U
دوری
improbability
U
دوری
separations
U
دوری
remoteness
U
دوری
distances
U
دوری
inverisimilitude
U
دوری
distance
U
دوری
rotation
U
دوری
inaccessibility
U
دوری
grail
U
دوری
aviod
U
دوری کردن از
cyclic graph
U
گراف دوری
circular reasoning
U
استدلال دوری
circular flow
U
جریان دوری
circular definition
U
تعریف دوری
keep off
U
دوری کردن
dory defence
U
دفاع دوری
declination
U
دوری ازمحوراصلی
avoid
U
دوری کردن از
rangefinders
U
دوری یاب
patellar
U
دوری وار
avoided
U
دوری کردن از
to back out
[of]
U
دوری کردن
[از]
eccentricity
U
دوری از مرکز
eccentricities
U
دوری از مرکز
turning away
U
دوری واجتناب
shunned
U
دوری واجتناب
shunning
U
دوری واجتناب
to keep at arms length
U
دوری کردن از
serial correlation
U
همبستگی دوری
remotion
U
حرکت دوری
to keep one's distance
U
دوری جستن
shuns
U
دوری واجتناب
shun
U
دوری واجتناب
encyclic
U
عمومی دوری
separate
U
مفارقت دوری
recurring decimals
U
اعشار دوری
separated
U
مفارقت دوری
avoids
U
دوری کردن از
avoiding
U
دوری کردن از
to fight shy of
U
دوری کردن از
to give wide berth to
U
دوری کردن از
separates
U
مفارقت دوری
to keep one's d.
U
دوری کردن
that far
U
بان دوری
back out
U
دوری کردن از موج
circular flow of income
U
جریان دوری درامد
to avoid something
U
دوری کردن از
[چیزی]
cyclic group
U
گروه دوری
[ریاضی]
to keep the peace
U
از جنگ دوری کردن
. The car is gathering momentum.
U
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
buttress spacing
U
دوری محورهای پشت بندها
elusive
U
کسی که ازدیگران دوری میکند
eludes
U
طفره زدن دوری کردن از
eluding
U
طفره زدن دوری کردن از
to distance
[dissociate]
oneself from
U
دوری
[قطع همکاری]
کردن از
patellate
U
بشکل قاب یا دوری یاطشت
abduction
U
دوری از مرکز بدن قیاسی
elude
U
طفره زدن دوری کردن از
eluded
U
طفره زدن دوری کردن از
mugwump
U
سیاست و حزب بازی دوری میکند
to turn one's back on somebody
U
از کسی دوری کردن
[اصطلاح مجازی]
to dissociate
[disassociate]
oneself from somebody
[something]
U
از کسی
[چیزی]
دوری
[قطع همکاری]
کردن
the holy grail
U
دوری یاجامی که مسیح دراخرین شام خودبکاربرد
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
U
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
patelliform
U
مانند کاسه زانو بشکل قاب یا دوری یا طشت
encratites
U
فرقهای ازنصاراکه ازگوشت خوردن وباده نوشی واختیارجفت دوری می
master slave manipulator
U
بازو و دست خودکار که به وسیله اپراتوراز فاصله دوری هدایت میشود
Walls have ears
<idiom>
U
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
U
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
scrambled
U
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
Gezellig
<adj.>
U
دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
scramble
U
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambling
U
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambles
U
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
enclave economices
U
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
isolationism
U
سیاست مبتنی برکناره گیری و دوری جستن ازجریانات سیاسی جهان و نیزقطع رابطه اقتصادی با سایرکشورها
walls here ears
U
دیوار موش دارد موش گوش دارد
back out
U
دوری کردن از الغاء کردن
polycyclic
U
چند حلقهای چند دوری
kinship
U
نسبت
ratios
U
نسبت
respects
U
نسبت
respect
U
نسبت
In what proportion ?
U
به چه نسبت ؟
bearing
U
نسبت
relational
U
نسبت
in the ratio of
U
به نسبت
in respect of
U
نسبت به
in connexion with
U
نسبت به
in respect of
U
به نسبت
proportional
U
به نسبت
in relation to
U
نسبت به
in regard to
U
نسبت به
in regard of
U
نسبت به
rapport
U
نسبت
than
U
نسبت به
In the ration lf one to ten .
U
به نسبت یک به ده
towards
U
نسبت به
in proprotion to
U
نسبت به
cognation
U
نسبت
quotients
U
نسبت
formats
U
نسبت
format
U
نسبت
to
U
تا نسبت به
the rat of to
U
نسبت دو به سه
rate
U
نسبت
t ratio
U
نسبت تی
proportions
U
نسبت
rates
U
نسبت
quotient
U
نسبت
uncross
U
نسبت
ratio
U
نسبت
apropos of
U
نسبت به
as compared to
U
نسبت به
relation
U
نسبت
proportion
U
نسبت
with respect to
U
نسبت به
favouritism
U
مساعدت نسبت به
ascribe
U
نسبت دادن
to put down
U
نسبت دادن
attributing
U
نسبت دادن
correspondingly
U
بهمان نسبت
there is nothing wanting
U
چیزی کم نسبت
water cement ratio
U
نسبت اب و سیمان
to behave toward
U
رفتارکردن نسبت به
to do by
U
رفتارکردن نسبت به
voltage ratio
U
نسبت ولتاژ
selection ratio
U
نسبت گزینش
ten's complement
U
متمم نسبت به 01
sensitivity ratio
U
نسبت حساسیت
void ratio
U
نسبت منفذها
viscosity ratio
U
نسبت گرانروی
blood
U
نسبت خویشاوندی
into
U
نسبت به مقارن
percentage
U
نسبت یا درصد
self relative
U
نسبت بخود
attributes
U
نسبت دادن
ascribes
U
نسبت دادن
relationship
U
وابستگی نسبت
relationships
U
وابستگی نسبت
ascribing
U
نسبت دادن
imputes
U
نسبت دادن
transformation ratio
U
نسبت تبدیل
impute
U
نسبت دادن
transmissivity
U
نسبت فرافرستی
imputed
U
نسبت دادن
strength ratio
U
نسبت استحکام
stress ratio
U
نسبت تنش
attribute
U
نسبت دادن
settlement ratio
U
نسبت نشست
percentages
U
نسبت یا درصد
shunt ratio
U
نسبت شنت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com