English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
plenty of rain U باران کافی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rainsquall U باد و باران باران شدید
rainstorm U باد و باران باران شدید
rainstorms U باد و باران باران شدید
sufficient U کافی
adequate <adj.> U کافی
sufficing <adj.> U کافی
sufficient <adj.> U کافی
satisfactory <adj.> U کافی
good [sufficient] <adj.> U کافی
acceptable <adj.> U کافی
adequate U کافی
enow U کافی
adequate کافی
enough U کافی
due care U مراقبت کافی
skimps U غیر کافی
sufficient U مقدار کافی
skimping U غیر کافی
skimped U غیر کافی
skimp U غیر کافی
suffice U کافی بودن
sufficed U کافی بودن
suffices U کافی بودن
sufficing U کافی بودن
run short <idiom> U کافی نبودن
Nothing more, thanks. کافی است.
sufficient conditions U شرایط کافی
sufficient condition U شرط کافی
scantier U غیر کافی
be sufficient U کافی بودن
last [be enough] U کافی بودن
reach U کافی بودن
suffice U کافی بودن
leisure U وقت کافی
necessary and sufficient U لازم و کافی
inextenso U بطول کافی
adequately U بقدر کافی
be enough U کافی بودن
scantiest U غیر کافی
be adequate U کافی بودن
inadequate U غیر کافی
adequately [sufficiently] <adv.> U بقدر کافی
scanty U غیر کافی
sufficiently <adv.> U بقدر کافی
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
voteless U بدون رای کافی
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
sufficiency U قابلیت مقدار کافی
enough U باندازهء کافی نسبتا
inadequately U بطور غیر کافی
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
sufficient condition U شرط کافی [ریاضی]
well paid U دارای حقوق کافی
to have plenty of time U وقت کافی داشتن
insufficiently U بطور غیر کافی
well educatd U دارای تحصیلات کافی
incompetent U غیر کافی ناشایسته
working ball U گوی با سرعت و چرخش کافی
Enough has been said! U به اندازه کافی گفته شده!
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
So much for theory! <idiom> U به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
It is not deep enough. U باندازه کافی گود نیست
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
dozing U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes U مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze U مقدار کافی از یک دارو خوراک
in short supply <idiom> U نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
underdeveloped U رشد کافی نیافته عقب افتاده
put the question U مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
he had a good supply of coal U زغال سنگ کافی ذخیره کرده
underfeed U غذای غیر کافی خوردن یا دادن
adequately U باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
end in itself <idiom> U مکان کافی برای راحت بودن
well-to-do <idiom> U پول کافی برای امرار معاش کردن
attentions U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attention U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
on easy street <idiom> U پول کافی برای زندگی راحت داشتن
My tea is not cool enough to drink. U چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
pluvian U باران زا
drizzling U نم نم باران
drizzles U نم نم باران
drizzled U نم نم باران
fine rain U باران
rainwater U اب باران
drizzle U نم نم باران
hydrometeor U باران
rain proof U ضد باران
rainy U پر باران
pluvine U باران زا
pluvial U باران زا
rain water آب باران
rainless U بی باران
raining U باران
rained U باران
rains U باران
rain U باران
Is that enough to be a problem? U آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
I'm old enough to take care of myself. U من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
leave (let) well enough alone <idiom> U دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
Is there enough time to change trains? U آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
The room is bare of furniture . U این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillow U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
rainproof U عایق باران
raintight U باران ناپذیر
bombardments U گلوله باران
sand blast U شن باران کردن
storm water overflow U سرریز اب باران
rain check U بلیط باران
sleets U برف و باران
rainmaking U ایجاد باران
rainmaker U باران ساز
drizzled U نرمه باران
rain gage U باران سنج
rain laden U باران ساز
drizzles U نرمه باران
drizzling U نرمه باران
rainfall area U پهنه باران
rainfall gauge U باران سنج
udometer U باران سنج
rainfall index U نمایه باران
rainfall recorder U باران نگار
to send down rain U باران فرستادن
sleeting U برف و باران
sleeted U برف و باران
bombarding U گلوله باران
rainstorm U طوفان باران
bombards U گلوله باران
rain cats and dogs <idiom> U باران شدید
bombardment U گلوله باران
bombarded U گلوله باران
bombard U گلوله باران
sprinkled U پوش باران
sprinkles U پوش باران
sleet U برف و باران
acid rain U باران اسیدی
rain gauge U باران سنج
sprinkle U پوش باران
rain shower باران شدید
raindrops U قطره باران
raindrop U قطره باران
rainstorms U طوفان باران
drizzle U نرمه باران
killdeer U مرغ باران
orographic rain U باران کوهزاد
much rain U باران بسیار
hydrometer U باران سنج
catchment U باران گیر
cyclonic rain U باران چرخهای
petrel U مرغ باران
golden rain آتش باران
plenty of rain U باران فراوان
hyetometer U باران سنج
pluvimeter U باران سنج
mizzle U باران ریز
much rain U باران زیاد
plover U مرغ باران
ombrology U مبحث باران
ombrometer U باران سنج
rain ga U باران سنج
fine rain U باران ریز
showered U درشت باران
pluviometry U باران سنجی
pluviosity U باران خیزی
dotterel U مرغ باران
pluviometer U باران سنج
pride of the morning U مه یا باران بامداد
showering U درشت باران
shower U درشت باران
fall out U باران رادیواکتیو
pluvial dendation U باران ستردگی
plovers U مرغ باران
showers U درشت باران
blood rain U باران سرخ
pash U باران شدید
liberal gift U بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that. <idiom> U اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
Not all clouds bring rain. <proverb> U هر ابرى باران نیاورد.
isoheyt U خط شاخص نقاط هم باران
monsoons U باد و باران موسمی
shoots U تیر باران کردن
weatherbeaten U باد و باران دیده
continuous rain بارش باران دائمی
shoot U تیر باران کردن
intermittent rain بارش متناوب باران
cannonade U گلوله باران کردن
nimbuses U وندی به معنای باران زا
It was raining fast. U باران تندی می آمد
rainstorms U باران بوام باتوفان
It was raining hard. U باران سختی می با رید
A wolf which has been drenched by rain . <proverb> U گرگ باران دیده .
impluvium U حوض باران گیر
rainstorm U باران بوام باتوفان
nimbus U وندی به معنای باران زا
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com