Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
This car is heavy on petrol ( gas ) .
U
این اتوموبیل مصرف بنزینش زیاد است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Why should I buy a foreign car in preference to an Iranian car?
U
چرا اتوموبیل ایرانی رابگذارم ویک اتوموبیل خارجی ( فرنگی ) بخرم ؟
to be on the strain
U
زیاد مصرف شدن
overspend
U
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
average propensity to consume
U
میل متوسط به مصرف نسبتی از درامد که به مصرف اختصاص می یابد
diminishing utility
U
اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال
consumer logistics
U
امور امادی مصرف کنندگان مصرف کالا و اماد
power consumer
U
مصرف انرژی مصرف توان
margin propensity to consume
U
تمایل نهایی به مصرف نسبت بین میزان مصرف وپس انداز هر فرد به ازای یک واحد افزایش در درامد وثروت فرد
floorboard
U
کف اتوموبیل
floorboards
U
کف اتوموبیل
motor cars
U
اتوموبیل
motor car
U
اتوموبیل
the car goes nice and fast
U
اتوموبیل بد نمیرود
To back up the car .
U
اتوموبیل راعقب زد
A private car.
U
اتوموبیل شخصی
cycle car
U
اتوموبیل دوچرخهای
To get into (ride in)a car .
U
سوار اتوموبیل شدن
two seater
U
اتوموبیل یا هواپیمای دو نفره
He was run over by a car.
U
اتوموبیل اورازیر گرفت
To start (switch on ) the car (engine).
U
اتوموبیل راروشن کردن
The car ran over mylegs.
U
اتوموبیل از روی پایم رد شد
The car had no licence ( number ) plate .
U
اتوموبیل بی نمره بود
Signal a car to stop .
U
علامت بده که یک اتوموبیل بایستد
It is a compact car.
U
اتوموبیل جمع وجوری است
Dont stick your head out of the car window.
U
سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
Her car brushed mine . She rammed my car .
U
با اتو موبیل اش مالید به اتوموبیل من
The car hasnt got enough pull for the uphI'll.
U
اتوموبیل سر با لائی را نمی کشد
Our car was stuck in the
U
اتوموبیل ما در گه گیر کرده بود
Several cars collided.
U
چندین اتوموبیل بهم خوردند
This is a very solid car.
U
این اتوموبیل خیلی محکم است
The police officer took down the car number .
U
افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
This car is of Iranian make (manufacture).
U
این اتوموبیل ساخت ایران است
WI'll you give the car a wash (wash – down) please.
U
ممکن است لطفا" اتوموبیل رابشوئید
The car in front is obstructintg us.
U
اتوموبیل جلویی به ما راه نمی دهد
I intend to buy a car .
U
خیال دارم یک ماشین ( اتوموبیل ) بخرم
Let the car cool off.
U
بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
pull over
U
اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
This car wI'll do beautifully .
U
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
This car can hold 6 persons comefortably.
U
دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
He smuggled the car into England ( across the British frontier ) .
U
اتوموبیل را قاچاقی وارد مرز انگلستان کرد
This car is assembled in Iran.
U
این اتوموبیل رادرایران سوار می کنند (مونتاژ )
New and used cars are sold here .
U
انواع اتوموبیل های نو وکهنه بفروش می رسد
The car engine doesnt run ( work ) .
U
موتور اتوموبیل کارنمی کند ( از کار ؟ فتاده )
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
The car is now in perfect running order .
U
اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
Car no. 6 is leading.
U
اتوموبیل شماره 6 ازهمه جلوتر حرکت می کند (درمسابقات )
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
life cycle hypothesis
U
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
The two cars had a head –on collision.
U
دو اتوموبیل شاخ به شاخ شدند ( تصادم از جلو)
pigou effect
U
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
. The car is gathering momentum.
U
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
otiose
U
بی مصرف
disposal
U
مصرف
unemployed
U
بی مصرف
comsumption
U
مصرف
consumption possibility line
U
حد مصرف
usage
U
مصرف
extravagant
U
مصرف
of no a
U
بی مصرف
sodden
U
بی مصرف
good for nothing
U
بی مصرف
offtake
U
مصرف
income consumption curve
U
مصرف
consumerism
U
مصرف
usages
U
مصرف
consumption
U
مصرف
wasters
U
مصرف
aggregate consumption
U
مصرف کل
expense
U
مصرف
overall consumption
U
مصرف کل
wasteful
U
مصرف
wastes
U
بی مصرف
waste
U
بی مصرف
waster
U
مصرف
expenditure
U
مصرف
high speed
U
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
throw away
U
چیز بی مصرف
ready use
U
اماده مصرف
power consumption
U
مصرف قدرت
ready for use
U
اماده مصرف
to use up
U
مصرف کردن
present consumption
U
مصرف جاری
rate of consumption
U
نرخ مصرف
gasoline consumption
U
مصرف بنزین
excise tax
U
مالیات بر مصرف
power consumption
U
مصرف برق
shelf life
U
تاریخ مصرف
power consumer
U
مصرف برق
dismantled
U
بی مصرف کردن
dismantles
U
بی مصرف کردن
dismantling
U
بی مصرف کردن
consumerism
U
مصرف گرایی
high mass consumption
U
مصرف انبوه
spend
U
مصرف کردن
rival consumption
U
مصرف رقابتی
spends
U
مصرف کردن
dismantle
U
بی مصرف کردن
transitory consumption
U
مصرف گذرا
expendable
U
مصرف پذیر
consumers
U
مصرف کننده
productive consumption
U
مصرف مولد
consume
U
مصرف کردن
autonomous consumption
U
مصرف مستقل
consumed
U
مصرف کردن
consumes
U
مصرف کردن
expenditure
U
میزان مصرف
throwaway
U
یکبار مصرف
rags
U
بی مصرف شدن
rag
U
بی مصرف شدن
private consumption
U
مصرف خصوصی
expenditure credit
U
اعتبار مصرف
propensity to consume
U
گرایش به مصرف
fuel consumption
U
مصرف سوخت
transitory consumption
U
مصرف انتقالی
using
U
استعمال مصرف
eats
U
مصرف کردن
eat
U
مصرف کردن
put away
U
مصرف کردن
unproductive consumption
U
مصرف بیهوده
utilizable
<adj.>
U
قابل مصرف
usage rate
U
نرخ مصرف
use up
U
مصرف کردن
bootless
U
بی مصرف بی علاج
present consumption
U
مصرف حال
propensity to consume
U
تمایل به مصرف
exhausted
U
مصرف شده
consumption function
U
تابع مصرف
user
U
مصرف کننده
consumption rate
U
نواخت مصرف
consumption rate
U
میزان مصرف
consumption rate
U
اهنگ مصرف
consumption schedule
U
جدول مصرف
consumption theory
U
نظریه مصرف
mass consumption
U
مصرف انبوه
useful
<adj.>
U
مصرف کردنی
mass consumption
U
مصرف کلان
utilisable
[British]
<adj.>
U
مصرف کردنی
consumption possibility line
U
خط امکانات مصرف
utilizable
<adj.>
U
مصرف کردنی
applicable
<adj.>
U
قابل مصرف
suitable
<adj.>
U
قابل مصرف
usable
<adj.>
U
قابل مصرف
useful
<adj.>
U
قابل مصرف
utilisable
[British]
<adj.>
U
قابل مصرف
internal power
U
مصرف داخلی
irrigation consumption
U
مصرف ابیاری
usages
U
موارد مصرف
utilisations
U
موارد مصرف
utilizations
U
موارد مصرف
uses
U
استعمال مصرف
use
U
استعمال مصرف
users
U
مصرف کننده
TAN
[Transaction authentication number]
U
رمز یکبار مصرف
recive
U
مصرف کنید
utilization
U
مورد مصرف
utilisation
[British]
U
مورد مصرف
exploitation
[utilization]
U
مورد مصرف
usage
U
مورد مصرف
using
U
مورد مصرف
energy consumption
U
مصرف انرژی
abuses
U
سوء مصرف
abused
U
سوء مصرف
abuse
U
سوء مصرف
disposable
U
مصرف شدنی
conspicious consumption
U
مصرف تجملی
conspicuious consumption
U
مصرف تجملی
home use entry
U
اعلامیه مصرف
consumable
U
مصرف شدنی
peak load
U
بحبوحه مصرف
idle stock
U
موجودی بی مصرف
consumer brand
U
کالای پر مصرف
optional consumption
U
مصرف اختیاری
abusing
U
سوء مصرف
capital consumption
U
مصرف سرمایه
permanent consumption
U
مصرف دائمی
per capita water consumption
U
مصرف سرانه اب
per capita consumption
U
مصرف سرانه
domestic consumption
U
مصرف خانگی
partial substitution
U
جانشینی مصرف
coefficient of utility
U
ضریب مصرف
consumer
U
مصرف کننده
home consumption
U
مصرف خانگی
home consumption
U
مصرف داخلی
applicable
<adj.>
U
مصرف کردنی
maximum power demand
U
مصرف حداکثر
internal consumption
U
مصرف داخلی
national consumption
U
مصرف ملی
industrial consumption
U
مصرف صنعتی
induced consumption
U
مصرف القائی
induced consumption
U
مصرف تشویقی
suitable
<adj.>
U
مصرف کردنی
utilization
U
مصرف بکاربری
usable
<adj.>
U
مصرف کردنی
inconsumable
U
مصرف نکردنی
slather
U
بطورافراط مصرف کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com