English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
It is beyond my authority(control). U اینکار از اختیار من خارج است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
weapons free U جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
You wont reget it. You wont lose by it . U از اینکار بد نخواهی دید
he is unequal to the task U مرد اینکار نیست
There is nothing to be ashamed lf . U ( اینکار ) خجالت ندارد
He is a pastmaster at it . U خدای اینکار است
Shen wI'll the work be complete? U اینکار کی کامل می شود ؟
What is the motive ( design) ? U غرض از اینکار چیست ؟
It is not possible ( feasible , practicable) . U اینکار عملی نیست
Be a good chap(fellow)and do it. U جان من اینکار راانجام بد ؟
you shall smart for it U سزای اینکار را خواهید دید
He did it out of friendship. U ازروی دوستی اینکار راکرد
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. U اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
He is cut out for it. He is ideally (perfecly) suited to his work. U برای اینکار جان می دهد
it wasdone in no time U اینکار چندان وقتی نبرد
Nothing wI'll come out of this. U از اینکار چیزی درنمی آید
I have pledged ( staked ) my reputation on it . U شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
so and so U اینکار وانکار چنین وچنان
so-and-so U اینکار وانکار چنین وچنان
He did it with his fathers knowledge. U با اطلاع پدرش اینکار راکرد
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
He wI'll give a good account of himself. U خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
The minisiter cant cope with it. U از دست وزیر اینکار بر نمی آید
His action is in the nature of sour grapes. U اززور پسی اینکار رامی کند
I took a great deal of trouble over it. U روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
He is cut out for it ( this job ). U برای اینکار ساخته شده است
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
I'll eat my hat if I dont do it . U اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
Dont let the grass grow under your feet. U نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
out of bounds U خارج از خط کناری یا پایان یا خط دروازه توپ خارج از میدان واترپولو توپ مرده
hooked medallion U ترنج قلاب شکل [در این ترنج سر قلاب ها می تواند به سمت خارج و یا ترکیبی از داخل و خارج طراحی شود.]
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
tentering U دار کشی [میخ کشی ] [اینکار برای اصلاح کجی یا سره فرش صورت می گیرد.]
vetoes U حق و اختیار
vetoed U حق و اختیار
attribution U اختیار
freedom of the will U اختیار
at the d. of U به اختیار
controls U اختیار
incoercible U بی اختیار
vetoing U حق و اختیار
spontaneous U بی اختیار
free will U اختیار
controlling U اختیار
mandate U اختیار
credential U اختیار
control U اختیار
mandated U اختیار
mandates U اختیار
mandating U اختیار
unconscious U بی اختیار
authority U اختیار
unconsciously U بی اختیار
veto U حق و اختیار
liberties U اختیار
voluntariness U اختیار
options U اختیار
involuntarily U بی اختیار
option U اختیار
liberty U اختیار
spontaneous generation U بی اختیار
warranted U اختیار
warranting U اختیار
warrants U اختیار
will U اختیار
willed U اختیار
wills U اختیار
authorisations U اختیار
authorization U اختیار
tests U اختیار
clearance U اختیار
warrant U اختیار
involuntary U بی اختیار
test U اختیار
tested U اختیار
carte blanche U اختیار نامحدود
carte blanche U اختیار تام
to follow a profession U پیشهای را اختیار
jurisdication U اختیار قانونی
seller's option U اختیار فروشنده
to make one's option U اختیار کردن
to be a master of U در اختیار خودداشتن
options U اختیار معامله
will adjust U اتش به اختیار
option U اختیار معامله
the optio to accept or reject U اختیار قبول یا رد
cartle blanche U اختیار نامحدود
powers U اقتدار و اختیار
authorise U اختیار دادن
body english U چرخش بی اختیار
government U عقل اختیار
enabling U اختیار دادن
governments U عقل اختیار
cart blanche U اختیار نامحدود
jurisdiction U اختیار قانونی
Delegation of Authority U تفویض اختیار
enables U اختیار دادن
at the mercy of U در اختیار دستخوش
as you wish U به اختیار شماست
empower U اختیار دادن
powering U اقتدار و اختیار
powered U اقتدار و اختیار
adopted U اختیار شده
authorizations U اختیار اجازه
absolute authortity U اختیار مطلق
empowers U اختیار دادن
empowered U اختیار دادن
enabled U اختیار دادن
empowering U اختیار دادن
fire at will U اتش به اختیار
in the saddle U صاحب اختیار
invested with power U دارای اختیار
adopter U اختیار کننده
power of procuration U اختیار نامه
warrant of attorney U اختیار نامه
power of authority U اختیار نامه
commander's call U در اختیار فرماندهی
power U اقتدار و اختیار
power of attorney U اختیار نامه
enable U اختیار دادن
certificate of authority U اختیار نامه
fix on U اختیار کردن
adoption U اختیار اتخاذ
full power of attorney U اختیار نامه
letter of attorney U اختیار نامه
take over in charge U تحت اختیار دراوردن
options U اختیار خریدیا فروش
to rule the roast U اختیار داری کردن
option U اختیار خریدیا فروش
To authorize someone. U به کسی اختیار دادن
to have the run of a house U اختیار خانهای را داشتن
catching U در اختیار گرفتن توپ
fire at will U اتش به اختیار خود
plenipotent U دارای اختیار مطلق
tutelar authority U اختیار ناشی از قیومت
he wept involuntarily U بی اختیار گریه کرد
plenipotentiaries U دارای اختیار تام
plenipotentiary U دارای اختیار تام
lock option U اختیار کاربرد قفل
magisterial U مطلق دارای اختیار
run the show U اختیار داری کردن
invested with power U اختیار داده شده
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
commander's call U ساعات در اختیار فرماندهی
ship will adjust U ناو اتش به اختیار
discretionally U مطابق میل و اختیار
sizing U آهارزنی [گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
authorizing U اختیار دادن تصویب کردن
local option U اختیار تعیین محل معینی
bureaus U ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
accredits U معتبر ساختن اختیار دادن
accredit U معتبر ساختن اختیار دادن
authorises U اختیار دادن تصویب کردن
authorising U اختیار دادن تصویب کردن
local option U اختیار تعیین چیزی درمحل
authorize U اختیار دادن تصویب کردن
authorizes U اختیار دادن تصویب کردن
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
accrediting U معتبر ساختن اختیار دادن
delegation of authority U دادن اختیار انجام عمل
bureau U ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
vicarious authority U اختیار از طرف دیگری نمایندگی
visitatorial U وابسته به یادارای اختیار بازرسی
Dont mention it . You are welcome. U اختیار دارید (درمقام تعارف )
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
suzerain U اختیار دار کشور حکومت مطلقه
to delegate one's authority to somebody U به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
I'll be happy to help [assist] you. U من با کمال میل در اختیار شما هستم.
plenipotentiary U تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
plenipotentiaries U تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to put something at somebody's disposal U چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
as your please U هر طور میل شما است اختیار با شماست
ultra vires U بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
fiefdom U هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdoms U هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
When drink enters, wisdom departs. <proverb> U آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
polyandry U اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
investor U کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investors U کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
to delegate one's powers to somebody U اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
seller's market U بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
DD/D U نرم افزاری که لیستی از نوع و حالت دادههای پایگاه داده در اختیار قرار میدهد
adjunct register U ثبات بیت که در آن بیتهای ابتدایی اطلاعات کنترلی و سایر بیتها در اختیار برنامه است
totaliarian state U دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
out U خارج
forth of U خارج از
non combatant U خارج از صف
out-of- U خارج از
out of U خارج از
externally U از خارج
non-combatant U خارج از صف
non-combatants U خارج از صف
off U خارج از
abroad U خارج
outwith [Scotish E] <adv.> U خارج [از]
out [of] <adv.> U خارج [از]
outside [of] <adv.> U خارج [از]
aroint U خارج شو
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com