Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
obituaries
U
اگهی در گذشت
obituary
U
اگهی در گذشت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
generously
U
یا گذشت
forgave
U
از ... گذشت
unforgiving
U
بی گذشت
big-hearted
U
با گذشت
amnesty
U
گذشت
ungenerous
U
بی گذشت
forbearingly
U
با گذشت
forgivingness
U
گذشت
illiberal
U
بی گذشت
forgiveness
U
گذشت
amnesties
U
گذشت
passing
U
در گذشت
forbearing
U
با گذشت
uncharitable
U
بی گذشت
lapse
U
گذشت زمان
forbearingly
U
از روی گذشت
with each passing year
U
با گذشت هر سال
lapses
U
گذشت زمان
forbears
U
گذشت کردن
it crossed my mind
U
بخاطری گذشت
it is all up
U
گذشت ورفت
lapsing
U
گذشت زمان
remissive
U
گذشت کننده
time span
U
گذشت زمان
period
U
گذشت زمان
time period
U
گذشت زمان
period/stretch/lapse of time
U
گذشت زمان
With passage of time .
U
با گذشت زمان
I had an awful time .
U
به من خیلی بد گذشت
time lapse
U
گاه گذشت
time is up
U
وقت گذشت
remittal
U
گذشت پرداخت
forbear
U
گذشت کردن
pardoning
U
امرزش گذشت
remission
U
گذشت تخفیف
tolerances
U
مرز گذشت
pardoned
U
امرزش گذشت
tolerance
U
مرز گذشت
intolerant
U
بی گذشت متعصب
waive
U
گذشت کردن از
pardon
U
امرزش گذشت
pardons
U
امرزش گذشت
waived
U
گذشت کردن از
waives
U
گذشت کردن از
got through (the bill got through the ma
U
لایحه از مجلس گذشت
We had a very enjoyable time .
U
به ما خیلی خوش گذشت
reentry point
U
نقطه باز گذشت
We had a very rough time.
U
نه ما خیلی سخت گذشت
Many years passed .
U
چندین سال گذشت
the bill got throught the majlis
U
لایحه از مجلس گذشت
i was too indulgent to him
U
زیاد به او گذشت کردم
We had a lovely ( nice ,enjoyable ) time .
U
به ما خیلی خوش گذشت
generosity
<adj.>
U
گذشت
[صفت اخلاقی]
last sunday
U
همین یکشنبه که گذشت
noticed
U
اگهی
notice
U
اگهی
caveats
U
اگهی
caveat
U
اگهی
notices
U
اگهی
noticing
U
اگهی
acknowledgement
U
اگهی
acknowledgements
U
اگهی
affiche
U
اگهی
indigitation
U
اگهی
infore
U
اگهی به
warnings
U
اگهی
advertisements
U
اگهی
acknowledgments
U
اگهی
proclamation
U
اگهی
indiction
U
اگهی
warning
U
اگهی
announcements
U
اگهی
Annunciation
U
اگهی
announcement
U
اگهی
proclamations
U
اگهی
poster
U
اگهی
posters
U
اگهی
tickets
U
اگهی
ticket
U
اگهی
It has been a very enjoyable stay.
در اینجا به من خیلی خوش گذشت.
remise
U
انتقال دادن گذشت کردن
close call/shave
<idiom>
U
خطراز بیخ گوشش گذشت
My holiday did me a world of good.
U
درتعطیلات یک دنیا به من خوش گذشت
gazette
U
اعلان و اگهی
assertion
U
بیانیه اگهی
pin up
U
الصاق اگهی
banning
U
اگهی احضار
warning order
U
دستور اگهی
announces
U
اگهی دادن
previous notice
U
پیش اگهی
announced
U
اگهی دادن
announcing
U
اگهی دادن
play bill
U
اگهی نمایش
advertised
U
اگهی دادن
notice to mariner
U
اگهی دریایی
ban
U
اگهی احضار
announce
U
اگهی دادن
advertises
U
اگهی دادن
bans
U
اگهی احضار
fly bill
U
اگهی دستی
prognosis
U
پیش اگهی
informing
U
اگهی دادن
proclamation
U
اگهی دادن
proclamations
U
اگهی دادن
prospectus
U
خلاصه اگهی
prospectuses
U
خلاصه اگهی
inform
U
اگهی دادن
forewarning
U
پیش اگهی
handbill
U
اگهی دستی
advertisements
U
اگهی تبلیغاتی
pin up
U
چسبانیدن اگهی
pin-up
U
چسبانیدن اگهی
annunciate
U
اگهی دادن
handbills
U
اگهی دستی
informs
U
اگهی دادن
advertize
U
اگهی دادن
advertisement
U
اگهی تبلیغاتی
billsticker
U
اگهی چسبان
pin-ups
U
الصاق اگهی
pin-ups
U
چسبانیدن اگهی
pin-up
U
الصاق اگهی
to try to stop the march of time
U
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
I stayed in concealment until the danger passed.
U
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
we had a good time
U
خوش گذشت وقت خوشی داشتیم
to paste up a playbill
U
اگهی نمایش بدیوارزدن
tender notice
U
اگهی دعوت به مناقصه
flyers
U
اگهی روی کاغذکوچک
press agent
U
مامور اگهی و تبلیغ
proclamatory
U
متضمن اگهی یا اعلام
prognostic tests
U
ازمونهای پیش اگهی
flyer
U
اگهی روی کاغذکوچک
flier
U
اگهی روی کاغذکوچک
bulletins
U
اگهی نامه رسمی
bulletin
U
اگهی نامه رسمی
reclame
U
اگهی اغراق امیز
fliers
U
اگهی روی کاغذکوچک
snows of yesteryear
[water under the bridge]
<idiom>
U
هر چه گذشت گذشته.
[غیر قابل تغییراست]
[اصطلاح]
necrology
U
ثبت اموات اگهی فوت
ballyhoo
U
اگهی پر سرو صدا کردن
exclaiming
U
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
publicised
U
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicizing
U
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicises
U
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicize
U
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicizes
U
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
exclaimed
U
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
publicized
U
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
exclaims
U
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
publicising
U
اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
exclaim
U
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
to proclaim meetings
U
بوسیله اگهی اجتماعات راقدغن کردن
the public are hereby notified
U
بدین وسیله عموم را اگهی میدهید
to turn the corner
<idiom>
U
بهبود یافتن پس از گذشت مرحله دشواری یا بحرانی
[اصطلاح روزمره]
top billing
U
بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
to put a notice on a door
U
اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
ageing
U
ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
fly sheet
U
اگهی ها واعلاناتی که روی کاغذ کوچک چاپ شده ودستی پخش میشود
age hardening
U
سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
In the fullness lf time .
U
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
non uniformal surfacee
U
سطح نایکنواخت
[ذرتی بودن سطح فرش در اثر پرداخت ناموزون اولیه و یا پاخوردگی با گذشت زمان.]
remission of taxes
U
صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
necrologist
U
متصدی فهرست مردگان متصدی تهیه اگهی در باره مرگهای تازه
screamer
U
اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
In for a penny, in for a pound.
U
آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
She procrastinated until it was too late .
U
آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
list price
U
فهرست قیمت اجناس فهرستی که در ان قیمت اجناس یا اگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند
post
U
اگهی کردن اعلان کردن
post-
U
اگهی کردن اعلان کردن
posted
U
اگهی کردن اعلان کردن
posts
U
اگهی کردن اعلان کردن
in for a penny, in for a pound
<idiom>
U
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
When the water rise above ones head ,one fathom is.
<proverb>
U
آب که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه .
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com