Perdic | افت حاصل از اصطکاک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	entrance loss U	افت حاصل از اصطکاک

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	submarginal land U	زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
	drag U	اصطکاک
	friction U	اصطکاک
	attrition U	اصطکاک
	frictionless U	بی اصطکاک
	dragged U	اصطکاک
	drags U	اصطکاک
	frictions U	اصطکاک
	angle of friction U	زاویه اصطکاک
	sliding friction U	اصطکاک لغزشی
	antifriction device U	وسیله ضد اصطکاک
	static friction U	اصطکاک ساکن
	overlaps U	اصطکاک داشتن
	overlapped U	اصطکاک داشتن
	overlap U	اصطکاک داشتن
	whacks U	صدای اصطکاک
	tax friction U	اصطکاک مالیاتی
	whack U	صدای اصطکاک
	antifriction device U	مکانیسم ضد اصطکاک
	economic friction U	اصطکاک اقتصادی
	frictionally U	از راه اصطکاک
	internal friction U	اصطکاک داخلی
	internal friction U	اصطکاک درونی
	engine drag U	مقاومت اصطکاک
	fluid friction U	اصطکاک روغنی
	hydraulic friction U	اصطکاک ابی
	friction coefficient U	ضریب اصطکاک
	friction factor U	ضریب اصطکاک
	frictional resistance U	مقاومت اصطکاک
	dry scrubbing U	اصطکاک خشک
	friction U	اصطکاک [فیزیک]
	side friction U	اصطکاک جانبی
	kinetic friction U	اصطکاک جنبشی
	rolling friction U	اصطکاک غلتشی
	coefficient of friction U	ضریب اصطکاک
	friction surface U	سطح اصطکاک ترمز
	angle of internal friction U	زاویه اصطکاک داخلی
	friction for fittings and valves U	اصطکاک در شیرها و بستها
	infighting U	اصطکاک ومبارزات داخلی
	static friction U	اصطکاک در استانه حرکت
	interfluent U	بدون اصطکاک در هم امیزنده
	coefficient of internal friction U	ضریب اصطکاک داخلی
	surface friction drag U	پسای اصطکاک سطح
	tribophysics U	مبحث اصطکاک در فیزیک
	gear friction U	اصطکاک چرخ دنده
	chafing U	بوسیله اصطکاک گرم کردن
	chafes U	بوسیله اصطکاک گرم کردن
	chafe U	بوسیله اصطکاک گرم کردن
	rubs U	اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
	rubbed U	اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
	rub U	اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
	friction match U	کبریتی که با اصطکاک ومالش روشن میشود
	fricative U	تلفظ شده با اصطکاک نفس ووقفه تنفس
	outgrowth U	حاصل
	nonproductive U	بی حاصل
	yield U	حاصل
	outcomes U	حاصل
	outcome U	حاصل
	product U	حاصل
	infertile U	بی حاصل
	resuming U	حاصل
	unutilized U	بی حاصل
	yielded U	حاصل
	adnate U	حاصل
	yields U	حاصل
	products U	حاصل
	desolate <adj.> U	بی حاصل
	resulting U	حاصل
	resulted U	حاصل
	result U	حاصل
	perquisites U	حاصل
	perquisite U	حاصل
	outgrwth U	حاصل
	resumes U	حاصل
	resumed U	حاصل
	resume U	حاصل
	deserted <adj.> U	بی حاصل
	bleak <adj.> U	بی حاصل
	payoffs U	حاصل
	blasted [uninhabitable] <adj.> U	بی حاصل
	payoff U	حاصل
	barren <adj.> U	بی حاصل
	unfruitful U	بی حاصل
	upshot U	حاصل
	fruitage U	حاصل
	brake lining U	مادهای با کارایی خوب دربرابر اصطکاک و مقاومت دربرابر حرارت زیاد
	pinguid U	حاصل خیز
	total U	حاصل جمع
	totals U	حاصل جمع
	totalling U	حاصل جمع
	gleby U	حاصل خیز
	redemption yield U	حاصل بازخرید
	totalled U	حاصل جمع
	earning yield U	حاصل عواید
	totaling U	حاصل جمع
	throughput U	حاصل کار
	totaled U	حاصل جمع
	gets U	حاصل کردن
	cabonic U	حاصل از کربن
	total U	کل [حاصل جمع]
	feracity U	حاصل خیزی
	feracious U	حاصل خیز
	sum U	کل [حاصل جمع]
	get U	حاصل کردن
	amount U	کل [حاصل جمع]
	partial products U	حاصل ضربهای جز
	paper blockade U	محاصره بی حاصل
	nonproductive labor U	کار بی حاصل
	foodful U	حاصل خیز
	amount U	حاصل جمع
	getting U	حاصل کردن
	emblements U	حاصل زمین
	yield U	محصول حاصل
	barren U	بی ثمر بی حاصل
	acquire	حاصل کردن
	result of the negotiations U	حاصل مذاکرات
	heir U	ارث بر حاصل
	negotiation outcome U	حاصل مذاکرات
	affords U	حاصل کردن
	productive U	مولد پر حاصل
	fatten U	حاصل خیزکردن
	fattened U	حاصل خیزکردن
	fattens U	حاصل خیزکردن
	afford U	حاصل کردن
	afforded U	حاصل کردن
	affording U	حاصل کردن
	karma U	حاصل کردارانسان
	sums U	حاصل جمع
	negotiation result U	حاصل مذاکرات
	growth U	اثر حاصل
	yielder U	حاصل دهنده
	product U	حاصل حاصلضرب
	product U	حاصل ضرب
	products U	حاصل حاصلضرب
	products U	حاصل ضرب
	steam fog U	مه حاصل از بخار اب
	yields U	محصول حاصل
	growths U	اثر حاصل
	yielded U	محصول حاصل
	sum U	حاصل جمع
	productions U	حاصل دادن
	proceeds U	حاصل فروش
	to be derived U	حاصل شدن
	production U	حاصل دادن
	triboelectricity U	ایجاد برق در اثر اصطکاک برق مالشی
	hot shorteness U	شکنندگی حاصل از گرما
	sideways sum U	حاصل جمع یک وری
	spume U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	partial sum U	حاصل جمع جزئی
	beach foam U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	ocean foam U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	overcrop U	زیاد حاصل برداشتن از
	sea foam U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	wave pressure U	فشار حاصل از موج
	mould line U	خط حاصل از تلاقی دو سطح
	lysate U	حاصل تجزیه سلولی
	look in on <idiom> U	تماس حاصل کردن
	go to rack and ruin <idiom> U	نتیجه بد حاصل کردن
	interest profit U	عایدی حاصل از بهره
	phantasm U	حاصل خیال ووهم
	sheer U	انحراف حاصل کردن
	deflationary gap U	فاصله حاصل از رکود
	sterilizes U	بی بار یا بی حاصل کردن
	sterilized U	بی بار یا بی حاصل کردن
	capital bonus U	سود حاصل از سرمایه
	sterilize U	بی بار یا بی حاصل کردن
	sterilising U	بی بار یا بی حاصل کردن
	acquires U	حاصل کردن اندوختن
	come to an agreement U	توافق حاصل کردن
	acquiring U	حاصل کردن اندوختن
	sterilised U	بی بار یا بی حاصل کردن
	sterilises U	بی بار یا بی حاصل کردن
	resultant U	حاصل منتج شونده
	sterilizing U	بی بار یا بی حاصل کردن
	gains from trade U	منافع حاصل از تجارت
	fogbow U	رنگین کمان حاصل از مه
	bead U	دانههای حاصل ازجوشکاری
	aftercrop U	حاصل دوم باره
	earth pressure U	فشار حاصل از خاک
	eagre U	موج حاصل از جذر و مد
	beads U	دانههای حاصل ازجوشکاری
	crops U	حاصل دادن چینه دان
	do wonders <idiom> U	نتیجه عالی حاصل کردن
	cropped U	حاصل دادن چینه دان
	cost saving U	درامد حاصل از تقلیل هزینه
	hold out <idiom> U	حاصل شدن ،تقدیر کردن
	blear U	تاری حاصل از اشک وغیره
	crop U	حاصل دادن چینه دان
	productiveness U	حاصل خیزی نیروی تولید
	tidal mud deposits U	گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
	spume U	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
	eolian U	رسوب حاصل از جریان باد
	beach foam U	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
	ocean foam U	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
	garden stuff U	حاصل باغ :سبزی ومیوه
	petrodollars U	دلار حاصل ازفروش نفت
	harvest U	حاصل درو کردن وبرداشتن
	harvested U	حاصل درو کردن وبرداشتن
	harvests U	حاصل درو کردن وبرداشتن
	sea foam U	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]