Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (25 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
initiate
U
اغاز کردن شروع کردن
initiated
U
اغاز کردن شروع کردن
initiates
U
اغاز کردن شروع کردن
initiating
U
اغاز کردن شروع کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
Other Matches
alpha
U
اغاز شروع
alphas
U
اغاز شروع
incipit
U
شروع و اغاز
false starts
U
اغاز نادرست خطا در شروع
false start
U
اغاز نادرست خطا در شروع
jump-starts
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-start
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump start
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-starting
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-started
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
start off
U
شروع کردن شروع شدن
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
incept
U
اغاز کردن
lead off
U
اغاز کردن
launched
U
اغاز کردن
inchoate
U
اغاز کردن
launch
U
اغاز کردن
launching
U
اغاز کردن
begin
U
اغاز کردن
begins
U
اغاز کردن
launches
U
اغاز کردن
birth
U
اغاز کردن
commenced
U
اغاز کردن
inaugurates
U
اغاز کردن
births
U
اغاز کردن
commence
U
اغاز کردن
initiate
U
اغاز کردن
initiated
U
اغاز کردن
initiates
U
اغاز کردن
to push off
U
اغاز کردن
push off
U
اغاز کردن
initiating
U
اغاز کردن
inaugurating
U
اغاز کردن
inaugurated
U
اغاز کردن
commences
U
اغاز کردن
inaugurate
U
اغاز کردن
commencing
U
اغاز کردن
to take arms
U
جنگ اغاز کردن
reoccupy
U
دوباره اغاز کردن
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
tee off
U
اغاز کردن محکم زدن
to pipe up
U
زدن یا خواندن اغاز کردن
alliterate
U
چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
lead off
<idiom>
U
شروع کردن ،باز کردن
launches
U
شروع کردن اقدام کردن
launched
U
شروع کردن اقدام کردن
launch
U
شروع کردن اقدام کردن
push off
<idiom>
U
ترک کردن ،شروع کردن
launching
U
شروع کردن اقدام کردن
stx
U
شروع متن اغاز متن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
to strike into
U
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
commenced
U
شروع کردن
commence
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
embark
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
set in
U
شروع کردن
embarks
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
reopen
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
launches
U
شروع کردن حمله
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
launching
U
شروع کردن حمله
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
to open fire
U
شروع به اتش کردن
launched
U
شروع کردن حمله
warm up
U
شروع کردن به کار
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
tune up
U
شروع باواز کردن
to start
U
شروع کردن به دویدن
launch
U
شروع کردن حمله
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
do up
U
شروع بکار کردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
colds
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area
U
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
mode
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
click
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
face off
U
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
dawned
U
اغاز اغاز شدن
dawn
U
اغاز اغاز شدن
dawns
U
اغاز اغاز شدن
dawning
U
اغاز اغاز شدن
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch.
U
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
initiation
U
شروع کار شروع
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com