English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
medium steak U استیک متوسط سرخ یا پخته شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
well-done steak U استیک کاملا پخته
underdone steak U استیک آبدار
acetic acid U استیک اسید
galcial acetic acid U استیک اسید یخی
acetum U حل مواد معطر درمحلولی مرکب از اسید استیک و الکل و اب
terracotta U گل پخته
coction U پخته
ripe U پخته
riper U پخته
ripest U پخته
underdone U کم پخته
half baked U نیم پخته
slack baked U نیم پخته
sodden U نیم پخته
biffin U سیب پخته
samel U نیم پخته
burnt brick U خشت پخته
half-baked U نیم پخته
boiled U پخته شده
fired brick U اجر پخته
spatchcock U بشتاب پخته
dough baked U نیم پخته
well done U خوب پخته
sunbaked U افتاب پخته
soden U نیم پخته
it was cooked to rags U انقدر پخته شدکه له شد
sunny side up U فقط یک طرفش پخته
hard baked U سفت پخته شده
arch brick U اجر زیاد پخته
it is half cooked U نیم پخته است
liverwurst U سوسیس جگر پخته
boild egg U تخم مرغ پخته
cold cuts U گوشت پخته سرد
convenience foods U خوراک پیش پخته
underdo U نیم پخته کردن
rarest U لطیف نیم پخته
rarer U لطیف نیم پخته
luncheon meat U گوشت پخته و آماده
warmed over U دوباره پخته شده
He has cooked a pottage for you. <proverb> U برایت آش پخته است .
rare U لطیف نیم پخته
underbaked U نیم پخته ناپخته
convenience food U خوراک پیش پخته
stroganoff U گوشت پخته نازک با خردل
first class brick U اجر خوب پخته شده
warmed over U زیادتر ازمعمول پخته شده
boild egg soft U تخم مرغ پخته عسلی
boild egg hard U تخم مرغ پخته سفت
body brick U اجر خوب پخته شده
I want my steak well done. U می خواهم استیکم خوب پخته با شد
overdone U خیلی پخته و سرخ شده
baked meat U شیرینی اردی غذای پخته
bakemeat U شیرینی اردی غذای پخته
Cooked vegetables digest easily. U سبزی پخته زود هضم است.
gigot U ران گوسفند و غیره که پخته باشد
pale brick U اجری که خوب پخته نشده است
succotash U غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
cow heel پاچه گاو پخته و دلمه شده
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
dumplings U نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
dumpling U نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
The project is not fully developed yet. U این طرح هنوز پخته وآماده نیست
baked beans U لوبیای قرمز پخته شده و گوشت خوک
fully cooked <adj.> U کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
well done [fully cooked] <adj.> U کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
apple dumpling U شیرینی پخته شده با سیب درونش [آشپزی]
waffled U کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffles U کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffle U کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffling U کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
broth U غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
macedoine U مخلوطی ازسبزیجات پخته که در سالاد یاروی لرزانک وامثال ان بکارمیرود
hominy U ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
strudel U ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای ان شیرینی باشد
parfait U دسریخ زده مرکب از سرشیروتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری
processed silk U ابریشم پخته [ابریشمی که صمغ آن گرفته شده و آماده ریسندگی و یا رنگرزی است.]
mean sea level U ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
moderates U متوسط
intermedial U متوسط
moderate U متوسط
moderated U متوسط
life expectancy U سن متوسط
moderating U متوسط
mediums U متوسط
medium U متوسط
life expectancies U سن متوسط
mediocre U متوسط
average limit of ice U حد متوسط یخ
averaged U متوسط
averages U متوسط
averages U حد متوسط
mesne U متوسط
medium gravle U شن متوسط
mean U متوسط
average U متوسط
average U حد متوسط
meanest U متوسط
averaged U حد متوسط
averaging U متوسط
tolerable U متوسط
modals U متوسط
osculant U متوسط
intermediate U متوسط
meaner U متوسط
meant U متوسط
modal U متوسط
averaging U حد متوسط
mean velocity U سرعت متوسط
medial U میانه متوسط
medially U بطورمیانه یا متوسط
middlingly U بطور متوسط
mean speed U سرعت متوسط
mean stress U خستگی متوسط
average voltage U ولتاژ متوسط
averagly U بطور متوسط
averagely U بطور متوسط
average yield U بازده متوسط
average total cost U هزینه متوسط کل
mean variation U تغییر متوسط
mean value U مقدار متوسط
weighted average U متوسط وزنی
average speed U سرعت متوسط
average variable cost U هزینه متوسط
mean time U ساعت متوسط
mean time U زمان متوسط
average revenue U درامد متوسط
average value U مقدار متوسط
median gray U خاکستری متوسط
median income U درامد متوسط
m.f. U بسامد متوسط
intermediate high voltage line U خط فشار متوسط
sort of U بمیزان متوسط
mid range U برد متوسط
middle price U قیمت متوسط
moderate speed U سرعت متوسط
intermediately U بطور متوسط
monthly average U متوسط ماهیانه
on the a U بطور متوسط
sort of U بمقدار متوسط
intermediate pressure U فشار متوسط
girder bridge U پل بیلی متوسط
secondarily U بطور متوسط
intermediate lampholder U سر پیچ متوسط
intermediate hurdle U مانع متوسط
m.f. U فرکانس متوسط
mean chord U وتر متوسط
mean daily U متوسط روزانه
mediterranean sea U بحر متوسط
true power U توان متوسط
medium artillery U توپخانه متوسط
medium carbon steel U فولادباکربن متوسط
mean price U قیمت متوسط
medium cloud U ابرهای متوسط
mean life U عمر متوسط
mean deviation U انحراف متوسط
mean income U درامد متوسط
medium frequency U بسامد متوسط
medium scale U در مقیاس متوسط
medium voltage U ولتاژ متوسط
subaverage U زیر حد متوسط
mean depth U عمق متوسط
intermediate contrast U تغایر متوسط
average return U بازده متوسط
halftones U رنگ متوسط
thin U تیم متوسط
averaging U مقدار متوسط
above average <adj.> U بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.> U بالاتر از حد متوسط
averaging U میانه متوسط
over-average <adj.> U بالاتر از حد متوسط
above average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
averages U مقدار متوسط
thinned U تیم متوسط
thinners U تیم متوسط
thinnest U تیم متوسط
halftone U رنگ متوسط
duffers U بازیگر متوسط
duffer U بازیگر متوسط
medium wave U موج متوسط
thins U تیم متوسط
above-average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> U بیشتر از حد متوسط
meanest U میانه متوسط
meaner U میانه متوسط
average U مقدار متوسط
averages U میانه متوسط
above average <adj.> U بیش از حد متوسط
average U میانه متوسط
above-average <adj.> U بیش از حد متوسط
averaged U مقدار متوسط
over-average <adj.> U بیش از حد متوسط
averaged U میانه متوسط
mean U میانه متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom> U طبقه متوسط
average expense U هزینه متوسط
average efficiency U بازده متوسط
average discharge U بده متوسط
average deviation U انحراف متوسط
average depth U عمق متوسط
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com