English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
favoritism U استثناء قائل شدن نسبت بکسی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
make an exception U استثناء قائل شدن
prejudice agaiast a person U غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to think highliy of any one U نسبت بکسی خوش بین بودن
p in favour of a person U تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
exception U استثناء
exceptions U استثناء
exclusion U استثناء
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
exemption U استثناء بخشودگی
reservations U قید استثناء
for once U یکبار استثناء
reservation U قید استثناء
excludable U قابل استثناء
divide exception U استثناء تقسیم
as a special exception <adv.> U بطور استثناء
just for once U یکبار استثناء
unexceptionable U استثناء ناپذیر
by way of exception U بطور استثناء
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
there is no exception to that rule U ان قانون استثناء ندارد
An exception is ... U میان استثناء ... است.
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
rio treaty U پیمان منعقد بین کلیه کشورهای نیمکره غربی به استثناء کانادا
teller U قائل
tellers U قائل
euhemerism U قائل شدن
ditheist U قائل بدوخدا
discriminator U قائل به تبعیض
disallows U قائل نشدن
disallowing U قائل نشدن
disallow U قائل نشدن
disallowed U قائل نشدن
valuers U ارزش قائل شونده
price U بها قائل شدن
discriminate U تبعیض قائل شدن
forejudge U تبعیض قائل شدن
i maintain U قائل هستم به اینکه ...
prices U بها قائل شدن
forjudge U تبعیض قائل شدن
to d. a distinction U فرقی قائل شدن
discriminates U تبعیض قائل شدن
valuer U ارزش قائل شونده
discriminated U تبعیض قائل شدن
snap a person's head off U بکسی پریدن
to give ones heart to a person U دل بکسی دادن
snap a person's nose off U بکسی پریدن
to face any one down U بکسی تشرزدن
drop by U بکسی سر زدن
to spat at U تف بکسی انداختن
to run across or against U بکسی تاخت
to ride one down U سواره بکسی
to play a trick on any one U بکسی حیله
to play one f. U بکسی ناروزدن
demur U استثنا قائل شدن تاخیر
stand in awe of <idiom> U احترام قائل شدن برای
segregating U تبعیض نژادی قائل شدن
overvaluing U بیش از حد ارزش قائل شدن
overvalues U بیش از حد ارزش قائل شدن
externalizing U واقعیت خارجی قائل شدن
overvalued U بیش از حد ارزش قائل شدن
overvalue U بیش از حد ارزش قائل شدن
preferentially U با قائل شدن حقوق امتیازی
demurs U استثنا قائل شدن تاخیر
demurring U استثنا قائل شدن تاخیر
to make an exception U استثنا کردن یا قائل شدن
valorize U ارزش قائل شدن برای
demurred U استثنا قائل شدن تاخیر
externalised U واقعیت خارجی قائل شدن
externalises U واقعیت خارجی قائل شدن
externalising U واقعیت خارجی قائل شدن
deification U قائل به الوهیت شخص یاچیزی
externalized U واقعیت خارجی قائل شدن
dualize U دوتاداشتن از اثنویت قائل شدن
segregate U تبعیض نژادی قائل شدن
externalizes U واقعیت خارجی قائل شدن
segregates U تبعیض نژادی قائل شدن
externalize U واقعیت خارجی قائل شدن
to believe in a person U بکسی ایمان اوردن
bequeaths U بکسی واگذار کردن
bequeathing U بکسی واگذار کردن
to give heed to any one U بکسی اعتنایاتوجه کردن
to paddle one's own canoe U کار بکسی نداشتن
to take pity on any one U بکسی رحم کردن
to give one the knee U بکسی تواضع کردن
to give one the knee U بکسی تعظیم کردن
serve one a trick U بکسی حیله زدن
to read one a lesson U بکسی نصیحت کردن
Dont you dare tell anyone . U مبادا بکسی بگویی
to serve one a trick U بکسی حیله زدن
to yearn to U بکسی اشتیاق داشتن
bequeath U بکسی واگذار کردن
To spit at someone (something). U بکسی (چیزی ) تف کردن
to do make or pay obeisance to U بکسی احترام گزاردن
bequeathed U بکسی واگذار کردن
to tread on somebody's foot <idiom> U برای کسی تبعیض قائل شدن
specify U جنبه خاصی قائل شدن برای
specifies U جنبه خاصی قائل شدن برای
deifying U پرستیدن مقام الوهیت قائل شدن
monolater U قائل بچند خداو پرستنده یکی
deify U پرستیدن مقام الوهیت قائل شدن
specifying U جنبه خاصی قائل شدن برای
deifies U پرستیدن مقام الوهیت قائل شدن
deified U پرستیدن مقام الوهیت قائل شدن
To set a limit to everything. U برای هر چیزی حدی قائل شدن
euhemerize U اساس تاریخی قائل شدن برای
to hold somebody in esteem U برای کسی احترام قائل شدن
retaliates U عین چیزی را بکسی برگرداندن
to pelt some one with stones U باسنگ بکسی حمله کردن
to pelt some one with stones U سنگ بکسی پرت کردن
retaliating U عین چیزی را بکسی برگرداندن
to serve notice on a person U رسما بکسی اخطار کردن
to ply any one with drink U باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to give one the straight tip U محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
toincrease any one's salary U اضافه حقوق بکسی دادن
retaliate U عین چیزی را بکسی برگرداندن
toa the life of a person U سوء قصدنسبت بکسی کردن
retaliated U عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one U لکه بدنامی بکسی چسباندن
deride U بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through U در سختی بکسی کمک کردن
to run upon any one U بکسی برخورد یا تصادف کردن
derided U بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides U بکسی خندیدن استهزاء کردن
deriding U بکسی خندیدن استهزاء کردن
heteroplasty U پیوندبافته کسی بکسی دیگر
anthropomorphism U قائل شدن جنبه انسانی برای خدا
anthropomorphize U جنبه انسانی برای خدا قائل شدن
To look fondly at someone . U با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to swear tre sonagainstany one U سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to snap one's nose or head off U بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
To give somebody a few days grace . U بکسی چند روز مهلت دادن
to have recourse to a person U بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to bechon to a person to come U اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to do make or pay obeisance to U بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to serve a legal p on any one U ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
prize U غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prized U غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prizing U غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prizes U غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
to show one out U راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
It is for your own ears. U پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
patenting U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson U چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patented U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person U دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patents U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
indian giver U کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
incommunicableness U چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability U چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
imposition of hands U هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to stand in one's light U جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud U حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
ritualize U رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
nonmonetarists U ان دسته از اقتصاددانانی هستندکه برای سیاستهای مالی کارائی بیشتری قائل هستند
luck penny U پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money U پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
universal legacy U وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
blue flag U پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to lay violent handsonany one U اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example U سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
differentiate U فرق گذاشتن فرق قائل شدن
differentiates U فرق گذاشتن فرق قائل شدن
differentiating U فرق گذاشتن فرق قائل شدن
reprisal U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
in proprotion to U نسبت به
in regard of U نسبت به
in regard to U نسبت به
in connexion with U نسبت به
ratios U نسبت
the rat of to U نسبت دو به سه
in respect of U نسبت به
kinship U نسبت
cognation U نسبت
relational U نسبت
in the ratio of U به نسبت
as compared to U نسبت به
apropos of U نسبت به
in respect of U به نسبت
in relation to U نسبت به
proportional U به نسبت
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
respect U نسبت
respects U نسبت
rates U نسبت
to U تا نسبت به
rate U نسبت
t ratio U نسبت تی
bearing U نسبت
with respect to U نسبت به
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
than U نسبت به
relation U نسبت
uncross U نسبت
formats U نسبت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com