Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
adoption
U
اختیار اتخاذ
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
weapons free
U
جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
adoptable
U
اتخاذ کردنی
adopt
اتخاذ کردن
adopt
اتخاذ کردن
embracement
U
قبول اتخاذ
assumption
U
اتخاذ قصد
adopter
U
اتخاذ کننده
determining
U
اتخاذ تصمیم کردن
determine
U
اتخاذ تصمیم کردن
determines
U
اتخاذ تصمیم کردن
to a dapt a policy
U
رویهای اتخاذ کردن
take a decision
U
اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision
U
اتخاذ تصمیم کردن
take note
U
اتخاذ سند کردن
arrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament
U
قدرت اتخاذ تصمیم
cite
U
اتخاذ سند کردن گفتن
he took a different view
U
نظریه دیگری اتخاذ کرد
policy implication
U
کاربردسیاست اتخاذ شده در عمل
citing
U
اتخاذ سند کردن گفتن
cites
U
اتخاذ سند کردن گفتن
cited
U
اتخاذ سند کردن گفتن
to take a course
U
رویه ایی را اتخاذ کردن
counter revolution
U
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
willed
U
اختیار
wills
U
اختیار
authorisations
U
اختیار
liberties
U
اختیار
voluntariness
U
اختیار
authorization
U
اختیار
at the d. of
U
به اختیار
will
U
اختیار
warrants
U
اختیار
liberty
U
اختیار
involuntarily
U
بی اختیار
freedom of the will
U
اختیار
credential
U
اختیار
incoercible
U
بی اختیار
involuntary
U
بی اختیار
spontaneous generation
U
بی اختیار
warrant
U
اختیار
warranted
U
اختیار
warranting
U
اختیار
options
U
اختیار
authority
U
اختیار
mandated
U
اختیار
tests
U
اختیار
clearance
U
اختیار
mandate
U
اختیار
controls
U
اختیار
control
U
اختیار
spontaneous
U
بی اختیار
attribution
U
اختیار
mandates
U
اختیار
mandating
U
اختیار
unconscious
U
بی اختیار
vetoed
U
حق و اختیار
vetoes
U
حق و اختیار
vetoing
U
حق و اختیار
test
U
اختیار
controlling
U
اختیار
option
U
اختیار
veto
U
حق و اختیار
unconsciously
U
بی اختیار
free will
U
اختیار
tested
U
اختیار
adopts
U
اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting
U
اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting
U
قبول کردن اتخاذ کردن
adopts
U
قبول کردن اتخاذ کردن
power of procuration
U
اختیار نامه
power of authority
U
اختیار نامه
enable
U
اختیار دادن
power of attorney
U
اختیار نامه
authorise
U
اختیار دادن
cartle blanche
U
اختیار نامحدود
cart blanche
U
اختیار نامحدود
warrant of attorney
U
اختیار نامه
at the mercy of
U
در اختیار دستخوش
body english
U
چرخش بی اختیار
letter of attorney
U
اختیار نامه
full power of attorney
U
اختیار نامه
to follow a profession
U
پیشهای را اختیار
the optio to accept or reject
U
اختیار قبول یا رد
to be a master of
U
در اختیار خودداشتن
to make one's option
U
اختیار کردن
will adjust
U
اتش به اختیار
seller's option
U
اختیار فروشنده
jurisdication
U
اختیار قانونی
commander's call
U
در اختیار فرماندهی
certificate of authority
U
اختیار نامه
fire at will
U
اتش به اختیار
fix on
U
اختیار کردن
in the saddle
U
صاحب اختیار
invested with power
U
دارای اختیار
Delegation of Authority
U
تفویض اختیار
options
U
اختیار معامله
empowers
U
اختیار دادن
government
U
عقل اختیار
governments
U
عقل اختیار
empowering
U
اختیار دادن
jurisdiction
U
اختیار قانونی
carte blanche
U
اختیار تام
empowered
U
اختیار دادن
carte blanche
U
اختیار نامحدود
option
U
اختیار معامله
empower
U
اختیار دادن
powers
U
اقتدار و اختیار
enables
U
اختیار دادن
adopter
U
اختیار کننده
as you wish
U
به اختیار شماست
absolute authortity
U
اختیار مطلق
authorizations
U
اختیار اجازه
enabled
U
اختیار دادن
adopted
U
اختیار شده
enabling
U
اختیار دادن
powering
U
اقتدار و اختیار
power
U
اقتدار و اختیار
powered
U
اقتدار و اختیار
to rule the roast
U
اختیار داری کردن
ship will adjust
U
ناو اتش به اختیار
take over in charge
U
تحت اختیار دراوردن
tutelar authority
U
اختیار ناشی از قیومت
plenipotentiaries
U
دارای اختیار تام
To authorize someone.
U
به کسی اختیار دادن
to have the run of a house
U
اختیار خانهای را داشتن
plenipotentiary
U
دارای اختیار تام
spontaneously
U
به طیب خاطر بی اختیار
run the show
U
اختیار داری کردن
lock option
U
اختیار کاربرد قفل
fire at will
U
اتش به اختیار خود
catching
U
در اختیار گرفتن توپ
he wept involuntarily
U
بی اختیار گریه کرد
commander's call
U
ساعات در اختیار فرماندهی
discretionally
U
مطابق میل و اختیار
invested with power
U
اختیار داده شده
magisterial
U
مطلق دارای اختیار
option
U
اختیار خریدیا فروش
plenipotent
U
دارای اختیار مطلق
options
U
اختیار خریدیا فروش
authorises
U
اختیار دادن تصویب کردن
bureaus
U
ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
Dont mention it . You are welcome.
U
اختیار دارید (درمقام تعارف )
It is beyond my authority(control).
U
اینکار از اختیار من خارج است
bureau
U
ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
visitatorial
U
وابسته به یادارای اختیار بازرسی
vicarious authority
U
اختیار از طرف دیگری نمایندگی
authorizing
U
اختیار دادن تصویب کردن
authorising
U
اختیار دادن تصویب کردن
authorizes
U
اختیار دادن تصویب کردن
accrediting
U
معتبر ساختن اختیار دادن
hold at disposal
U
در اختیار دیگری نگهداری کردن
accredit
U
معتبر ساختن اختیار دادن
authorize
U
اختیار دادن تصویب کردن
to run the show
U
در کاری اختیار داری کردن
delegation of authority
U
دادن اختیار انجام عمل
accredits
U
معتبر ساختن اختیار دادن
local option
U
اختیار تعیین محل معینی
local option
U
اختیار تعیین چیزی درمحل
to delegate one's authority to somebody
U
به کسی اختیار تام دادن
[حقوق]
suzerain
U
اختیار دار کشور حکومت مطلقه
I'll be happy to help
[assist]
you.
U
من با کمال میل در اختیار شما هستم.
plenipotentiaries
U
تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to put something at somebody's disposal
U
چیزی را در دسترس
[اختیار]
کسی گذاشتن
plenipotentiary
U
تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to empower somebody to do something
U
اختیار دادن به کسی برای کاری
fiefdoms
U
هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdom
U
هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
ultra vires
U
بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
as your please
U
هر طور میل شما است اختیار با شماست
unprompted
U
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
polyandry
U
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
When drink enters, wisdom departs.
<proverb>
U
آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
U
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
investor
U
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investors
U
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
seller's market
U
بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
to delegate one's powers to somebody
U
اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن
[اصطلاح رسمی]
adjunct register
U
ثبات بیت که در آن بیتهای ابتدایی اطلاعات کنترلی و سایر بیتها در اختیار برنامه است
DD/D
U
نرم افزاری که لیستی از نوع و حالت دادههای پایگاه داده در اختیار قرار میدهد
totaliarian state
U
دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
empower
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empowers
U
اختیار دادن وکالت دادن
empowering
U
اختیار دادن وکالت دادن
empower
U
اختیار دادن وکالت دادن
empowered
U
اختیار دادن وکالت دادن
letters of administration
U
حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
authorized
U
در اختیار قرار داده شده مجاز به اجازه استفاده داده شده
to opt between alternatives
U
یکی از دو شق را برگزیدن برای برگزیدن یکی از دو شق اختیار داشتن
off one's hands
U
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com