English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 49 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
His invevtion made a noise in the world. U اختراعش دردنیا سروصدائی براه انداخت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
threw U انداخت
Her cheeks were fushed . U لپهایش گه انداخت
i was prostrated by fever U تب مرا از پا انداخت
he bobbed a curtsy U سلامی انداخت
docile U سر براه
It set me thinking . It made me think . U مرابفکر واداشت ( انداخت )
It wI'll get us into trouble. U ما را به درد سر خواهد انداخت
inaugurate U براه انداختن
waiting U چشم براه
he went his way U براه خودرفت
launghing U براه اندازی
destined U عازم براه
inaugurates U براه انداختن
inaugurated U براه انداختن
inaugurating U براه انداختن
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
He hung his head in shame. U از خجالت سرش راپایین انداخت
He put me out of business. U مرا از کسب وکاسبی انداخت
He wI'll expedite our case. U اوکارما ؟ راجلو خواهد انداخت
He shrugged his shoulders. U او [مرد] شانه اش را بالا انداخت.
march order U حاضر براه کردن
to keep any one waiting U کسیرا چشم براه
to kick ones heels U چشم براه ایستادن
to look out U چشم براه بودن
he went his way U رفت براه خود
He kept glancing toward the entrance. U او دائما به سمت در ورودی نگاه می انداخت.
Such exravagance reduced her to beggary . U این ولخرجی با لاخره اورابگدایی انداخت
The baby was kicking and scraming . U نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
Her sad story moved us to tears. U داستان غم انگیزش همه ما را بگریه انداخت
it turned my head U سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
it filled their hearts with t U ترس زیاد دردل انها انداخت
to kick one's heels U چشم براه ایستادن منتظرایستادن
toddler U کودک تازه براه افتاده
toddle U کودک تازه براه افتاده
toddled U کودک تازه براه افتاده
toddles U کودک تازه براه افتاده
toddling U کودک تازه براه افتاده
toddlers U کودک تازه براه افتاده
The incident set off a debate. U این رویداد بحثی را به راه انداخت [برانگیخت] .
wait U چشم براه بودن منتظر شدن
waits U چشم براه بودن منتظر شدن
branch U جوانه زدن براه جدیدی رفتن
waited U چشم براه بودن منتظر شدن
branches U جوانه زدن براه جدیدی رفتن
She created a grave scandal . You cant imagine what a scene she made . U جنجالی (الم شنگه یی ) راه انداخت که نگه ونپرس
to fang a pump U براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
drown out <idiom> U سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
free float U مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com